اولین شعری که نوشتی چی بود؟
چرا پروفایلت سیاه سفیده؟
کی عضو انجمن شدی؟
چطوری با انجمن آشنا شدی؟
اولین رنکی که توی انجمن گرفتی چی بود؟
اولین سوتی ای که دادی؟
✨نام اثر: رمان زندگی من
✨نویسنده: @jenisa11220
✨لینک: https://forum.cafewriters.xyz/threads/رمان-زندگی-من-جنیسا-کاربر-انجمن-کافه-نویسندگان.13582/
✨وضعیت رمان: شروع نشده
✨وضعیت نظارت: ویرایش شده
✨تاریخ شروع نظارت: ۱۴۰۰/۲/۲۰
بگذار جهان آفاقم سیه فامتر از واپسین روزگار باشد!
تا زمانی که آن مترسهای یخ دل
طناب فروزان سکوت را بر فریاد و بانگ تالمآگینمان بستهاند،
آیا میتوان بازی سخت و هرفتفرسایی که نامش زندگی است را
سپید تفنن کنم؟
وهله فرجام ناپذیریست که در مجرهی زخمهای پینه بستهی غم، گم گشتهایم... .
هنگامهی وافری است که اتحاد جنونآمیز آنان با سیه سپاهان، خاک ذره ذرهی اقلیممان را درهم میتند... .
بهراستی مگر اثم و گناهمان چهبود؟
چهبود که سیلاب کربت نصیب ضمیر از هم گسستهیمان شد؟
آن هم محنتی که مسببشان این...
چهگونه یارستن فارغی اذهانم را
از جهت این داهلان ظالم و قیرگون مالک باشم؟
چهگونه میشود مرفه قریحهام شوم،
آن هم زمانی که آوازهی زوال آدمیان
در این عالم خفته است؟
این فرجامی که آن اخگران یخگون،
با ردپای تاوناک پی در پیشان بر روی دل و جان آدمیان ماتم میزنند؛
عصریست که هر بار،
در ایما کنار دفترچهی خاطراتم جان میسپارم... .
دریغای گاه و بیگاه درون آدمیان را،
همگان اصغا فرمودهاند... .
ولیک کیست که به جزعان پر تعب سوداام،
که مورث و موجبشان آن داهلهای ابهام آورند
گوش بسپارد؟
آن حاسد پیشگان،
صرافتم را همچون گلولههای حربهای
در هم آویختهاند... .
شایسته است که هم جوار در عرش اذهانم نشوند،
زیرا که هر پارهی تاملم قدرت از هم دریدن ماهیتشان را دارد... .
فلکی مطرود و بیمصون از بهر آن
داهلان یخی... .
بدلی فاسد،
خیالی مصروع،
دلی تیره و تار،
بشر را در بر گرفته است... .
آدمیانی که به تنهایی و مرارت،
این دهر را پشت سر میگذارند... .