نتایح جستجو

  1. EMMA.

    چالش کی بود؟

    شخص مجهول الهویه توی یه جزیره
  2. EMMA.

    چالش مونولوگ برتر هفته (۲)

    حالا که فکر می‌کنم کاش در جایی بهتر با هم ملاقات کرده بودیم. گاهی اوقات جدایی‌ها به ما می‌فهماند که در فراق یار چه حسی داریم. دیدار آخر در فرودگاه، آخرین انتظار در سالن بیمارستان، آخرین لبخند قبل از درد، آخرین لحظات پیش از مرگ، آخرین بوی چای دو نفره در خانه و آخرین حرف‌های عاشقانه در لحظات...
  3. EMMA.

    مهم اعلام آثار ویرایش شده | تالار ویرایش

    {بسم تعالی} داستان کوتاه نقاشی ناتمام نویسنده: محمد مهدی گودرزی ویراستار: @ANIL تاریخ انتقال: ۱۴۰۴.۴.۱۸
  4. EMMA.

    در حال تایپ رمان کالویِت | هستی جباری

    صدای گوش نواز اهورا در آشپزخانه طنین انداز شد و سپس سینا گویی که حرف اهورا به کامش خوش نیامده باشد گفت: - شما کی باشی؟ به جا نمیارم؟ اما اهورا با صبوری و مهربانی پانسمان دور پهلویش را عوض کرد و گفت: - تو غذا و جای خواب داری پسر خوب چرا از وسایل بقیه دزدی می‌کنی؟ یک آدم چقدر می‌توانست خوب...
  5. EMMA.

    در حال تایپ رمان کالویِت | هستی جباری

    فصل چهارم: بحبوحه شیفتگی هنگامی که مردم کنار سنگ قبرم به یاد او بید مجنون بکارید. چند روزی از آخرین دیدارمان می‌گذشت و او تابلوی نخست را از مجموعه‌ی چهار تابلویش کشیده بود، او نگذاشت به آن نگاه کنم اما من شوقی بسیار در پی آن داشتم و او ذوقم را کور کرده بود. نمی‌دانم اما حس و حالی غریب به سراغم...
  6. EMMA.

    نقدانه سری ۴۵ |Cheat

    آیناز یه دختر با استعداد، ایده‌پرداز، با عقیده‌های جالب و در جای خودش منطقی، هنرمند و نویسنده‌ی جذاب و از طرف دیگه یه دوست خیلی خوب، پایه و باحاله. خلاصه که خیلی پایتم دختر smilies
  7. EMMA.

    مهم | تاپیک تقسیم آثار بین ویراستاران |

    بسم تعالی داستانک آرزوی الینا لینک داستانک: [کلیک کنید] ویراستار: @تاجِرِ غَم تاریخ شروع: ۱۴۰۴.۴.۱۴ تاریخ تحویل: ۱۴۰۴.۴.۲۴
  8. EMMA.

    مهم | تاپیک تقسیم آثار بین ویراستاران |

    بسم تعالی مجموعه داستانک تقاص خونین لینک داستانک:[کلیک کنید] ویراستار: @حدیثه🫧 تاریخ شروع: ۱۴۰۴.۴.۱۴ تاریخ تحویل: ۱۴۰۴.۴.۲۴
  9. EMMA.

    اطلاعیه [ تاپیک جامع درخواست جلد ]

    درخواست جلد https://forum.cafewriters.xyz/threads/40504/
  10. EMMA.

    در حال تایپ رمان کالویِت | هستی جباری

    او مرا در حاله‌ای از ابهام قرار داده بود. او مرا عجیب تحت حمایتش قرار داده بود و حرف‌های زیبایی که حداقل من آن‌ها را این‌طور می‌دانستم می‌گفت. او آن‌جا بود مانند همیشه، من او را رهسپار خندان در کوچه پس کوچه‌های قلبِ تنهایم می‌دانستم. دلم بسیار گرفته بود. گویا او هم متوجه‌ی حالم شده بود، لبخند...
عقب
بالا پایین