نتایح جستجو

  1. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 15 پشت آناهیتا از در بوتیک بیرون اومدم و به سمت ماشین پارک شده کنار جدول رفتم. همون‌طور که سوار می‌شدم، راهی برای آروم شدن خودم از دست این عصبانیتی که درونم رو تسخیر کرده بود، می‌گشتم. آناهیتا با سکوت، سوار ماشین شد و در رو که بست، به سمتش برگشتم. دست‌هاش رو جلوی ل*ب‌هاش گرفته بود و بی‌صدا...
  2. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 16 جری‌تر از قبل، چونه‌ی استخونیش رو به سمتم بالا گرفت. - من؟ من گفتم اون روز کمکش کن، نه هرروز. اینا با هم فرق داره. رفتی با لباس عروس آوردیش توی این خونه! نکنه عقدش کردی؟! عقدش کردی کوروش؟! حرف بزن کوروش! هر دو دستم رو برای توضیح دادن بهش، بالا گرفتم. - عقد چیه؟ دیوونه شدی؟! از مراسم...
  3. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 17 صبرم از کاسه‌اش لبریز شد و با باز کردن چشم‌هام، توی جام نشستم. - بهش چی بگی؟ بگی که چی بشه؟ تموم شد! دیگه نمی‌خوام راجع بهش حرف بزنی! چهارزانو روی مبل تک نفره نشسته بود و با لبخند کمرنگی، شونه بالا انداخت. - خب نمی‌دونم بهش چی می‌گفتم. اصلا می‌گفتم باور می‌کرد که من از عروسی فرار کردم و...
  4. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 18 شاهین جاخورده و با صورتی جمع شده از عصبانیت به سمتم اومد. - چی می‌گی کوروش؟! خل شدی؟ باز شروع کردی؟ شرکت بس نبود، الان توی خونه هم آناهیتایی هست که من نمی‌بینمش؟ تو داری با من شوخی می‌کنی؟ دستم می‌اندازی؟ که من نتونستم آناهیتا رو پیدا کنم؟ هوم؟ کوروش لطفا! لطفا! تمومش کن! دست خودم نبود،...
  5. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 19 مشت شدن دست راستم روی میز، از نگاه شاهینی که دست چپم روی صندلی جلوی اپن نشسته بود، دور نموند. آناهیتا انگار که هیچ چیزی از حرف‌های شاهین نفهمیده بود، با نگاه مشوشی سمتم خیره شد. منتظر بود تا از این مخمسه نجاتش بدم؛ چون هردومون می‌دونستیم که آناهیتا اون آناهیتا نیست و فقط یه تشابه اسمیه...
  6. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 20 تازه صدای قهقه‌اش اوج گرفته بود که با باز کردن چشم‌هام، نیم خیز روی مبل نشستم. - گفتم اگه کارت تموم شده، بخواب! یعنی خسته‌م و باید زود بیدار شم. حالا هم برو توی اون اتاق لعنتی بخواب! چشم‌هاش غرق پرسش بود و این من بودم که بی‌تعادل رفتار می‌کردم. افتادن شونه‌هاش، نیازی به توجه نداشت و به...
  7. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 21 قدم سستی به سمت مبل همیشگی برداشتم و با نشستن روش، دست‌هام رو از هم ول کردم. با لیوان آب جا مونده توی دستش، روی مبل تک نفره دست راستم نشست. - خب این مواقع من پر حرف‌تر از قبل می‌شم. همیشه وقتی با ارسلان دعوام می‌شد، می‌رفتم پشت مامانم قایم می‌شدم. ارسلانم که چاره‌ای جز تسلیم شدن نداشت، با...
  8. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 22 انگار تازه از بیرون اومده بود. با قدم برداشتن به سمت آسانسور، دنبالم اومد. - روزه سکوت گرفتین؟ در آسانسور باز شد و با هم وارد آسانسور شدیم. زودتر از من، طبقه پنجم رو زد و با بسته شدن درهای فلزی آسانسور، جواب دادم: - خسته بودم. نیومدم. اگه چیزی باشه، مدیر شخصا بهم می‌گه یا توی گروه اعلام...
  9. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 23 انگار که سرم از فریادی پر و خالی شد. ذهنم خالی‌‎تر از چیزی بود که بخوام کلمه‌ای پیدا کنم. مدام دوست داشتنش رو تکرار می‌کرد و انگار سرم از صداش اشباع شده بود. ایندفعه با همیشه فرق داشت. صداش بم‌تر و منعکس بود، جوری که دلم می‌خواست صداش رو نشونم. با دست راستم گوشم رو گرفتم تا بلکه صداش...
  10. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 24 پوستش اونقدر شفاف بود که جریان خون‌ توی مویرگ‌های گونه‌اش، شادی وجودش رو فریاد می‌زد. - تو بخواب. من دیگه جایی نمی‌رم. قول می‌دم! همون طور نشسته، چشم‌هام رو بستم. خستگی به آرومی از تنم عبور کرد و به مرحله‌ی بی‌حسی رسیدم. چشم‌هام رو با حس سبکی باز کردم. ندیدن هدی توی روشنایی لامپ بالای...
  11. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 25 مغزم جوری قفل شده بود که اگه صدتا آدم هم بهم اصرار می‌کردن، محال ممکن بود ل*ب باز کنم. به سمت میز مربعی جلوی مبل خم شد و کلید دایره‌ای رو روش کوبید. - این هم کلید خونه‌اتون. خونه بمونین که در رو برام باز کنین. من نگفتم اینجا خونه‌مه یا اینکه این جا زندگی می‌کنم؛ اما دلیل اینکه دیر میام،...
  12. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 26 دیگه به این رنگ علاقه‌ای نداشتم. سیاه نه! نمی‌تونستم دوباره به یاد بیارم! بدون اینکه بخوام فکری کنم، به لکنت ‌افتادم: - نه! سی... یاه نه! نه! نمی.... شه. نگاهم تونی کسری از ثانیه، به تیشرت مشکی که پوشیدم ‌رسید. لباس رو از تنم جدا کردم و فریاد زدم: - نه! سیاه نه! از تنم بیرونش بیار...
  13. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 27 نه تنها من؛ بلکه آناهیتا هم از این حرف جا خوده، سرش رو بالا آورد. با چند قدم کوتاه، کنارم رسید و انگار که می‌خواست من رو از دست مانیا نجات بده که شروع به جواب دادن کرد: - ممونم ازتون؛ اما من دیرم شده. با اجازه. مانیا با خاکستری‌های براقش، تا آسانسور بدرقه‌اش کرد و من نگاهم به درهای بسته...
  14. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 28 وقتی تیر تعجب به چهره‌م ننشست، جا خورد. ای موش‌های کثیف! با جمع کردن کلی وام و گذاشتن این همه بدهی برای شرکت، چه طور توی روی من می‌گفتن که دارن می‌رن. همین که دست چپم رو روی میز قرار دادم، نگاه خانلو مضطرب به سمت دستم چرخید. از فرصت استفاده کردم و توی دام انداختمش. - می‌دونی وقتی یکی از...
  15. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 29 فکم منقبض شده و قلبم توی سینه در حال کنده شدن بود که صدای آروم هدی، رسا شد: - بازم همون کار رو کرد! می‌خواد گولت بزنه! می‌خواد این شرکت رو ازت بگیره. هرچی که داری رو می‌گیره، همون طور که من رو ازت گرفت. این بار گولش رو نخور کوروش! بیا با هم از اینجا بریم! با نادیده گرفتن من می‌خواد تو رو...
  16. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 30 درست همین اتفاق افتاده بود و داشتم به حالت عصیان می‌رسیدم که بالاخره به خودم اومدم و از جام بلند شدم. - چرا پرت و پلا می‌گی؟ شیزوفرنی کدومه؟ توهم چی؟ درست حرف بزن شاهین! من هیچی یادم نیست. خودم به اندازه کافی گیج هستم بعد تو به جای اینکه مثل آدم حرف بزنی، هی داری فلسفه می‌بافی. نفس عمیقی...
  17. HananehKH

    اطلاعیه [ تاپیک جامع درخواست جلد ]

    با سلام و وقت بخیر. درخواست جلد داشتم برای اثر : لینک رمان: رمان زغالِ سفید نویسنده: HananehKH
  18. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 31 هنوز شک داشتم؛ اما صدای مرتعشش، من رو به اطمینان رسوند که یه چیزی این پشت هست. با ریز کردن چشم‌هام جواب دادم: - اون روزی که گوشیت رو برداشتم، پیام دوستت رو خوندم. پدرت دنبالته و فکر کنم منظورش از پسرِ من بودم. گفت اینجا بمونی. تو چه داستانی داری؟ چه داستانی هست که برای پنهون کردنش اینطور...
  19. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 32 انگار تحملش طاق شد که دندون قروچه‌اش زیر گوشم به صدا دراومد. گوشی رو توی جیبش چپوند و دستی به صورت به عرق نشسته‌اش کشید. - فقط یه کلمه دیگه کافیه تا با دستای خودم خفه‌ات کنم کوروش! به مرگ خودم که دوستیمون رو کنار می‌ذارم و... صدای ملایم آناهیا بود که شاهین رو از ادامه جمله‌اش منع کرد: -...
  20. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 33 چشم‌های درشت و مشکیش، ترسناک‌تر از هر زمانی، بهم خیره بود. صورتش مثل گچی سفید و شال مشکیش رو چنان دور گردنش محکم کرده بود که چشم‌هاش مثل ماهی مرده، کدر شده بود. به سمت تابلوی محبوبم اشاره زد. - از این تابلو شروع کن! حتی توی همون لحظه هم می‌دونستم که اون تابلو، برام ارزشمنده؛ اما مثل مسخ...
عقب
بالا پایین