☆باب دندان بودن: مناسب و مطابق میل بودن
☆با جام باده جفت بودن: اهل خوشگذرانی بودن
☆باران هنگامه کردن: باران شدید باریدن
☆بار خانواده را به دوش کشیدن: عهدهدار و مسئول خانواده بودن
☆با کسی طرف شدن: با کسی مقابله کردن
☆بارگه زدن: ساکن شدن
☆باریک بین بودن: خیره و دقیق بودن
☆بالا کشیدن: تصاحب کردن
☆با ... نساختن: سازگار نبودن با چیزی
☆بانگ از جرس برخاستن: آمادهی حرکت شدن
☆با سر دویدن: با شور و اشتیاق رفتن
☆بد آتشی به جان خود زدن: خود را در بلا و مصیبتی افکندن
☆بدرود حیات گفتن: مردن
☆بر ابروان شیار افکندن: پیر کردن
☆بر اروند نشستن: قدرت و شکوه خود را نشان دادن
☆بر باد دادن: نابود کردن و از دست دادن
☆بر خود پیچیدن: آشفته و ناراحت شدن
☆بر دیدهی مجنون نشستن: عاشقانه نگریستن
☆بر سر شکستن: آزرده و ناامید کردن
☆برنج این ولایت بهش نساختن: سازگار نبودن شرایط محیطی
☆برق از چشم پریدن: گیج و ترسان شدن
☆برو برگرد نداشتن: قطعی و حتمی بودن
☆بریان شدن: غمگین و ناراحت شدن
☆بسته پا بودن: وابستگی و تعلق خاطر داشتن
☆بسته قبا بودن: آماده و مهیا بودن
☆بقیه را خط کشیدن: از دیگران صرف نظر کردن
☆بند از بند گشودن: کشتن و نابود کردن
☆بند دهان گشودن: وادار به سخن گفتن کردن
☆به آخر خط رسیدن: به مرگ نزدیک شدن
☆به آزار مورچه هم راضی نبودن: کمترین آزاری را جایز نشمردن
☆به اقلیم عشق روی آوردن: عاشق شدن
☆به بند کشیدن: اسیر کردن
☆به حال آمدن: درمانده و ناتوان شدن
☆به چاه افتادن: خوار شدن، گمراه شدن
☆به چشم جوانی دیدن: از روی بیتجربگی نگریستن
☆به چشم کهتری نگریستن: به دیدهی حقارت نگاه کردن
☆به چیزی دل خوش کردن: راضی و قانع بودن
☆به خاک و خون تپیدن: کشته شدن
☆به خود بالیدن: مغرور شدن
☆به خود ور رفتن: به سر و وضع خود رسیدن
☆به خون آغشته شدن: کشته شدن، شهید شدن
☆به رگ غیرت برخوردن: ناراحت شدن
☆به زانو در آمدن: شکست خوردن، ناتوان شدن
☆به سر آمدن: به پایان رسیدن
☆به سر بردن: به پایان رساندن
☆به سر شدن: با شور و اشتیاق رفتن
☆به شماره در آمدن موی سر: کم شدن و ریختن موی سر
☆به فال نیک گرفتن: خوب پنداشتن
☆به کار بستن: اجرا کردن
☆به کار نیامدن: نیاز نداشتن، مورد استفاده قرار نگرفتن
☆به کسی میدان دادن: به کسی اجازه و فرصت انجام کاری را دادن
☆به گوشهای خزیدن: در جایی پنهان شدن
☆به میدان بودن: آماده یا مشغول پیکار بودن
☆به نقد کمتر بودن: پول و سرمایه نداشتن
☆به هر قیمتی شدن: تا نهایت امکان
☆بی پا بودن: سست و نابود شدنی
☆بیچشم و رو بودن: حق ناشناس بودن، شرم نداشتن
☆بیخورد و خواب شدن: آسایش و آرامش نداشتن، در رنج بودن
☆بیدست و پا بودن: عرضه نداشتن
☆بیسر و پا بودن: فقیر و تهی دست بودن
•پا افتادن: فرصتی را از دست دادن
•پا بره*نه بودن: فقیر و بیچیز بودن
•پاکباز بودن: عاشق حقیقی بودن
•پا در رکاب راهور گذاشتن: آمادهی هجوم و تاخت بودن
•پای آبله ماندن: خسته و درمانده شدن
♡پا به میان آمدن: وارد ماجرا و صحنه شدن
♡پای بر زمین فشردن: محکم و استوار ایستادن
♡پای بر فرق فرقدان گذاشتن: به عزت و کمال رسیدن
♡پایبند چیزی بودن: وابسته به چیزی بودن
♡پای تا سر گوش بودن: با دقت تمام گوش دادن و توجه کردن
♤پای در بند بودن: اسیر و گرفتار بودن
♤پای در دامن آوردن: گوشهگیری و صبر کردن
♤پای در رکاب بودن: آمادهی هجوم و حمله شدن
♤پایکوبی کردن: رقصیدن و جشن گرفتن
♤پای همی گور جستن: نزدیک به مرگ بودن
♤پتک ترگ کسی شدن: باعث مرگ یا بلای جان کسی شدن
♤پدر مرده: بیچاره
♤پراکنده شدن نام: معروف و مشهور شدن
♤پرده دریدن: رسوا کردن/آشکار شدن راز
♤پردهی غنچه دریدن: شکوفا کردن غنچه
♤پر و بال افشاندن: به رویارویی پرداختن
♤پشت بر چیزی کردن: ترک کردن
♤پشت به خاک رساندن: شکست دادن
♤پشت دست را داغ کردن: توبه کردن/ به خود قول دادن
♤پشت سر گذاشتن: سپری کردن/ سبقت گرفتن
◇تا خِر خِره خوردن: بیش از اندازه خوردن
◇تاج بر سر نهادن: به مقام پادشاهی/شکوه و اقتدار رسیدن
◇تا کردن: رفتار کردن
◇تا ماه و خورشید بر آمدن: تا ابد، برای همیشه
◇تره برای کسی خورد کردن: برای کسی ارزش و اعتبار قائل بودن
◇تفاوت نبودن: تغییری حاصل نشدن
◇تمام عیار: کامل
◇تنگ آمدن: سخت و دشوار شدن
◇تنگ دستی: فقیری و تهی دستی
◇توی نخ چیزی رفتن: به چیزی اندیشیدن، غرق تفکر شدن
◇تیر از شست در رفته: برگشت ناپذیر بودن، کار از کار گذشتن
◇تیرهگون گشتن روز: بدبخت و بیچاره شدن