نتایح جستجو

  1. آناشید

    [[[دلا دیوانه شو، دیوانگی هم عالمی دارد.]]]]

    بعضی اوقات باید خود را دیوانه جلوه داد تا متوجه نشویم چگونه به این مرحله رسیدم. دیوانگی و بی‌آزاری بخشی از وجود ماست.
  2. آناشید

    [ حرف حساب ]

    زندگی عجیبه! بعضی اوقات باید در برابر ظلم سکوت کرد،اما گاهی باید در برابر ظلم ایستاد تا فرهنگ نشود.
  3. آناشید

    [ حرف حساب ]

    حرف حساب دل چیه؟ باید سنگ باشه تا نشکنه.
  4. آناشید

    دلنوشته [ پویا جمشیدی ]

    نمی‌دونم هوا ابره، یا من دنیا رو ابری می‌بینم. غمگین، سرد و خاکستری. ببینم! جایی که تو هستی، آسمون چه رنگیه؟ هنوزم خورشید صبح به صبح بهت سر می‌زنه یا پشت یه مشت ابر سیاه زندونیه؟ هنوز توی شبات ستاره هست؟ توی آسمونت ماه داری؟ چه حرف احمقانه‌ای. ماه که دیگه خودش به ماه احتیاج نداره. داره؟...
  5. آناشید

    دلنوشته [ پویا جمشیدی ]

    «ازت متنفرم...» بُهت زده به من خیره شد. چیزی که شنیده بود رو باور نمی‌کرد.. آب دهنش رو به زحمت قورت داد. انگار برای حرف زدن عجله داشته باشه با دست، عینکش رو کمی عقب داد و گفت: «این رو جدی نمی‌گی نه؟» گفتم: «هیچ‌وقت به این قاطعیت در مورد کسی حرف نزدم.» روش رو برگردوند، سعی کرد خودش رو...
  6. آناشید

    دلنوشته [ پویا جمشیدی ]

    گاهی از دلم هیچ صدایی نمی‌شنوم. گاهی حس می‌کنم مرده. اگه بتونم دلم رو خوش‌حال کنم، می‌برمش جایی که هم‌دیگه رو می‌دیدیم، می‌شونمش رو به روی پنجره‌ تا لحظه‌ی اومدنت رو ببینه. وقتی داری با لبخند همیشگیت نزدیک می‌شی، محکم می‌گیرمش تا از جا کنده نشه. اون روز واسه‌ی هیچی عجله نمی‌کنم، بهش فرصت می‌دم...
  7. آناشید

    دلنوشته [ پویا جمشیدی ]

    من از تنهایی نمی‌ترسم، اما از فراموش شدن چرا. برای من فراموش شدن، یعنی نبودن، یعنی وجود نداشتن. وقتی برای کسی فراموش بشی، یعنی دیگه براش وجود نداری. یعنی از اول هم نبودی. فراموش که بشی یعنی دیگه کسی بهت فکر نمی‌کنه. یعنی دیگه کسی خاطراتش رو باهات مرور نمی‌کنه. فراموش که بشی، یعنی دیگه دل کسی...
  8. آناشید

    دلنوشته [ پویا جمشیدی ]

    بغلم کن میان رویایت بغلم کن میان بغض و شکست بغلم کن میان هر بوسه بغلم کن که مرگ نزدیک است بغلم کن که غیر رویایت هیچ امیدی به با تو بودن نیست بغلم کن که هیچ تقدیری به تباهی طالع من نیست | پویا جمشیدی |
  9. آناشید

    دلنوشته [ پویا جمشیدی ]

    فاصله شاید دلتنگی بیاره، اما دل آدما رو به هم نزدیک تر می‌کنه! من انقدری که به تو فکر می‌کنم، به آدمای اطرافم نگاه نمی‌کنم! انقدری که از تو برای خودم خاطره‌های خیالی می‌سازم، خاطرات دیگه رو به یاد نمیارم! گاهی وقتا آدما، من رو با دست نشون می‌دن و فکر می‌کنن دیوونه شدم! اونا نمی‌فهمن من دارم با...
  10. آناشید

    دلنوشته [ پویا جمشیدی ]

    خیره‌خیره نگام می‌کنی و می‌گی: «واسه فراموش کردن باید از یه جابی شروع کرد، فکر کن نبودم، فکر کن ندیدیم، فراموش کن و بذار همه چی تموم شه. بذا...» نگات که می‌کنم دلم آروم می‌شه، وقتی با دست موهات رو از روی صورتت می‌ندازی پشت گوش‌ت، یه عطر عجیبی توی هوا می‌پیچه. نشستم روبه‌روت و نفس کشیدنت رو...
  11. آناشید

    دلنوشته [ پویا جمشیدی ]

    می‌دونی آدم کِی احساس تنهایی می‌کنه؟ وقتی می‌خواد یه نفر رو بیش‌تر از خودش دوست باشه. می‌دونی آدم کی فرو می‌ریزه؟ وقتی می‌فهمه به خاطر دوست داشتن یه نفر از قبل تنهاتر شده. _پویا جمشیدی
  12. آناشید

    دلنوشته [ پویا جمشیدی ]

    روی تختم نشسته‌ام باید، این نفسهای آخرم باشد وقتی از دست می‌روم شاید نامه ای لای دفترم باشد ناخوشم، مثل شعرهای خودم تلخم از بغضهای تکراری خاطراتی که روز و شب شده‌اند قرص هایی برای بیداری تو که گرمی به زندگی خودت گریه های مرا نمی‌فهمی به حضورت هنوز معتادم تو ولی بی‌بهانه بی‌رحمی...
  13. آناشید

    دلنوشته [ پویا جمشیدی ]

    در التهاب بغضهای بی سرانجامم آینده ام را بی حضورت..ناگهان دیدم از بی قراری های عصر جمعه ترسیدم از بوسه هایت لابه لای گریه فهمیدم... قدِّ زمستانی ترین روزِ خدا سردی تا گریه کردم، گریه کردی.. برنمی گردی!؟ لعنت به پایانی ترین ساعاتِ هر هفته لعنت به رویایی که حالا یادمان رفته لعنت...
  14. آناشید

    [دلتنگی]

    من براى دوست داشتنت، به دلیل احتیاج ندارم. همینکه بارون مى زنه.. همینکه یه جایى تووى دلم خالى میشه.. همینکه یه زخم کهنه روى قلبم دهن باز مى کنه.. یعنى به تو فکر مى کنم. وقتى هوا مى گیره، وقتى بارون مى باره.. آدم چه مى دونه، شاید خدا دلش واسه کسى تنگ شده... | پویا جمشیدی |
  15. آناشید

    دلنوشته [ پویا جمشیدی ]

    گفتی: نباید یاد چشمانم بیافتی هی مثل بختک روی ایمانم ‌بیافتی گفتی نباید در وجودم پا بگیری دردی و باید مثل دندانم بیافتی هی عاشقانه می‌نوشتم از نگاهت هی قهوه تا در قلب فنجانم بیافتی می‌خواستم باور کنی تنهایی‌ام را می‌خواستی از چشم گریانم بیافتی من اشک را با گریه‌هایم خسته کردم...
عقب
بالا پایین