نتایح جستجو

  1. یاسمن بهادری

    عالی رمان ماسک نابرابری | گروه چهارم مسابقه

    در را که باز کرد، نور عصر روی کف چوبی اتاق افتاده بود. خانه‌ی الیسا مثل همیشه ساکت بود اما این بار سکوت سنگین‌تری حس میشد که نه از جنس آرامش بلکه از جنس انتظار بود. نایرا که وارد شد ویال را در دست داشت و نگاهش به قاب عکس روی میز بود. همان قاب قدیمی با تصویر دختری جوان که حالا دیگر فقط در...
  2. یاسمن بهادری

    عالی رمان ماسک نابرابری | گروه چهارم مسابقه

    اتاق آزمایش سفید بود. نه از جنس پاکی بلکه از جنس ترس. دیوارها هیچ خاطره‌ای نداشتند و هیچ صدایی را نگه نمی‌داشتند؛ فقط نور بود و ابزارهایی که برای اندازه‌گیری ساخته شده بودند نه برای فهمیدن. نایرا وارد شد، ویال را در دست داشت و نگاهش مثل کسی بود که می‌داند وارد میدان مین شده اما قدم‌هایش محکم...
  3. یاسمن بهادری

    عالی رمان ماسک نابرابری | گروه چهارم مسابقه

    خانه ساکت بود، نه از جنس خالی بودن بلکه از جنس گوش دادن؛ انگار دیوارها، پرده‌ها، حتی قاب عکس منتظر بودند تا چیزی گفته شود. الیسا روی مبل نشسته بود، پتو هنوز روی پاهایش، لیوان آب نیمه‌خالی روی میز و جای خالی ویال که رفته بود. مایکل نیز در اطراف دخترک دیده نمی‌شد و حالا، فقط بدن مانده بود؛...
  4. یاسمن بهادری

    عالی رمان ماسک نابرابری | گروه چهارم مسابقه

    نایرا صبح زود وارد بیمارستان شد. روپوش خاکستری‌اش تمیز بود اما چروک داشت، شبیه کسی که شب را در فکر گذرانده نه در خواب. ویال را درون جعبه‌ی مخصوص گذاشته بود، با لایه‌ای از پارچه‌ی نخی، نه برای محافظت فیزیکی بلکه برای احترام. در بخش تحقیقاتی هوا سرد بود. نه از دما، از نگاه‌ها. کارمندان با...
  5. یاسمن بهادری

    عالی رمان ماسک نابرابری | گروه چهارم مسابقه

    مایکل بالاخره وارد شد. نه با صدا نه با عجله با سکوتی که شبیه حضور بود نه مداخله. نگاهش بین قاب عکس و ویال چرخید، روی دست‌های الیسا ایستاد و گفت: - اگه قراره این مسیر شروع بشه باید بدونیم کجا تموم میشه. نه از نظر علمی بلکه از نظر انسانی. نایرا گفت: - تموم نمیشه مایکل! فقط تبدیل میشه، از ترس...
  6. یاسمن بهادری

    عالی رمان ماسک نابرابری | گروه چهارم مسابقه

    صدایی از انتهای راهرو نیامد. تنها صدایی که شنیده میشد صدای کش آمدن نفس‌هایشان در حصار دیوارهایی بود که حالا دیگر خنثی نبودند؛ انگار یادشان آمده بود لم*س شدن پیش‌نیاز شنیده شدن است. الیسا هنوز نشسته بود اما ستون فقراتش را حالا کمی به دیوار پشتی تکیه داده بود؛ نه از خستگی بلکه مثل کسی که تصمیم...
  7. یاسمن بهادری

    پایان نقدوبررسی نقد رمان آپارتمان ۵۲ | منتقد: ZeinabHDM

    اما یک سری نکات هست که در دفاعیه‌ی اثر باید خدمتت عرض کنم. عنوان رمان سر در آپارتاید مدرن داره. به این دلیل این عنوان رو انتخاب کردیم که آپارتاید برای اولین بار در چنین مکانی رخ داده بود. دوم. راجب این قسمت هم باید بگم در عین حال که این دو شخص عاشق هم میشن اما محوریت عشق این‌ها نجات بوده...
  8. یاسمن بهادری

    پایان نقدوبررسی نقد رمان آپارتمان ۵۲ | منتقد: ZeinabHDM

    درود زینب عزیزم. من آثار زیادی در انجمن داشتم ولی واقعا بدون اغراق میگم هیچکدوم انقدر دقیق نقد نشدن. از نقد ارزشمندت بسیار تشکر میکنم.
  9. یاسمن بهادری

    عالی رمان ماسک نابرابری | گروه چهارم مسابقه

    در دل آن فاصله‌ی چند قدمی هیچ‌کس جلو نیامد اما چیزی میان‌شان حرکت کرد که نه جسم بود و نه صدا، بلکه حسِ تحمل‌شدن بدون نیاز به توضیح دادن بود که بیداد می‌کرد. در همین زمان الیسا گفت: - برای اولین‌بار کسی داره به‌جای درد به بودنم نگاه می‌کنه. مایکل چشم برنمی‌داشت، نه به‌خاطر دقت بلکه چون جمله‌ی...
  10. یاسمن بهادری

    عالی رمان ماسک نابرابری | گروه چهارم مسابقه

    هردو رو‌به‌روی یک‌دیگر ایستاده بودند؛ مایکل در آستانه‌ی‌ در، الیسا در قاب در و هوا بی‌جهت میان‌شان پرسه میزد، انگار دنبال واژه‌ای می‌گشت که هنوز هیچ‌کس جرئت نکرده بود از آن استفاده کند. نه دیوار باقی مانده بود و نه شیشه، فقط فاصله‌ای که دیگر مرز نبود بلکه ترجمه‌‌ی تازه‌ای از احترام را در خود...
  11. یاسمن بهادری

    عالی رمان ماسک نابرابری | گروه چهارم مسابقه

    صدای قفل، آهسته اما واقعی در ساختمان پیچید. نه بلند و نه ناهنجار، فقط کافی بود تا هوا بفهمد یکی از دیوارها دیگر دیوار نیست. مایکل چند قدم جلو آمد. سخنی نگفت و واژه‌ای ننوشت، فقط جوری که انگار همه‌ی کلماتِ گفته‌نشده را پشت چشمانش آویخته بود نگاه کرد. در به اندازه‌ای که فقط یک خط باریک، به قدر...
  12. یاسمن بهادری

    اطلاعیه [ تاپیک جامع درخواست جلد ]

    درود. درخواست جلد برای رمان آپارتمان 52 https://forum.cafewriters.xyz/threads/40876/
  13. یاسمن بهادری

    عالی رمان ماسک نابرابری | گروه چهارم مسابقه

    ظهر، اندک‌اندک خودش را از خطوط دیوارها عقب می‌کشید؛ مثل کسی که فهمیده باشد گفت‌وگوی تازه‌ای قرار است آغاز شود و دیگر جای تماشای خاموشی نیست. مایکل هنوز همان‌جا بود اما چیزی در حالت نشستن‌اش تغییر کرده بود، نه در قامت بلکه در آماده‌ بودن. دست‌هایش بی‌حرکت اما نفس‌هایش در تکان بودند. دفترچه کنار...
  14. یاسمن بهادری

    عالی رمان ماسک نابرابری | گروه چهارم مسابقه

    ظهر در امتداد دیوارها نه با هیاهو بلکه با خستگی خاموش نور کش آمد. مایکل هنوز پشت پنجره نشسته بود؛ نه بی‌قرار و نه آسوده، فقط با نگاهی که عمق گرفته و دستی که به‌جای نوشتن، سکوت را لم*س می‌کرد. برگه‌ها هنوز جا داشتند؛ نه فقط روی شیشه بلکه در لابه‌لای نفس‌هایی که از قاب عبور می‌کردند. نه‌گفته‌ها...
  15. یاسمن بهادری

    عالی رمان ماسک نابرابری | گروه چهارم مسابقه

    وقت از ظهر گذشته بود اما حسش مثل صبحی خسته بود که هنوز بیدار نشده. دو پنجره، روبه‌روی هم با دو برگه که روی شیشه خشک شده بودند. واژه‌هایی که حالا بیشتر از سکوت با هم حرف می‌زدند. مدتی می‌گذشت که مایکل چیزی ننوشته بود اما ذهنش درون خاطره‌هایی می‌چرخید که سال‌ها با خودش حمل می‌کرد حتی بی‌آنکه کسی...
  16. یاسمن بهادری

    عالی رمان ماسک نابرابری | گروه چهارم مسابقه

    مایکل همچنان کنار پنجره نشسته بود؛ با بدنی آرام‌تر اما ذهنی که هنوز پر از موج‌های بدون صدا بود. نور خاکستریِ ظهر از شیشه می‌لغزید ولی هنوز گرمایی درون اتاق حس نمی‌شد. مایکل به سوی دفترچه‌ای برگشت که از شب قبل باز مانده بود. کلمات نیمه‌ کاره، فرمول‌های ترک‌خورده و در حاشیه‌ی یکی از صفحات، جمله‌ای...
  17. یاسمن بهادری

    در حال تایپ مجموعه اشعار کتیبه‌ی وِداد | به قلم یاسمن بهادری

    بی‌صدا از مرزِ شب‌ها رد شدم در سکونِ گریه‌ها خوش‌سَد شدم تو نبودی، من ولی رو کرده‌ام سوی نوری که درونِ من زدم هر نگاهی را رها کردم به باد هر صدایی را به شب‌ها باختم حال دیگر خاطراتت شاعرم شعرِ بی‌تو را به دنیا ساختم هرچه بودم در حضورت، رفتنی‌ست من در این رفتن به خود دل‌باختم
عقب
بالا پایین