نتایح جستجو

  1. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 34 لبخند پهن صورت رنگ پریده‌اش، معنایی جز دیدن کوروش سابق نداشت. خودم هم متوجه تغییر ناگهانیم شده بودم. انگار که از یه سونامی جون سالم به در بردم. اما آناهیتا سرتق‌تر از چیزی بود که انتظارش رو داشتم. همون طور که به سمت در می‌رفت، جواب داد: - شاید یکی کار واجب داشته باشه. تعارف نمی‌کنم بیاد...
  2. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 35 با همون چشم‌های بسته، اخم‌هام توی هم کشیده شد؛ اما گذاشتم اعتراف کنه. - نمی‌دونم از کجا اسم و فامیلم رو می‌دونین؛ اما من فقط اسم و فامیلم درسته. پدرم رئیس اداره برقه و وضعیت مالیمون خیلی خوبه. حتی از شما بهتر. پدربزرگم یعنی پدرِ پدرم، یه سرمایه گذار بزرگه. پدرم به واسطه اون کلی آدم برای...
  3. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 36 صدای زنگ، من رو از ادامه حرفم وا داشت. سر آناهیتا که به سمت در چرخید، ل*ب زدم: - بمون این بار من باز می‌کنم. لابد بازم این همسایه‌ی روبه‌رویی برای کنجکاوی اومده. ازجام بلند شدم و به سمت در رفتم. با چرخوندن دستگیره طلایی در، انتظار مانیا رو می‌کشیدم؛ اما مرد چهارشونه و هیکلی روبه‌روم، هیچ...
  4. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 37 ل*ب‌های باریکم از خشم و عصیانی که سلول به سلول تنم رو دربر گرفته بود، می‌لرزید. غرورم مثل سنگ‌ریزه‌ی یه کوه بلند، درحال ریزش بود. من رو با کلمات نابود کرد و برای اولین بار، از اینکه کوروش ندامت بودم منزجر شدم. مشت دست چپم آماده‌ی نابود کردنش بود؛ اما صدای ریز آناهیتا مانعم شد: - بابا...
  5. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 38 گوشی رو به دست راستم دادم. - حتما باید چیزی بشه؟ قرار بود تا ظهر خبر بدی که کی جای اون سه کله‌ پوک اومده. الان سه‌ی بعدازظهره. سعیش برای صاف کردن صدای تودماغیش ستودنی بود. - خودمم هنوز خبری ندارم. منتظرم و خبری نیست. یکی رو برای بررسی شرکت فرستاد و همین که دید تو نیستی، زنگ زد به طرف و...
  6. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 39 همین امروز صبح بود که نون تازه خرید و با نیمروی کره‌ای به خوردم داد. چه طور می‌تونستم کسی رو که انقدر به من نزدیک بود از خودم دور کنم، یه وقت‌ها به سرم می‌زد که فراموشش کنم، اما فراموشی بهایی داشت و من برای پرداختش خساست به خرج می‌دادم. صدای شاهین، تنها صدای حاکم نبود که توی خونه...
  7. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 40 بدون تغییر حالتی، ادامه داد: - اما تو دختری رو که اصلا نمی‌شناختی و فقط توی رویاهات دیده بودی به این خونه راه دادی و الان داری باهاش زندگی می‌کنی، این چه توجیهی داره کوروش؟ از دست این شاهین دهن لق. تمام زندگیم رو براش سفره کرده بود. طرز حرف زدنش من رو یاد هدی می‌انداخت. یه جوری مورمورم...
  8. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 41 با لبخند رضایتبخشی، کتاب رو به سمت چپش گرفت. - هدی. ازت می‌خوام که این کتاب رو بگیری و اگه نتونستی این کار رو کنی، من و کوروش رو تنها بذاری! هدی بدون نگاه کردن به دکتر، توی سکوت به من نزدیک‌تر شد. قدمی عقب رفتم و قدمی جلوتر گذاشت. این من بودم که سکوت رو شکوندم: - هدی. بهشون بگو که واقعی...
  9. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 42 این بار، دستش رو از زیر چونه‌اش برداشت. - دو سال پیش که برای اولین بار اومده بود، چه مدت موند؟ چی شد که غیبش زد؟ می‌دونم نمی‌تونی درست فکر کنی؛ اما باید بدونم چه عاملی محرک اصلیه. کلافه از جام بلند شدم و با دست صورتم رو پوشوندم. - نمی‌دونم. نمی‌دونم. وقتی کنارم بود، نمی‌ذاشت به خونواده‌م...
  10. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 43 با تعویض لباس‌هام و پوشیدن تیشرت آبی کاربونی و شلوار زغالی، از اتاق بیرون اومدم. سوییچ رو توی دستم گرفته بودم و به سمت در ورودی می‌رفتم که صدای ملایمش، من رو به سمت آشپزخونه برگردوند. پشت اپن ایستاده بود و بدون اینکه بهم نگاه کنه، گفت: - درسته که ما زیر یه سقف بودیم و نسبتی نداشتیم. درسته...
  11. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 44 از آسانسور بیرون اومدم و پشت در خونه، حتی توانی برای کلید انداختن نداشتم. پشت هم زنگ خونه رو فشار دادم و توی دلم خدا رو شاکر بودم که آناهیتا خونه‌ست. در باز شد و با دیدن آناهیتا، خودم رو داخل خونه انداختم. حدس زدم با دیدن رنگ پریده‌مه که صورتش از تعجب براق شده. روی مبل همیشگیم نشستم و با...
  12. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 45 ابروهای باریکم رو توی هم کشوندم. قبلا هرگز جرأت نمی‌کرد اینطور با من بازی کنه. سکوت کردم و با وحاقت ادامه داد: - خوبه که منتظری. خوبه. اما بهت توصیه می‌کنم فردا صبح حتما یه سر به شرکت بزنی و اگه نتونستی کنجکاویت رو رفع کنی، من این زحمت رو قبول می‌کنم. شبخوش! و تماس رو قطع کرد. کاری که...
  13. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 46 اون طرف اپن، به سمت منی که این سمت اپن بودم برگشت و دست‌هاش رو روی اپن چوبی کوبوند. - گاهی احساس می‌کنم زیاد از حد آروم بودنم اصلا خوب نیست. باید مثل همون اوایل می‌بودم. اون زمانی که داشتم ادای یه دختر فقیر و بی پروا رو درمی‌آودم. باید جوری رفتار می‌کردین که به اینجا نرسیم. من باید چی کار...
  14. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 47 صدای آناهیتا بود که من رو دعوت به شام می‌کرد. انقدر توی اعماق فکرم فرو رفته بودم که انگار توی بیداری دچار خواب شدم. تکونی به خودم دادم و از جام بلند شدم. گوشی رو توی جیبم گذاشتم. کنار میز ایستاده بود و دیدن شالی که روی سرش نیست، متعجبم کرد. ابروهام رو بالا پروندم و به پوسته همیشگیم، یعنی...
  15. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 48 تیشرتم رو توی چنگش گرفته بود و با تمام وجود اشک می‌ریخت. انتظار نداشتم انقدر سخت باشه. برای آسون شدنش، اشک‌هام رو رها کردم و اجازه دادم توی بغلم آروم بگیره و یقین داشتم که گاهی یه ب*غل ساده، از هزاران مورفین قوی‌تره. بعد از چند دقیقه، از بغلم بیرون اومد. با دست روی تشک تخت زدم. - بخواب. من...
  16. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 49 ماشین رو توی پارکینگ پارک کرده و به سرعت خودم رو با آسانسور به واحد شرکت رسونده بودم. جو شرکت آروم‌تر از همیشه بود. راه‌رو رو طی کردم و ندیدن شاهین توی جای منشی، کمی مشکوکم کرد. در اتاقم رو باز کردم و با دیدن صندلی که به سمت پنجره چرخیده بود، حس کردم کسی باید روش نشسته باشه. در رو پشتم...
  17. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 50 خودم رو به مبل تک نفره روبه‌روی میزم رسوندم و با نشستن روش، آه خفه‌ای از دهانم پرید. نوک انگشت‌هام سرد بود و از درون گُر گرفته بودم. با همون چشم‌های بسته، غریدم: - نمی‌اومدم و تو این شرکت رو به باد می‌دادی؟! این بود اعتماد من به تو؟ پر بودم. از حرف پر بودم و این تن خسته یاری نمی‌کرد. به...
  18. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 51 به سمت میز قدم بزرگی برداشتم. توی بد مخمسه‌ای گیر کرده بودیم. انقدر بد که ذهنم رو مچاله می‌کرد. دست راستم رو روی میز گذاشتم و به سمتش برگشتم. - باید هرچه زودتر بفهمیم اون کیه. شاهین سری تکون داد و دستی به ریش پرپشت قهوه‌ایش کشید. - اما کوروش... منتظر نگاهش کردم و با کمی مکث، ل*ب‌های کوچیکش...
  19. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 52 با دیدن هدی، شونه‌های پهنم وا رفت. این کابوس دوباره شروع به رشد ‌کرده بود. با غمی توی نگاهم، برای اولین بار از برگشتنش ترسیدم. ترسیدم که به بودنش محکوم بشم و دیدن آناهیتا رو به گور ببرم. انقدر که دست‌هام کنار پام دچار لرزش شدن. بی‌اینکه چیزی بگم، خودش به سمتم اومد. - پس منتظر اون بودی؟ از...
  20. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 53 دستی لای موهای طلاییِ حالت دارم کشیدم. - به کمک تو نیازی ندارم. دنبال آناهیتا می‌گردم. بهش بگو من پایین منتظرشم. با کج کردن سرش، رنگ نگاهش عوض شد. اخم ابرو‌های پرپشت و پهن مشکیش، از قبل هم طلبکارانه‌تر شد. - با آنا چی‌کار داری؟ آنا! بی‌شک حرارت تنم به هزار رسیده بود که اینطور داغ شد. با...
عقب
بالا پایین