نتایح جستجو

  1. Pingu

    عالی رمان سه‌پلشت| حانیه.س

    دختری مثل یابو خودش را جلویم انداخت و نگذاشت در لحظه جواب آن ناقص‌العقل را بدهم. بعد هم که شلوغی آن‌جا مرا گرفت و مقداری از خانواده عقب ماندم. برعکس ظاهر ساختمان داخلش اصلاً بزرگ به نظر نمی‌رسید. بالعکس، همه‌چیز در جمع و جورترین حالت ممکن به وسیله اتاق‌های تودرتو و یک‌سری راهروهای کوچک و باریک...
  2. Pingu

    عالی رمان سه‌پلشت| حانیه.س

    *** به هر روشی بود آخر به مقصد رسیدیم. یعنی باغ دولت‌آباد. جایی که بابا می‌گفت خیلی خوش آب و هوا و تاریخی‌ست. یک بادگیر دارد خوش قد و بالا. باب سلیقه یونسکو و دست‌اندرکاران برای ثبت جهانی. از قدیم هم همه می‌دانند که چیزهای خوب گران‌اند. بادگیر عزیز هم از این قاعده مستثنا نبود و نفری دو تراول...
  3. Pingu

    عالی رمان سه‌پلشت| حانیه.س

    - حقته! چقدر گفتم بیا بریم لواسون اونجا بروبچ یه برنامه توپ چیدن؟ هی ناز کردی گفتی این چیزا به گروه خونیم نمی‌خوره. خری دیگه، خـــر! عینک دودی‌ام را از یقه تیشرت ابر و بادی‌ام جدا کردم و روی چشمان درشتم گذاشتم. بعد با سری افتاده موزاییک‌های طرح‌دار و رنگی پیاده‌رو را به سمت مقصد نامعلوم قدم زدم...
  4. Pingu

    عالی رمان سه‌پلشت| حانیه.س

    قبل از بابا، مامان بدون هیچ ملایمت یا لبخندی زودتر خودی نشان داد. - دستتون درد نکنه صرف شده. اوه اوه! معنی این جدیت کلام را فقط من و بابا می‌فهمیدیم؛ اما اکبر آقا و خانواده‌اش بجای کیسه کردن ماست‌هایشان بیشتر اعتراض کردند. بی‌حوصله گوشی‌ام را از دست مانی کشیدم و او را سمت ابوالفضل که تازه آمده...
  5. Pingu

    نظارت همراه رمان سه‌پلشت | ناظر:Helen.m

    سلام شبتون بخیر، دو پارت جدید
  6. Pingu

    عالی رمان سه‌پلشت| حانیه.س

    کنجکاو روی پله آخر نشستم تا راحت‌تر به حرف‌هایشان گوش کنم. از آن طرف بوی نم آب و خاک دیوانه‌ام کرده بود و دلم می‌خواست همان‌جا پاچه‌های شلوارم را تا بزنم و بروم توی آن حوض آبی شفاف. - خدا کنه دو رو بیشتر نمونن وگرنه رو هم دَر مِرَم.* چهره‌ام از جمله آخرش درهم شد. نفهمیدم فحش داد یا چه، اما به...
  7. Pingu

    عالی رمان سه‌پلشت| حانیه.س

    - دخترم لطفاً بزار من انجام بدم. هستی تا حرف بابا را شنید، با ببخشید آرامی خودش را عقب کشید و گذاشت او بازش کند. انگار از خدایش بود. بالاخره در باز شد و همه با تعارف هستی وارد اتاق شدند جز من. خرامان‌خرامان دو پله‌ی جلوی در را بالا رفتم و خیره به اویی که سربه‌زیر شده بود نگاه کردم. جلویش که...
  8. Pingu

    عالی رمان سه‌پلشت| حانیه.س

    همین‌که زن اکبر آقا خواست از جا بلند شود، مامان خودش را دخالت داد و گفت: - نه نمی‌خواد زهرا خانم، به خودتون زحمت ندید. ما این همه میوه شیرینی خوردیم سیریم. جانم؟ چه می‌شنیدم؟ ما کی گفته بودیم سیریم که خود خبر نداشتیم؟ بابا هم ادامه حرفش را گرفت: - بله بله خانم اکبر آقا جان. لطفاً زحمت نکشید...
  9. Pingu

    عالی رمان سه‌پلشت| حانیه.س

    - خیلی خیلی خوشومَدِت. اکبر آقا تشکرهای مامان و بابا را که شنید، با لبخند رو کرد به بابا و گفت: - ایشونو خو شناختی؟ مادر خانم بنده‌ن. بابا به نشانه تائید لبخندزنان سر تکان داد و ادای احترام کرد. به حالت نشستن اکبر آقا نگاه کردم که درست مثل اسم و چهره‌اش لاتی بود. به راستی همه‌چیز اینجا از گذشته...
  10. Pingu

    نظارت همراه رمان سه‌پلشت | ناظر:Helen.m

    ممنون، ویرایش میکنم.
  11. Pingu

    نظارت همراه رمان سه‌پلشت | ناظر:Helen.m

    دو پارت جدید گذاشتم
  12. Pingu

    عالی رمان سه‌پلشت| حانیه.س

    و شروع به سرفه کردن کرد و دوباره صورتش، در اصل دماغش را پوشاند. با این کارش کاسه‌ی صبرم را لبریز کرد. همینم مانده بود این نی قلیان هم برایم قُدقُد کند! گره ابروهایم را بیشتر کردم و به سختی هیکل درشتم را از لای مانی و در به طرفشان چرخاندم. درد فرو رفتن دستگیره در را در پهلویم تحمل کردم و گذاشتم...
  13. Pingu

    عالی رمان سه‌پلشت| حانیه.س

    اکبر آقا ابتدا نگاه متعجبش را از مامان و مانی گرفت و برای لحظه‌ای به بابا داد. سپس اطراف را پایید که متوجه مردمی شد که از پشت سرمان یکی‌یکی در حال خروج از راه‌آهن بودند. انگار تازه دوهزاری‌اش افتاده باشد، بلافاصله حالت صورتش عوض شد و نرم خندید. - هــا! نِه. گمون کنم داشتن از هوا فیلم مِگِرفتن...
  14. Pingu

    نظارت همراه رمان سه‌پلشت | ناظر:Helen.m

    سلام ممنون از مطالعه و دقتتون این رو به عمد نوشتم و فکر نکنم چندان متن رو سخت کنه. ببخشید کجای این جمله ناواضح هست؟! فعلی که استفاده کردید به فعل قبلی جملم از لحاظ زمانی نمیخوره و فکر نمیکنم عدم تناسبی داشته باشه. و به مقدار زیاد به استفاده نکردن از ویرگول اشاره کرده بودید که من تمام اون...
  15. Pingu

    عالی رمان سه‌پلشت| حانیه.س

    پس از گذراندن دوران کودکی این اولین باری بود که انقدر از شنیدن صدای پدرم خوشحال می‌شدم. به گمانم این حس در همگی‌مان مشترک بود. علی‌الخصوص زنگوله خانی که بلافاصله جلوتر از بقیه "بابایــی" گویان پله‌ها را تند پایین رفت. مامان و ابوالفضل هم به دنبالش. آن وسط منِ گردن‌شکسته ماندم و کوهی از چمدان‌های...
  16. Pingu

    نظارت همراه رمان سه‌پلشت | ناظر:Helen.m

    سلام ناظر عزیز پارت گذاشتم
  17. Pingu

    عالی رمان سه‌پلشت| حانیه.س

    عاقبت، بعد از چند دقیقه ایستادگی، کائنات پیروز میدان شد و رخت قهرمانی‌اش را موقع رفتن به تن کرد. ما چهار نفر هم تبدیل به چهار اهرم* انسانی شده بودیم که هرکس، به جز بنده، به نحوی آبغوره گرفته بود. ابوالفضل را که سر و تهش را می‌زدی به ادیان غربی متوسل می‌شد و با آن اداهای مسخره‌اش مثل یک گرگ پیر...
  18. Pingu

    عالی رمان سه‌پلشت| حانیه.س

    آشنایی فایده نداشت. چشم‌هایم را هزار بار مالیدم، اما فایده نداشت. آسمان همچنان سرخ بود. چنان سرخی‌ای که تا به امروز مثلش را تنها روی ل*ب دخترهای قرتی دیده بودم. با هر بار دیدن‌شان هم چنان سر شوق می‌آمدم که آخرسر کارم به گشت‌ارشاد و خشم مامان می‌رسید. فقط نمی‌دانم این سرخی چرا مرا تا این حد به...
  19. Pingu

    عالی رمان سه‌پلشت| حانیه.س

    مقدمه: لابه‌لای زندگی دنبال خوشبختی بودیم که روی شانه‌مان زدند و گفتند: «زکی! راه را اشتباه آمدی.» گفتیم: «بلا والا راه همین است. همه از این سو آمدند.» نگاهی به سرتاپایمان انداختند و گفتند: «تو پلشتی! جایت اینجا نیست.» افتادیم به عجز و التماس. فایده نداشت. ته ناکجاآبادی را نشانمان دادند و...
عقب
بالا پایین