نتایح جستجو

  1. Arjmand

    عالی رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    هرچه مقایسه‌ و سرزنش‌های مادر از سر به هوا بودن و پرحرفی و بی‌هنری و بی‌استعدادی من بیشتر می‌شد، خشمگین‌‌تر می‌شدم. دوست‌داشتم لج کنم و سامان بهانه‌ی خوبی برای فاصله‌ام از همه می‌شد. گرچه او هم توجّه و التفات آنچنانی به احساساتم نداشت و هر وقت میلش می‌کشید جوابم را می‌داد چون فقط دنبال افکار...
  2. Arjmand

    عالی رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    بی‌میل به آشپزخانه رفتم. به خاطر عصبانیتی که دلیلیش را نمی‌دانستم و احساساتی که یک دم خوب و آرام بود و بیشتر اوقات درهم و ناخوشایند، با نادانی پشت سر هم پیام‌های طولانی برای سامان فرستادم. کلی از رفتار خودش و پدرش گله و شکایت کردم. هول و بی‌فکر، مستقیم گفتم باید ارتباط ما رسمی بشود و کِی به...
  3. Arjmand

    عالی رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    خیال نداشت دست از سرم بردارد چون ادامه داد: - عزیزم چه ربطی داره. نمی‌خوام از الآن خواهرشوهر بازی دربیارم که ناراحت بشی. فقط اون چشم‌های کورت رو بیشتر باز کنی، می‌فهمی پسره این‌قدری که تو به فکرشی براش مهم نیستی وگرنه تا الآن پا پیش گذاشته بود. این خط، این نشون اینم کلاه زر نشون که نمی‌آد...
  4. Arjmand

    اطلاعیه [ تاپیک جامع درخواست جلد ] ۱۴۰۴

    https://forum.cafewriters.xyz/threads/41697/ درخواست جلد
  5. Arjmand

    اطلاعیه ☜ درخواست تیزر تالار آثار تالار تایپ ر‌مان

    https://forum.cafewriters.xyz/threads/41697/ سلام درخواست تیزر
  6. Arjmand

    اطلاعیه درخواست تگ فرعی برای رمان و داستان

    https://forum.cafewriters.xyz/threads/41697/ سلام درخواست تگ
  7. Arjmand

    عالی رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    در این میان، روز بردن جهیزیه‌ی ارغوان و زودتر فرستادن وسایلش به شهر دیگر برای چیدن خانه‌ی جدیدش بساط آش درست کردن هم به راه بود. در آن بلبشوی شلوغی وقتی دور هم جمع شدیم می‌خواستم به نحوی سر حرف را باز کنم و با لجبازی جواب منفی را غیر مستقیم و پیشاپیش بیان کنم که مثلاً من زودتر نه را گفتم نه...
  8. Arjmand

    عالی رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    واقعاً معلوم نبود که نمی‌خواهم؟ سرم را پایین گرفتم و زیر ل*ب وقیحانه دوباره با سماجت و اصرار گفتم: - امّا من نمی‌خوامش. عزیزخانم سرش را تکان داد و مؤاخذه‌کنان گفت: - استغفرالله... وقتی ما گذاشتیم پای دزد نگرفته پادشاه ست بهتره تو هم دیگه پیله نباشی. دو روز دیگه اون‌ها برمی‌گردن، این داستانم از...
  9. Arjmand

    عالی رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    چه خبر خوشایندی برای مادرِ همیشه منتظر. از خدایش بود دامادی که همیشه با افسوس از خصوصیاتش می‌گفت الآن حاضر و آماده، حرفش به میان آمده. پس دوست نداشت اسم تلخ سامان هیچ رقمه شیرینی داماد‌دار شدنش، را خراب کند. به تندی سر دلش باز شد و با صدایی آهسته که انگار کسی جز ما سه نفر فال گوش ایستاده،...
  10. Arjmand

    عالی رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    با تنی کوفته در حالی که موهای شانه نکرده‌ام را بالای سرم گوجه‌ای می‌بستم به طبقه‌ی پایین رفتم. نگاهم به عزیزخانم خورد. حدس زدم موضوع مهمی پیش آمده که نزدیک اذان ظهر به جای مسجد رفتن، قصد کرده بود خانه‌ی ما نماز بخواند. از مادر مطمئن بودم که حداقل برای آبروداری از جریان دیروز حرفی نزده است. سلام...
  11. Arjmand

    عالی رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    سریع برگشتم و نگاهم را چرخاندم. ناگهان از دیدن مادر شک‌زده سر جایم میخکوب ایستادم. انگار برای مچ‌گیری جایی همان اطراف پنهان شده بود. با چهره‌ای سرخ و عصبانی پیاده شد. می‌دانستم اهل دعوا و مرافعه راه انداختن وسط خیابان در نگاه کنجکاو عابران نیست اما به حسابم می‌رسد چون همیشه‌ی خدا روی تمام خط...
  12. Arjmand

    عالی رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    برگه را پیدا کردم و به مادر نشان دادم. چون همه در تکاپوی نامزدی ارغوان بودند و او هم مخالفتی نداشت به تنهایی ثبت‌نام کردم. از قهر و بی‌توجّهی سامان کلافه بودم و حوصله‌ی موش و گربه‌بازی نداشتم. به خاطر همین جدی دوباره برای گفتن آخرین حرف‌هایم قرار گذاشتم. به خیال خودم با زرنگی می‌خواستم زیر زبانش...
  13. Arjmand

    عالی رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    بی‌توجّه به پرت و پلاهایم کتاب و موبایل را با شدّت به سمتم پرت کرد. در یک لحظه همه پخش زمین شد و گفت: - کدوم دوستت که به خاطرش از اون‌ ور شهر سر درآوردی؟ از سؤالش به آنی ذهنم بهم ریخت و با بغض گفتم: -‌ تو نمی‌شناسیش. همان‌طور که انگشتش را به نشانه‌ی تهدید در هوا تکان می‌داد گفت: - وای به حالت...
  14. Arjmand

    عالی رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    ارسلان که بیشتر اوقات، زندگی‌اش را خانه‌ی عزیزخانم سپری می‌کرد با ذکاوت و کنجکاوی حواسش جمع همه چیز بود. به طرف ماشینش رفت و همان‌جا ایستاد. به شدت تلخ و عبوس نظاره‌گر آمدنم شد. حتی سر نچرخاندم تا به اطراف نگاه کنم. لعنت به شانس بَدم که وقت و بی‌وقت به عمد می‌خواست که سر مچم را بگیرد. نفسم از...
  15. Arjmand

    عالی رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    وقتی به مقصد رسیدم با دلشوره و استرس سر کوچه پیاده شدم. این روزها گردونه‌ی شانسم کاملاً برعکس می‌چرخید و هر دیدار ما به نحوی بهم می‌خورد. چون تقریباً شب فرا رسید و آن‌قدر دیر شده بود که وقت نشستن نداشتم. باید می‌گفتم مرا تا خانه برسانند و در طول مسیر حرف می‌زدیم. انگار آمده بودم سُک‌سُک کنم و...
  16. Arjmand

    عالی رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    بهم برخورد. ل*ب برچیدم و با دلخوری ماتیک را غلیظ‌تر از قبل به ل*ب‌هایم کشیدم و برای اینکه دیگر در تصمیم‌هایم دخالتی نکند مختصر توضیح دادم و گفتم: - وا… چه جوریه مگه؟ تو چرا فکر می‌کنی همه باید شبیه برادرت باشن. نگاش کن چه‌قدر کژخلق و عنقه. خدا شاهده وقتی امدم اول من سلام کردم. جواب نداد که هیچ،...
  17. Arjmand

    عالی رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    سه چهار پلّه را سریع رد کردم و خودم را رساندم. پشت در با دیدن کفش‌های ارسلان وا رفتم. نمی‌توانستم وقت عزیزم را برای برگشت به خانه و تا موقع رفتن او هدر بدهم. به اقبالم لعنت فرستادم و بلافاصله شالم را جلوتر کشیدم تا تار مویی بیرون نباشد. موهای بلند و صافم را پشت سرم درون مانتو جمع کردم و با پشت...
  18. Arjmand

    عالی رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    از صدای پاشنه‌های کفش‌هایش که روی پله‌های سنگی به گوش می‌رسید حدس زدم طناز است. بی‌تفاوت نگاهش کردم. برای سلام و احوالپرسی نزدیکم شد. دختری لاغراندام و قد بلند با موهایی پرپشت که از زیر روسری ساتن کوتاهش که گره‌ی شلی به آن زده بود، روی شانه‌‌هایش ریخته بودند. مثل همیشه با ته آرایشی، آراسته و...
  19. Arjmand

    عالی رمان شاهزاده‌ی شاهدخت | تهمینه ارجمندپور

    تمام ذوقم دیدارهای کوتاه و پر دلهره و تشویشی بود که چند دقیقه بیشتر طول نمی‌کشید و او که شاکی، چرا همراهش به مهمانی و مسافرت نمی‌رفتم، روزها با درگیریِ قهر و آشتی می‌گذشت. از لحن بدش با کلمات رکیکی که مداوم بین حرف‌هایش استفاده می‌کرد معذب می‌شدم ولی چرا همچنان با تمام بدرفتاری و توهین‌هایش...
عقب
بالا پایین