نتایح جستجو

  1. P

    تولدت مبارک تیر ماهی جانم

    ممنون عزیز دلم.لطف دارید.?❤
  2. P

    تولدت مبارک تیر ماهی جانم

    ممنون عزیزم.لطف دارید.?❤
  3. P

    تولدت مبارک تیر ماهی جانم

    ممنون خواهر خوشگلم.به خاطر همه خوبی هات ازت متشکرم.??❤❤❤❤❤
  4. P

    تولدت مبارک تیر ماهی جانم

    ممنون آتریسا جون.عزیز دلی.?❤
  5. P

    تولدت مبارک تیر ماهی جانم

    ممنون حورا جان.لطف داری.?❤
  6. P

    تولدت مبارک تیر ماهی جانم

    ممنونم از شما زهرا بانو.?
  7. P

    تولدت مبارک تیر ماهی جانم

    ممنون. لطف دارید.?
  8. P

    تولدت مبارک تیر ماهی جانم

    متشکرم.لطف دارید.?
  9. P

    تولدت مبارک تیر ماهی جانم

    ممنون عزیزم.الهی.متشکر.لطف داری.??
  10. P

    تولدت مبارک تیر ماهی جانم

    ممنون عزیزم.لطف داری.??
  11. P

    تولدت مبارک تیر ماهی جانم

    ممنونم ازتون.متشکر.??
  12. P

    تولدت مبارک تیر ماهی جانم

    ممنون عزیز دلم.تنت سالم و لبت خندون باشه همیشه.??❤
  13. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    نیازی به آرایش نداشتم و برایم عجیب بود. لباسم را پوشیدم. پشت لباسم به اندازه‌ی کافی باز بود و از این‌که بال‌هایم جا می شوند؛ شکرگزار بودم و نگرانی نداشتم. سیِرا یک ساعت زودتر از بقیه مهمان‌ها در خانه‌ی ما حاضر بود. محکم به در کوبید. - رایلی؟ آه خدای من! چطوری باید با سیِرا رو به رو بشوم؟ او سریع...
  14. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    آدام کرکره زیرزمین را کنار زد و گفت: - خانمی که تولدشه مقدم‌تره. از خنده ریسه رفتم و دستش را گرفتم. در حالی که از پله‌ها پایین می‌رفتیم از کنار آیینه دایره‌ای شکل قدی عبور می کردیم. از زمانی که به یاد می آورم این آیینه بر روی دیوار بود. چشمم به بال‌های رنگی‌ام افتاد. قلبم به تپش درآمد. نمی...
  15. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    به نظر می‌رسید که به همه خوش می‌گذشت. جک و اِما در حال بازی هاکی روی میز بودند. یک عده در اطراف میز خوراکی ها جمع شده بودند. همه چیز عادی به نظر می‌رسید. درست شبیه به تولد نوجوان‌ها بود. هیچ کدام از آن‌ها حتی تصور هم نمی.کردند که یک موجود عجیب و غریب در بین آن‌ها باشد. به آدام گفتم: - امیدوارم...
  16. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    به همه گفته بودم که با خودشان کادو نیاورند. آن‌ها هم حرفم را گوش کرده بودند و این خودش برایم تسکین دهنده بود؛ چون موقع باز کردن هدیه ها در مرکز توجه قرار می‌گرفتم. موسیقی نواخته شد و همه شروع کردند به رقصیدن و این همان چیزی بود که یک نوجوان دوست دارد که باشد؛ نه یک جن و پری. ریتم موزیک آرام شد و...
  17. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    به ماه خیره شدم. مرموز و رازآلود بود. یعنی چه چیزهای دیگری در دنیا هست که از انسان‌ها مخفی نگه داشته می‌شود؟ - رایلی، مطمئنی که حالت خوبه؟ اخیراً رفتارت عجیب شده! مثل این‌که چیزی باعث ناراحتی تو شده. اَبروهای آدام درهم گره خورده بود و به من خیره شده بود. از چهره‌اش می‌توانستم بفهمم که او منتظر...
  18. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    فصل ده با صدای بلند در از خواب پریدم. نالیدم و بالشت را بر روی سرم گذاشتم. صدای جیر جیر باز شدن در آمد و مادرم به آرامی گفت: - رایلی؟ سرم را از زیر بالشت بیرون آوردم. ‌- بله. ‌- وقت ناهار خوردن هست. چرا آماده نیستی؟ ما برای ناهار و خرید بیرون می‌خوایم بریم. اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که...
  19. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    در حالی که مادرم به سمت در بزرگ شیشه‌ای مرکز خرید قدم می‌زد پرسید: - چی می‌خری؟ آخر هفته بود و قطعاً مرکز خرید به طور لذت بخشی شلوغ بود. سریع گفتم: - تی‌شرت و شاید هم چندتا پیرهن بهاری بخرم. به سمت مغازه مورد علاقه‌ام رفتیم. اگرچه مرکز خرید شهر ما در مقایسه با مراکز خرید شهرهای بزرگ، کوچک‌تر بود...
  20. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    پشت میزم که کنار پنجره بود نشستم و لپ تابم را باز کردم تا فیس بوک را چک کنم. ناگهان احساس کردم که کسی مرا نگاه می‌کند. پشت گردنم را مالیدم و به فرض این که آزورا آن‌جا باشد از پنجره به بیرون و به درخت‌ها نگاه کردم تا آزورا را بتوانم پیدا کنم اما او را ندیدم. فیس بوک فقط حواسم را برای مدت طولانی...
عقب
بالا پایین