پست 48
تیشرتم رو توی چنگش گرفته بود و با تمام وجود اشک میریخت. انتظار نداشتم انقدر سخت باشه. برای آسون شدنش، اشکهام رو رها کردم و اجازه دادم توی بغلم آروم بگیره و یقین داشتم که گاهی یه ب*غل ساده، از هزاران مورفین قویتره.
بعد از چند دقیقه، از بغلم بیرون اومد. با دست روی تشک تخت زدم.
- بخواب. من...