نتایح جستجو

  1. S

    [ دلنوشته نویسی | shadab کاربر انجمن کافه نویسندگان ]

    1399/8/1 https://uupload.ir/view/foes_b3d5bdf8-a54d-4924-9335-2216999e3923.mp4/ در من، آدمک پولادینی زندانیست. خود را به در و دیوارهای مبحوس شده‌اش می‌کوبد تا رها شود. و آن هنگام پوسته ناتوانم را از من جدا کند و پوسته پولادین بر من بپوشاند. ولی من در اوایل جنگ با آدمک هایی با پوسته های...
  2. S

    اتمام یافته دلنوشته مخمصه سودا | shadab کاربر کافه نویسندگان

    احوال سکه 5 ریالی قدیمی‌ات را نمی‌پرسی؟ همان که جایی جز کنار ظرف چای و قهوه نداشت، همان که وقتی بین چای و قهوه دوست داشتنی‌ات، نمی‌توانستی فرقی بین آن‌ها بگذاری؛ میان‌جیگری می‌کرد. اکنون بعد از رفتن‌ات از آشپزخانه نقل مکان‌اش کردم به کنار خودم! وقتی که نمی‌دانم بین یادگاری‌هایت یا مکعب سنگی که...
  3. S

    اتمام یافته دلنوشته مخمصه سودا | shadab کاربر کافه نویسندگان

    هیچ نمی‌توانستم چشمان‌ات را اشک بار ببینم؛ جز خنده‌هایی که چشمان‌ات را نم‌دار می‌کرد. چشمان خیس قهوه مثالت‌، قشنگ‌ترین تابلو نقاشی دنیایم بود. شاید بگویی: احمقانه است! ولی چشم‌هایت اشک شوق می‌ریختند پشت سر شادی‌ها تا باری دیگر، زیباترین تابلوی زندگی‌ام را به تصویر بکشد. این واپسین‌های قبل...
  4. S

    [ دلنوشته نویسی | shadab کاربر انجمن کافه نویسندگان ]

    1399/8/3 https://uupload.ir/view/hmng_760a400c823700982a7fe2cba1cafb8923787089-360p.mp4/ اگر برترهای کائنات به اندازه چوب خط های دراز مدت ، مبحوس باشند. آن هنگام بقیه کائنات، همراه و هم‌دل با جهان زیست می‌کنند؛ درختان آزادانه ریشه های خود را در خاک می‌رقصانند. و حیوانات در کنار هم پای‌کوبان تر...
  5. S

    [ دلنوشته نویسی | shadab کاربر انجمن کافه نویسندگان ]

    1399/8/3 امید به زندگی هایم، بار وبندیل خود را بستند و عازم سفری بدون بازگشت شدند. چند روزیست میزبان مهمان ناخوانده ای که خود را امید معرفی‌کرده هستم. اکنون که مرا شیفته و وابسته به خود کرده؛ نقاب از چهره برداشته است. آری! او ناامیدی در پوستین امیدواری بوده است!
  6. S

    [ دلنوشته نویسی | shadab کاربر انجمن کافه نویسندگان ]

    1399/8/9 چرا نخندی؟ نخندی که چشم های شکارچی عوام تو را شکار می‌کند؟ نخندی که تقاص خنده های دلبرهایشان را که بر خود سلب کردند بدهی؟ نخندی که تقاص زندانی کردن خنده های دلبرک هایشان را بدهی ؟ تو نباید تقاص نابودی شاهزاده کوچولوی درونشان که گل خود را از همه گلها برتر می‌دانست بدهی؛ هرگز... دخترجان...
  7. S

    اتمام یافته دلنوشته مخمصه سودا | shadab کاربر کافه نویسندگان

    اولین سیزده‌بدری که سبزه گره می‌زدی؛ با شوخی گفتم:« این برای دخترانیست که شاهزاده‌شان با اسب نیامده، تو که شاهزاده‌ات کنارت نشسته». تو با ته مونده خنده‌ات گفتی:«سبزه رو گره می‌زنم برای اینکه دست شاهزاده‌ام همیشه در دستانم مثل گره این دو سبزه، سبز باشه». اما بعد از تو، من گره می‌زنم برای اینکه...
  8. S

    اتمام یافته دلنوشته مخمصه سودا | shadab کاربر کافه نویسندگان

    هیچ‌وقت نگذاشتی برایت گل بخرم! می‌گفتی: شاید این گل عزیزترین باشد، برای یک شاهزاده کوچولویی. البته دلیل اصلی تو فقط این نبود. می‌خواستی گل‌های هدیه من، دست پرورده خودم باشد، با عشق، آب‌یاری شود؛ و با محبت، نور بگیرد! امروز هم چند شاخه از گل‌ها را برایت آوردم ولی این‌بار، با دلتنگی، آب‌یاری و با...
  9. S

    اتمام یافته دلنوشته مخمصه سودا | shadab کاربر کافه نویسندگان

    بعد از رفتن‌ات، قناریمان است، که بعد از من، نبودن‌ات را در خانه حس کرده. ترنم‌های سحرخیزی‌اش را دیگر نمی‌خواند؛ اگر هم بخواند؛ با فغان سوگ‌واری تو همراه است. چند روزی است آب و غذایش را نمی‌خورد، اعتصاب غذا کرده! آزادش کردم؛ ولی نمی‌رود کبوتر جلد شده! فهمیدم از زندان فلزی‌اش ناراضی نیست، از...
  10. S

    ماه من تولدت مبارک?

    تولدتون مبارک ❤ دلتون شاد لبتون خندون خوابتون آروم ذهنتون آزاد
  11. S

    اتمام یافته دلنوشته مخمصه سودا | shadab کاربر کافه نویسندگان

    چشم‌های قهوه‌ای خیست، که با هر بار دیدن‌اش در سرزمین دلم، زمین لرزه‌ای رخ می‌داد. تابلو نقاشی شده از آن را روبروی تختمان قرار دادم؛ تا چشمم را که می‌گشایم، به آن دو گوی قجری بنگرم و به این دل دیوانه بفهمانم که تو رفته‌ای برای همیشه! یا با رویاهای تو بخواب بروم؛ شاید خدا دلش برایم بسوزد! زودتر...
  12. S

    اتمام یافته دلنوشته مخمصه سودا | shadab کاربر کافه نویسندگان

    همه جهان به درها زدند؛ تا دیوارهای خانه به من بگوید، که چقدر تنهاتر شدم، بعد از تو... .
  13. S

    اتمام یافته دلنوشته مخمصه سودا | shadab کاربر کافه نویسندگان

    گویا عشق من به تو، مانند مایع کیکی بود؛ که در قالب عشق تو، افکنده شد؛ و با گرمای وجود تو شکل گرفت! آن هنگام، که از عشق تو به من در این دنیا به سمت پوچی رفت؛ یک کیکِ از قالب جدا شده بودم! چاقوهای اطرافیان، بر روی قلب نالانم فرود می‌آمد و طعنه‌های چنگال مانندشان، قلبم را چنگ می‌انداخت! از دارا...
  14. S

    اتمام یافته دلنوشته مخمصه سودا | shadab کاربر کافه نویسندگان

    می‌گویند تو رفته‌ای؛ قبول! دیگر بر نمیگردی؛ قبول! نمی‌دانم چرا می‌گویند: چرا زندگی نمی‌کنی؟ مگر زندگی، گستراندن عشق به اطرافیانت نیست؟ اطرافیان من هم فقط تو بودی! هر روز، با عشق و علاقه تو برمی‌خیزم. خاطرات با هم بودن‌مان، را مرور می‌کنم. مواظبت می‌کنم، از جامانده‌های دل‌انگیز تو و به دیدار...
  15. S

    اتمام یافته دلنوشته مخمصه سودا | shadab کاربر کافه نویسندگان

    گم شده‌ام! در کوچه پس کوچه‌های خاطرات و نشان‌های مانده از تو! در کوچه‌ها، قدم می‌زنم و پلاک‌هایش را نگاه‌ی می‌اندازم و گاه‌ی درون کوچه‌ها کشیده می‌شوم؛ برای خاطره بازی بیشتر! اما نمی‌دانم چرا همه بن بست‌ها به ظاهر کوچه‌اند؟ گویی در هزارتوی نرسیدن به تو، گرفتار این جهان بی تو شده‌ام.
  16. S

    شب نویس | انجمن کافه نویسندگان

    صدایَت همچو دارویی آرام بخش است که تجویز شده است روزی صدبار به خورد گوش هایم دهم؛ بخوان مرا، که نت به نت با تو آرامم فرشیدعسکری
  17. S

    شب نویس | انجمن کافه نویسندگان

    چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم... ناگھان دل داد زد : دیوانه! من می‌بینمش. شهریار
عقب
بالا پایین