شرمنده بابت تاخیر
اگر اجازه بدید پارت رو ویرایش کنم و دوباره بفرستم
در رابطه با سیر رمان، از اونجایی که توی چند تا پارت اول اتفاق مهمی نمیافته اینکه سریع پیش بره خواننده رو هم خسته نمیکنه
کیفم رو میندازم روی کولم. بندش یه لحظه توی دستم میپیچه و بعد آروم جا میافته روی شونهم. هوای توی سالن امتحانات سنگین بود، بوی کاغذ و عرقِ تن دانشآموزایی که هنوز سر جلسن توی دماغم مونده.
قدمهام کند و کشدارن، انگار پاهام تازه یاد گرفتن آزاد باشن.
نفس عمیقی میکشم؛ یه نفس واقعی. از اون...
سلام مجدد، ناظر تایید بنده توی سه پارت اولی که فرستادم گفتن باید روی توصیفات بیشتر کار بشه و اینکه خیلی سریع پیش میره. من پارت اول رو میفرستم لطفا شما هم یه نگاه بندازید
نام رمان: رَمیس
ژانر: عاشقانه، معمایی، روانشناختی
نویسنده: فرنیا ریس
خلاصه: ثمین همراه خانوادهاش به شهری جدید نقل مکان میکند تا زندگی تازهای را شروع کند، اما گذشتهای پنهان و رازهایی سرگردان، آرامش و امنیت را از او میربایند.
مردی که با حضور همزمان آشنا و مرموز وارد زندگی ثمین میشود؛ کسی که...
دیگر چیزی نمانده.
نه برای گفتن،
نه برای ماندن.
تنها صدایی که در من تکرار میشود،
صدای پایان است؛
پایانی بیهیاهو،
بی اعتراض،
و حتی یک اشک!
همهچیز از جایی شروع شد
که تو نبودی
و من، بیوقفه دنبالت گشتم
در آدمها،
در صداها،
در پنجرههای همیشه بسته.
اما حالا،
نه تو هستی،
نه من ماندهام.
فقط ردّی از...
هر شب، یک قدم عقبتر میروم.
نه از ترس،
از خستگی.
خستهام از ماندن،
از وانمود کردن به بودن.
از لبخندهایی که هیچوقت به دلم نرسیدند،
و سکوتهایی که بیشتر از هر فریادی خستهام کردند.
دیگر حتی درد هم نمیسوزاند.
نه بغضی میآید، نه اشکی.
فقط یک پوچی آرام،
که هر روز بیشتر در تنم میخزد.
کسی صدایم...
دیگر نه گریه میکنم، نه فکر.
فقط نشستهام،
مثل صندلی گوشهی اتاقی تاریک،
که سالهاست کسی رویش ننشسته.
آدمها از کنارم عبور میکنند
بیآنکه حتی سایهشان به من بخورد.
نه گله دارم،
نه آرزو.
چیز زیادی برای از دست دادن نمانده.
این روزها نه به آمدن کسی فکر میکنم،
نه به رفتن خودم.
فقط هستم؛
شبیه...
حالا هیچ صدایی نمیماند،
نه حتی تپشهای قلبم.
تنها سکوتی عمیق است که همهجا را گرفته؛
سکوتی که شبیه مرگ نیست،
اما چیزی کمتر از آن هم نیست.
دیگر نمینویسم،
نه برای تو، نه برای خودم.
کلمات مدتهاست از من گریختهاند،
و هرچه مانده، فقط سنگینیِ جملههاییست
که هیچوقت گفته نشدند.
دور شدم از همه،
از...
گاهی فکر میکنم سکوت میتواند حرفهای زیادی بزند،
اما هیچکس گوش نمیدهد.
گاهی بغضها پشت ل*بها سنگینی میکنند،
و هیچ راهی برای رهایی نیست.
تو نیستی و اینجا همه چیز سرد و بیجان شده،
مثل اتاقی که چراغش خاموش است
و تنها سایهها باقی ماندهاند.
هر روز، خاطرات تو مثل باد میوزند
و من ایستادهام،
گم...
کلمات از زبانم رفتهاند،
صدایی نمیماند که حرفهای ناتمام را بگوید.
تنها سکوت است که مرا در برگرفته،
سکوتی سنگین و سرد، مثل سرمایی که هیچ وقت تمام نمیشود.
هر خاطرهات مثل خنجری است که آرام آرام فرو میرود،
زخمی که نه التیام مییابد، نه فراموش میشود و نه میمیرد.
در این تاریکیِ بیپایان،
من گم...
حضور تو دیگر در اینجا معنی ندارد،
مثل نوری که کمکم خاموش میشود
و تاریکی جای آن را میگیرد.
هر روز که میگذرد، سایهها بلندتر میشوند،
سایههایی که هیچ صدایی ندارند،
اما سنگینیشان را میشود لم*س کرد،
مثل بغضی که به گلویم فشار میآورد
و اجازه نفس کشیدن نمیدهد.
حالا دیگر نه میتوانم تو را ببینم،...
وقتی تو رفتی، همهچیز ساکت شد.
مثل ساعتی که دیگر حرکت نمیکرد.
و قلبم زیر سنگینی نبودنت شکست.
هر جا را که نگاه میکنم، ردِ تو هست؛
اما دستهایم همیشه خالیاند،
دستهایی که هیچوقت دست تو را نگرفتند،
حرفهایی که هیچوقت فرصت گفتن نداشتند،
و بغضی که هنوز در گلوی من سنگینی میکند.
غم نبودنت نه...
در لحظههای بیصدا،
فقط تو و من بودیم،
اما حالا تنها من ماندهام،
با خاطراتی که مثل قطرههای باران،
روی شیشه میلغزند و محو میشوند.
هر قطره یادآور لحظهای است
که دیگر تکرار نخواهد شد،
یک لبخند، یک نگاه، یک حرف،
که حالا جز سایهای کمرنگ، چیزی نیست.
میان سکوت این اتاق،
صدای نبودنت بلندتر از هر...
گاهی حرفی برای گفتن نیست،
فقط نگاههایی که آرام آرام سرد میشوند،
و دلهایی که بیآنکه بدانند چرا، از هم دور میشوند.
ما ماندیم و روزهایی که رفت
و خاطراتی که مثل شیشهای شکننده
در دستان لرزان زمان،
هر لحظه بیشتر ترک برداشتند.
شاید جدایی نه به خاطر کمبود عشق،
که به خاطر فقدان درک بود؛
و این...
گاهی فقط باید ساکت باشی،
حتی وقتی دلت فریاد میزند.
اینجا، جاییست که هیچکس صدایت را نمیشنود،
و هیچچیز نمیتواند جای خالی را پر کند.
شبیه یک اتاق تاریک،
که هر گوشهاش پر است از خاطرههای بیصدا،
و هوای سردی که نفس کشیدن را سخت میکند.
من اینجا ایستادهام،
نه به خاطر امید،
نه به خاطر انتظار،...