نتایح جستجو

  1. هوشـــنگ

    حرفه ای رمان استریوتایپ | LØSER

    فکر می‌کردم، فکر. آن قدر که دلم می‌خواست مغزم را از لای ستون‌های استخوانی و چسبناک قفس بیرون بکشم، بعد هم آن قدر بچلانم که فکرها شالاپ شالاپ بر زمین خشک بچکند و روی همین طناب که از گوشه‌ی حیاط تا آن سوی دیگر کشیده شده بود، پهن کنم. صدای الله و اکبر اذان گوش حیاط را پر کرد، پیرزن در حالی که با...
  2. هوشـــنگ

    حرفه ای رمان استریوتایپ | LØSER

    خندیدم و هم‌زمان دانه‌ی گِرد عرقی که روی پیشانیم پایین می‌آمد با آستین ساده‌ی مانتو خشک کردم. - من شنیدم در موردش راستش آدم درستی نیست، از دخترهای مردم سوء استفاده می‌کنه. گفتن با آقا هاتف شما رفیق صمیمیه! در حالی که با مهره‌های کمرش بازی می‌کرد، صدای ترق تروقشان بلند شد. بالاخره سراغ بشقاب‌های...
  3. هوشـــنگ

    حرفه ای رمان استریوتایپ | LØSER

    قوت از دست‌هایم بال و پر بسته بود، هر چه‌قدر دسته‌ی کف‌گیر را درون شله تکان می‌دادم، به جز چند سانتی تکان نمی‌خورد. انگار کمی تعادل بین برنج و آب به هم خورده بود و بیش از حد سفت شده بود. پیرزن کمی بعدتر بشقاب‌های استیل را یکی یکی پر کرد و من هم با نشستن بالای تخت چوبی وظیفه‌ی دارچین پاشیدن...
  4. هوشـــنگ

    حرفه ای رمان استریوتایپ | LØSER

    چند دقیقه منتظر ماندم؛ ولی خبری نشد، دوباره سراغ زنگ رفتم، که صدایی بلند شد. از فاصله‌ی خانه تا رسیدن درب بیرون بدون وقفه می‌پرسید، کیست؟ و من هم باید مدام تکرار می‌کردم منم؟! البته همین که صدا زنانه بود، کمی خیالم را راحت‌تر می‌کرد. آب دهانم را قورت داده و منتظر ماندم. در همین لحظه حس کردم نوک...
  5. هوشـــنگ

    حرفه ای رمان استریوتایپ | LØSER

    شهریار همیشه همین بود، عموماً دوست داشت نقش انسان‌های عاقل را بازی کند. با حمایت‌های جعلی و حرف‌های بزرگ‌تر از دهانش بقیه را به تحسین خود وا دارد، اصلاً همین علت عامل اصلی دفاع بقیه از او بود، درست زمانی که خیانتش آشکار شد. در حالی که انتظار برخورد کوبنده‌ای از آدم‌های اطرافم داشتم، همه در لفافه...
عقب
بالا پایین