دستانم خشک شدهاند؛ مثل دو تکه چوب، هیچ فرمانی از مغزم نمیگیرند. او مرا به نرمی در آغو*ش گرفته، گویی جسمی شکنندهام که با یک فشار ترک میخورد. قدش آنقدر بلند است که در سینهاش گم میشوم. گردنم را خم میکنم و پیشانیام را به سینهاش تکیه میدهم، آن هم تنها به امید ربودن جرعهای از هوا. بوی عطرش،...
سری تکان میدهم، نفسهایم تند و بریده بریدهاند. با حرص و نفرتی که در صدایم موج میزند، میگویم:
- اون چیزی جز مزخرف نمیگه.
ناگهان از جایم بلند میشوم. چشمهایم به سمت دوربینی میچرخد که تازه متوجه حضور سرد و بیروحش شدهام، لنزش مثل چشم غریبهای من را رصد میکند.
- چرا جلوی دوربین این حرفارو...
با سلام و عرض خسته نباشید.
نویسندهی عزیز @حدیثه🫧 اثر شما طبق اصول و چهارچوب اصلی رمان و داستاننویسی نقد گردیده است.
منتقد اثر شما: @ZeinabHdm
اثر شما: داستان جنایت در کتابخانه
● لطفا پیش از قرارگیری نقدنامه توسط منتقد در این تاپیک پستی ارسال نکنید!
● این تاپیک پس از قرارگیری نقد به مدت سه...
با سلام و عرض خسته نباشید.
نویسندهی عزیز @سارا مرتضوی اثر شما طبق اصول و چهارچوب اصلی رمان و داستاننویسی نقد گردیده است.
منتقد اثر شما: @مینِرا
اثر شما: رمان کوتاه نقش الآخر
● لطفا پیش از قرارگیری نقدنامه توسط منتقد در این تاپیک پستی ارسال نکنید!
● این تاپیک پس از قرارگیری نقد به مدت سه...
با سلام و عرض خسته نباشید.
نویسنده عزیز @سارا مرتضوی اثر شما طبق اصول و چهارچوب اصلی داستانک و ملاکهای این نوع اثر، نقد گردیده است.
منتقد اثر شما: @marym
اثر شما: داستانک پری زیبا
● لطفا پیش از قرارگیری نقدنامه توسط منتقد در این تاپیک پستی ارسال نکنید!
● این تاپیک پس از قرارگیری نقد به مدت...
سلام خدمت شما نویسندهی عزیز.
منتقد شما: @zhina
مهلت اتمام نقد: ۹ روز
از اعتماد و شکیبایی شما متشکریم.
تاپیک داستان شما تا انتهای نقد قفل خواهد ماند تا دسترسی به ویرایش اثر نداشته باشید.
@دیـوا
مدیریت تالار نقد
سلام خدمت شما نویسندهی عزیز.
منتقد شما: @ZeinabHdm
مهلت اتمام نقد: ۹ روز
از اعتماد و شکیبایی شما متشکریم.
تاپیک داستان شما تا انتهای نقد قفل خواهد ماند تا دسترسی به ویرایش اثر نداشته باشید.
@دیـوا
مدیریت تالار نقد
بغض صدایش بالاخره خودش را لو میدهد، متوجه میشوم جنگل چشمانش کمی بارانی شده، آنقدر که برگهای سبز و آرامشبخششان حالا در مهی خیس پنهان شدهاند. لرز خفیفی در صدایش پیدا میکنم، شاید برای دیگران ناچیز باشد اما گوش من آن را شکار میکند. میگوید:
- بابام ولی بعدش قشنگ جبران کرد. منو برد به یه...
چشمانش را هنوز به دیوار دوخته است، به گمانم به جای دیوار چیز دیگری را میبیند. شاید تصویر خود جوانترش را، ایستاده پشت پنجرهای در مسکو، با رد برفهایی که از شیشه میچکد.
- یه مقالهم دربارهی جراحیهای رباتیک قلب توی Lancet چاپ شد.
لحنش تغییری نمیکند. سرد است، شبیه پزشکی که دارد شرح حال بیماری...
صدایش آهسته است. به گمانم نمیخواهد خاطرهی آن رویا، از دهانش بیرون بریزد و گم شود. نگاهم به قطرهی عرقی میافتد که از کنار گوشش پایین میلغزد. آن قطره محو میشود لابهلای تار موهای پریشانش. کاش من آن قطره بودم.
- تو نمیدونی پیوند... من حتی گرمای تنشو حس میکردم. بوی عطرش، صدای نفسهاش،...
با سلام و عرض خسته نباشید.
نویسندهی عزیز @سارا مرتضوی اثر شما طبق اصول و چهارچوب اصلی رمان و داستاننویسی نقد گردیده است.
منتقد اثر شما: @zhina
اثر شما: رمان وقتی زمین بلرزد
● لطفا پیش از قرارگیری نقدنامه توسط منتقد در این تاپیک پستی ارسال نکنید!
● این تاپیک پس از قرارگیری نقد به مدت سه روز...
بدون آنکه کلمهای از دهانم بلغزد، تنها نگاهش میکنم. میخواهم خودش تأییدم را از عمق مردمکهایم بیرون بکشد شاید هم، همین کار را میکند. از جا برمیخیزد. حرکاتش بیرمق است، انگار استخوانهایش دیگر تاب کشیدن بار اندوهش را ندارند. دستی به گردنش میکشد، همانجا که رگها از درد و ناگفتهها میتپند...