♤جا خوردن: تعجب کردن، یکه خوردن
♧جامه به صابون زدن: سفیدی و درخشندگی پر
♧جامهی خواری بر کسی پوشاندن: کسی را خوار و ذلیل کردن
♤جان بالا آمدن: مردن
♧جان به طاقت آمدن: خسته و درمانده شدن، صبر و تحمل نداشتن
♧جان دادن: مردن
♧جان را سپر کردن: با تمام وجود مقاومت کردن
♧جان گرفتن: نیروی تازه گرفتن
♧جای سوزن انداختن نبودن: ازدحام و شلوغی بیش از حد
♧جبین پر آژنگ کردن: ناراحت و عصبانی شدن
♧جرعهی اندوه به کام کسی ریختن: کسی را ناراحت کردن
♧جلوی کسی در آمدن: از کسی خوب استقبال و پذیرایی کردن
♧جنگ و مردی فروختن: ادعای جنگاوری و دلاوری کردن
♧جهان پیش چشم تیره شدن: بیهوش شدن، نابود شدن
♧جو: مقدار ناچیز
▪︎چانه گرم شدن: پر حرفی کردن
▪︎چپ چپ نگاه کردن: بدبین بودن
▪︎چراغ بر کردن: روشنی بخشی، استبداد زدایی
▪︎چراغ خاموش کردن: مانع آزادی اندیشه شدن
▪︎چراغ ذهن روشن بودن: خوب کار کردن فکر
☆چشم جایی را ندیدن: متوجه چیز دیگری نبودن
☆چشم داشتن: منتظر بودن
☆چشم در راه بودن: منتظر بودن
☆چشم را تنگ کردن: دقیق نگاه کردن، خیره شدن
☆چشم را شستن: آگاهانه نگریستن
°چشم عقاب داشتن: تیزبین و باریک بین بودن
°چشم و چراغ بودن: عزیز بودن
°چند مرده حلاج بودن: میزان توانایی
°چنگی به دل نزدن: جذاب و خوشایند نبودن
°چیزی به جیب زدن: چیزی را به زور گرفتن، خوش رو بودن
▪︎چهار چشمی مواظب بودن: دقیق و مراقب بودن
▪︎چهره بر خاک ساییدن: سجده/عبادت کردن
▪︎چهره پرچین کردن: اخم کردن و عصبانیت نشان دادن
▪︎چهره در نقاب خاک کشیدن: مردن
▪︎چهرهی گشاده داشتن: خوشرو بودن
♡چیزی به شکم کسی بستن: چیزی را به کسی نسبت دادن
♡چیزی در آستین داشتن: چیزی را آماده در اختیار داشتن
♡چیزی دستگیر شدن: به چیزی پی بردن، بهرهمند شدن
♡چیزی را دست و پا کردن: چیزی را آماده کردن
♡چین به جبین افکندن: ناراحت و عصبانی شدن
•حرام از چیزی بودن: دریغ از چیزی بودن
•حرفهای نیشدار: سخنان آزار دهنده و تهدید آمیز
•حساب کسی را دستش دادن: کسی را مجازات و تنبیه کردن
•حساب کهنه پاککردن: انتقام گذشته را گرفتن
•حق کسی را کف دستش گذاشتن: حساب کسی را رسیدن، مجازات کردن
•حلاجی کردن: بررسی دقیق، موشکافی کردن
•حلال کردن...
°خارا در کف کسی موم بودن: قدرت و توانایی بسیار داشتن
°خار در جگر شکستن: آزرده شدن، رنج و سختی دیدن
°خاک بر سر شدن/ریختن: بدبخت و بیچاره شدن
°خاک پای کسی بودن: پست و ناچیز بودن
°خاک نعل به آسمان برآمدن: به سرعت تاختن
°خاک کوی کسی بودن: بینهایت متواضع و فروتن بودن
°خانه خراب بودن: بدبخت و بیچاره بودن
°خرگه زدن: ساکن شدن
°خزان دیدن: پژمرده و ضعیف شدن، پیر شدن
°خشت زدن: بیهودهگویی، پرحرفی
°خشک شدن: متعجب و متحیر شدن
°خط بر کسی کشیدن: متهم کردن، برچسب زدن
°خط و نشان کشیدن: تهدید کردن
°خماری بیش نبودن: زودگذر بودن
°خم به ابرو نیاوردن: اعتنا نکردن، ناراحت نشدن
°خنده کردن شمع: شعله افروختن و سوختن شمع
°خواب برای کسی دیدن: برای کسی نقشه کشیدن
°خواب در چشم شکستن: بیدار و آگاه بودن
°خود را از تک و تا نینداختن: به شکست خود بیاعتنا بودن، به روی خود نیاوردن
°خود را بر سکوی بلندی قرار دادن: پر توقع شدن
°خود را به ناخوشی زدن: تظاهر کردن و خود را بیمار نشان دادن، تمارض
°خودرو و خودسر بودن: به خود متکی بودن، روی پای خود ایستادن
°خوشزبانی کردن: تعارف کردن
°خونگرم بودن: صمیمی و اهل معاشرت بودن
°خیر و شر احوال را دیدن:
باتجربه بودن، گرم و سرد روزگار را چشیدن
°خیمه زدن:
ساکن شدن، خرگه زدن
•دامن از خاک برچیدن: ترک دنیا، ترک تعلقات دنیوی
•دامن از دست رفتن: از خود بیخود شدن، اختیار خود را از دست دادن
•دامن کشان رفتن: با ناز رفتن
•دامن گستردن: پخش شدن و در بر گرفتن
•دامنگیر شدن: گرفتار و وابسته شدن
•در انتظار غبار بیسوار نشستن انتظار بیهوده کشیدن
•در بند خود نبودن: به فکر خود نبودن
•در بوتهی آزمایش گذاشتن: آزمودن و امتحان کردن
•در بوتهی سودا نهادن: در شور و اشتیاق افکندن، عاشق نمودن
•در پناه کسی خزیدن: از کسی کمک خواستن
•در پوست خود نگنجیدن: بسیار خوشحال و هیجانزده بودن
•درجامهی خود فرو پیچیدن: به فکر خود بودن و تعلق خاطر داشتن
•در جایی ریشه دواندن: در جایی اقامت دائمی کردن
•در خاک خفته بودن: مردن
•در خانهی کسی را زدن: به کسی متوسل شدن، از کسی کمک خواستن
•در رکاب کسی دویدن: چاکر و در خدمت کسی بودن
•در سحر زدن: استبداد زدایی، کوشیدن برای آزادی
•در سنگ هم اثر کردن: خیلی موثر بودن، تاثیرگذاری زیاد
•در شمار نیاوردن: اهمیت ندادن، توجه نکردن
•در صلح به روی کسی بستن: به فکر جنگ بودن
•در کام کشیدن: از بین بردن، نابود کردن
•در کار کسی ابا کردن: کسی را انکار کردن
•در گشودن: راهی یافتن
•در هم آمیختن: جنگیدن
•در و دیوار به هم ریخته: اوضاع و احوال نابهس