نتایح جستجو

  1. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه نگین قلبم| Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    - هیس، آقا بزرگ بشنو حسابمون با کرام الکاتبین. دستاش رو به زور از جلوی دهنم برمی‌دارم تا نفسی تازه کنم. - روانی خفه‌ام کردی. در اتاق باز میشه و بهار با ابروهای در هم داخل میاد. من و نرگس هم زل زده نگاهش می‌کردیم. بهار دست به سینه روی صندلی می‌شینه و میگه: - اون‌جوری نگام نکنید. با حرفش من و نرگس...
  2. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه نگین قلبم| Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    بردیا همه رو اول بیرون می‌کنه و درو می‌بنده، بامزه نگاهم می‌کنه و میگه: - یه چیزی سرت کن. لبام رو روی هم فشار میدم و سریع بلند میشم و یک روسری می‌ندازم روی سرم، لباسم نسبتا بلند و مناسب بود. صدای کیوان میاد که از پشت در میگه: - چرا درو بستی بردیا؟ بردیا نگاهی به من می‌کنه و می‌پرسه: - باز کنم؟...
  3. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه نگین قلبم| Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    به چشماش زل می‌زنم و منتظر جوابش می‌مونم. لبخندش رو پررنگ‌تر می‌کنه و میگه: - تو فقط مال بردیایی، همین و بس. با حرفش قلبم می‌لرزه. حرف‌هاش خیلی دیوونه کننده بود. گونم رو می‌کشه و میگه: - و از تو می‌خوام این‌جوری وصفم کنی که بردیا فقط نگین رو دوست داره. خیلی داشتم وابسته‌ی بردیا می‌شدم، به طوری...
  4. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه نگین قلبم| Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    - مگه میشه تو رو ببینم و خستگی از تنم در نره؟ و گونم رو می‌بوسه و گل و به طرفم می‌گیره. دوباره رنگ عوض می‌کنم‌، لبخند خاصی میزنه و میگه: - عجب خانم خوش رنگی دارما. و دستی به گونه‌ی رنگ گرفته‌ام می‌کشه. می‌خندم و میگم: - گل برای منه؟ - شما خودت گل منی، اینم گل شماست. گل رو از دستش می‌گیرم و بو...
  5. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه نگین قلبم| Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    همزمان با حرفش، بردیا از اتاق خارج میشه. با دیدن بنیامین متعجب میشه، چند ثانیه سکوت برقرار میشه که لبخند پهنی می‌زنم و برای این‌که این جو رو عوض کنم میگم: - خیلی خوب شد، می‌تونیم ناهار رو با هم بخوریم. بنیامین سری تکون میده و لبخند محوی می‌زنه. فقط نمی‌دونستم چرا بردیا و بنیامین سرسنگین برخورد...
  6. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه نگین قلبم| Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    - نه من ناراحت نشدم، خوشحال شدم دیدمت نگین. توی چشم های بنیامین یه چیزی می‌بینم که بدجوری من و به شک می ندازه. از شوک میام بیرون و با لبخند میگم: - منم همین‌طور، مراقب خودت باش. - ای به چشم، توام مراقب خودت باش. لبخندی می‌زنم و باهاش خداحافظی می‌کنم. با رفتن بردیا و بنیامین با ترس می‌نشینم روی...
  7. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه نگین قلبم| Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    - من و تماشا کن حوصله‌ات سر نمیره. آروم به بازوش می‌زنم و میگم: - اِ مسخره‌ام نکن. چشمم به گوشیش میفته و میگم: - تو گوشیت بازی داری؟ - نه، می‌خوای دانلود کن. دستام رو بهم می‌کوبم و زیرلب میگم: - ایول. - ولی فقط دو سه تا. - اگه چهار تا شد چی؟ لبخند می‌زنه و میگه: - شرط داره. - چه شرطی؟...
  8. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه نگین قلبم| Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    - جانم؟ - صبحونه حاضره. سر میز می‌شینه و منم رو به روش روی صندلی جا می‌گیرم. همون‌طور که منتظر می‌مونم چاییم خنک بشه، دستم رو زیر چونه‌ام می‌ذارم و به بردیا خیره میشم. بینیم رو آروم میکشه و میگه: - به هیچ کس به جز من این‌جوری نگاه نکنیا. با شیطونی لبخند میزنم و میگم: - مگه چجوری نگاه می‌کنم؟...
  9. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه نگین قلبم| Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    بردیا دستش رو به دیوار کنار سر بنیامین می‌کوبه و میگه: - یعنی چی دست خودت نیست؟ می‌خوای به جفت چشمای من نگاه کنی و بگی عاشق زنم شدی؟! با حرف بردیا مات و مبهوت سرجا خشکم می‌زنه. چی می‌شنیدم؟! نه این امکان نداره. بنیامین با ناراحتی میگه: - دیگه نیستم. - چرا؟ چون زن منه؟ سرم گیج میره و دستگیره‌ی...
  10. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه نگین قلبم| Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    گوشه‌ی خیابون نگه داشته بود. دستی به گونه‌ی یخ زده‌ام می‌کشم، خیسِ‌خیس بود. هق می‌زنم و به بردیا چشم می‌دوزم. بردیا سرم رو در آغو*ش می‌گیره و نوازش می‌کنه. - بارونی نبینمت نگین من. - بردیا. - جانه دلم؟ - هیچ‌وقت تنهام نزار. لبخند کمرنگی می‌زنه و میگه: - مگه من می‌تونم. - قول میدی؟! - آره...
  11. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه نگین قلبم| Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    مهسا با چشم‌های وحشت زده به بردیا چشم می‌دوزه. زهرا خانم میره به سمت بردیا و میگه: - چی شده مادر جان؟ دارم می‌میرم. بنیامین لگدی به میز جلوش می‌زنه و تقریبا داد می‌زنه: - بیا بُکش، مَرد نیستی منو نکشی؛ من رو خلاص کن از این زندگی لعنتی. بردیا با حرف بنیامین عصبی‌تر میشه و به سمتش حمله‌ور میشه. از...
  12. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه نگین قلبم| Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    شبنم از بازوم تکونم میده و میگه: - نگین، کجایی تو دختر؟ خوبی؟ به خودم میام و میگم: - آره. - مطمئنی؟ سرم رو تکون میدم و لبم رو کج می‌کنم. - هی، بگی نگی. - زنگ خورده ‌ها، پاشو بریم. - باشه. کوله پشتیم رو می‌گیرم و تا جلوی در با شبنم می‌ریم. - میگم نگین. به شبنم نگاه می‌کنم و میگم: - هوم؟ -...
  13. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه نگین قلبم| Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    مچ دستم رو محکم گرفته بود. با نفرت سرم و می‌چرخونم و با صدا بلندی میگم: - ولم کن. من رو به سمت خودش می‌کشه و میگه: - عجله نکن کوچولو. بردیا با عصبانیت داد می‌زنه: - سینا دستت بهش بخوره می‌کشمت. سینا به یکی از اون مردها اشاره می‌کنه که دوبار بردیا رو می‌زنه. اشکی روی گونم می‌شینه و با مشت می‌کوبم...
  14. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه نگین قلبم| Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    با ترس میگم: - قبوله، میام. بردیا همون‌طور که سعی می‌کرد از زیر دست اون دو نفر فرار کنه رو به من میگه: - نگین مگه این‌که از روی جنازه‌ی من رد شی بزارم باهاش بری. با دیدن چهره‌ی مظلوم بردیا اشک می‌ریزم. زیرلب میگم: - خیلی دوست دارم بردیا. سینا دستم رو می‌کشه و داشت من رو می‌برد که بردیا با صدای...
  15. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه نگین قلبم| Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    دوباره صورتم خیس اشک میشه. بردیا با دیدن اشک‌های من به زور از روی زمین بلند میشه. سینا اسلحه رو به سمت بردیا می‌گیره که با گریه جیغ میزنم: - بردیا. سینا موهام رو می‌کشه و سرم داد‌ می‌زنه: - خفه شو. دیگه رمقی برام نمونده بود. از پشت پرده‌ی اشک به بردیا خیره میشم و میگم: - بردیا من دوست دارم، تو...
  16. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه نگین قلبم| Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    توی این روزها چیزی که من رو به شک می‌انداخت، حالت‎های عجیب و غریب خودم بود. وقتی به همراه مهسا به درمانگاهی میریم متوجه میشم حامله‌ام. ناخودآگاه میزنم زیر گریه و مهسا هم جیغ بنفشی می‌کشه. ولی با دیدن اشک‌هام کپ می‌کنه. ازش می‌خوام که فعلا چیزی راجب به این موضوع به بردیا نگه. مهسا متعجب میشه؛...
  17. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه پریماه | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    به نام یگانه کیمیاگر هستی رمان: پریماه ژانر: عاشقانه، طنز به قلم: نگین بای ناظر: @مآه سآن ویراستاران: @Sweet @اِلــآی خلاصه: پریماه، طی یک حادثه با سیاوش آشنا می‌شود، اما باید تصمیمی بگیرد که باعث قرار گرفتن او بین دوراهی می‌شود. او سرانجام قدم به راهی می‌گذارد که... . پایان خوش! مقدمه: گاهی...
  18. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه پریماه | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    امیدوارم لذ*ت ببرید... پری کنار درخت نشسته بود و پسر را نگاه می‌کرد. با صدای ققنوس به خودش آمد. - خیلی به آدم‌ها علاقه داری نه؟ پری سرش را بالا گرفت تا ققنوس را که سر پا بود بهتر ببیند. - آره خب، خیلی باحال و جالب هستند. ‌- تو تازه واردی، برای همینه که واست جالبه! سعی کن ازشون فاصله بگیری وگرنه...
  19. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه پریماه | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    آوا با شیطنت به سیاوش نگاه کرد و گفت: - نگو که یکی از دوست دختراته! ‌- خیالت راحت، این یکی نامشخصه. آوا چشمش به پری خورد و سریع کنارش روی تخت نشست. - خوبی عزیزم؟ پری چشم‌هایش گرد شد. لبخندی زد و گفت: - تو من رو می‌بینی؟ آوا از حرف پری متعجب شد. - خب معلومه می‌بینمت‌. تو مگه من رو نمی‌بینی؟! پری...
  20. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه پریماه | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    - خب، از زیر زبون تو که نمی‌شه حرفی بیرون کشید، میریم سراغ این خوشگله. سپس دست پری را کشید و گفت: - بیا بشین باهات حرف دارم. پری کنارش نشست و گفت: - خب، اول بگو اسمت چیه؟ پری حالت تفکر به خودش گرفت و گفت: - اسم؟ من که اسمی ندارم آخه. ‌- وا! مگه میشه؟ باید یه اسمی داشته باشی دیگه. مثلا اسم من...
عقب
بالا پایین