نتایح جستجو

  1. ا

    بزار کنار هم ببین چه جمله ای در میاد؟

    یه فقیری تو عروسی بهم گفت چطوری...!
  2. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه پریماه | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    سیاوش اخم کرد و گفت: - میگم نمی‌تونی! پری‌ماه نگاهش را به سیاوش داد. - یعنی هر موقع نتونم، تو باید من رو این‌جوری روی دست‌هات بگیری؟ سیاوش لبخند کم‌رنگی بر لبانِ سرخش زد و گفت: - تو فکر کن آره. آوا لبخند شیطنت‌آمیزی زد و با هم به داخل خانه رفتند. چندی بعد پری‌ماه سرش را روی سی*نه‌ی سیاوش گذاشت...
  3. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه پریماه | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    - خب وقتی برگردن؟! سیاوش از جایش بلند شد و همان‌طور که به طرف پله‌ها می‌رفت گفت: - چه بدونم. میگی از جلو در پیداش کردی. ‌- سیاوش خیلی مسخره‌ای! سیاوش خندید و سرش را تکان داد. با رفتن سیاوش، آوا به پری‌ماه خیره شد. - ببینم شوهر هم داری؟ ‌- شوهر دیگه چیه؟ آوا زد زیر خنده و گونه‌اش را کشید. - خیلی...
  4. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه پریماه | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    پری‌ماه سرش را بالا گرفت تا بتواند سیاوش را ببیند. سیاوش با دیدن چشمان براق و جذاب پری‌ماه، هوش از سرش پرید. برای این‌که از فکر بیرون بیاید گفت: - گریه کردی؟ ‌- گریه؟ آهان به اون آب‌ها می‌گید گریه؟ آره، گریه کردم. - ولی نباید گریه کنی. ‌- چرا؟ ناراحت میشی؟ پری‌ماه با این حرفش منظوری نداشت و با...
  5. ا

    در حال تایپ داستانک نگاه رویایی| Negin

    به نام او به یاد او در پناه او داستانک: نگاه رویایی ژانر: عاشقانه به قلم: نگین بای ناظر : @ROwZa خلاصه: شاداب دختری آرام و احساسی که با متین آشنا می‌شود. خبری از بحث و دعوا نیست و اینبار در کسری از ثانیه، نگاه ها قفل می‌شود؛ اینبار پسر قصه ‌ی ما یک دل نه صد دل عاشق می‌شود! از آن عشق هایی که...
  6. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه پریماه | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    سیاوش آشپزخانه را ترک کرد و آوا کنار پری‌ماه نشست. - به دل نگیر پری، سیاوش همین‌جوریه دیگه. پری‌ماه سرش را بالا گرفت و گفت: - اما اسم من پری‌ماه هست. آوا خندید و گفت: - می‌دونم. پری مخفف پری‌ماه‌ست. ‌- این که گفتی یعنی چی؟! ‌- یعنی اسمت رو کوتاه صدا زدم. - منم می‌تونم اسم تو رو کوتاه صدا بزنم؟...
  7. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه پریماه | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    - از کارهات سر در نمیارم بچه. پری‌ماه با دیدن دود سیگار ریز خندید و گفت: - این چیه؟ تو جادوگری؟ سیاوش حرفی نزد و در سکوت به چهره‌ی پری‌ماه زل زد. پری‌ماه با صدای ققنوس به عقب برگشت. - تو آدم شدی، درسته؟ سریع از جاش بلند شد و به سمت ققنوس رفت. - ققنوس کجا بودی؟ من خیلی دنبالت گشتم. ققنوس اخم کرد...
  8. ا

    در حال تایپ داستانک نگاه رویایی| Negin

    در کمدم رو باز کردم و نگاهی به داخلش انداختم. یک پانچ زردقناری با شلوار جین مشکی انتخاب کردم و در نهایت شالم رو روی سرم انداختم. چتری هام و روی پیشونیم یکدست ریختم و با گرفتن کوله پشتیم از اتاق بیرون اومدم. پله ها رو دو تا یکی گذروندم و زیرلب گفتم: - دیرم شد، وایی! بجنب شاداب خانم. پوست لبم رو...
  9. ا

    در حال تایپ داستانک نگاه رویایی| Negin

    الانم که تنهایی خودم روز هام رو می‌گذرونم. با اومدن زنی حواسم رو جمع کردم. خرید هاش رو نوبت به نوبت جلوی دستگاه می‌ذاشتم و با صدای تیکی همه رو روی میز بغلی قرار میدادم. جمعا صد و پنجاه هزار تومن، قابلتون رو هم نداره. متشکرم. کارتش رو طرفم گرفت. حساب کردم و وسایل هاش رو با سبد تا در خروجی...
  10. ا

    در حال تایپ داستانک نگاه رویایی| Negin

    لبخندی زدم و گفتم: - خواهش می‌کنم. اون هم لبخند زد و پول رو حساب کرد. - روز خوبی داشته باشید! این رو گفتم و اون هم با نیم نگاهی به اتاق آقای مجد رفت. تعجب برم داشت! بی‌خیالش شدم و کار مشتری رو راه انداختم. ترگل دستم رو کشید که نزدیک بود زمین بخورم. - هوی، سر آوردی؟! بی‌توجه به چهره‌ی طلبکارم...
  11. ا

    در حال تایپ داستانک نگاه رویایی| Negin

    آرمین، یکی از کارکنان اینجا که دوست اجتماعی من و ترگله، برای ناهار از ساندویچ فروشی کنار فروشگاه سه تا ساندویچ با سس خرید. طبق معمول به سمت‌مون اومد. لبخند زدم و با هم سلام کردیم. - سس تند گرفتی؟ برای اینکه اذیتم کنه، گفت: - آخ آخ! پاک یادم رفت، امروز رو با ساده نوش جان کن. قبل از اینکه دوباره...
  12. ا

    در حال تایپ داستانک نگاه رویایی| Negin

    با صدای مَردی به خودم اومدم. خانم حالتون خوبه؟! ها، یعنی بله! معذرت می‌خوام. خواهش می‌کنم، حساب ما چقدر شد؟! بزارید ببینم. یک نگاه به رسید کردم. قیمت و گفتم و بعد از حساب کردن رفت. هنوز چند ساعتی مونده بود تا کارم تموم شه. چشمم به چندتا دختر افتاد که به متین خیره شدند و با هم پچ پچ می‌کردند...
  13. ا

    اطلاعیه | درخواست نقد دلنوشته |

    سلام و درود درخواست نقد https://forum.cafewriters.xyz/threads/%DB%8C%DA%A9-%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%A2%D8%B1%D8%A7%D9%85-negin-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%DA%A9%D8%A7%D9%81%D9%87-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%D9%86%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%86.12395/
  14. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه پریماه | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    - نه، ققنوس راهنماست. اون بهم یاد میده چی‌کار کنم و چی‌کار نکنم. ولی من به حرفش گوش نکردم و الان هم که شبیه شما شدم. سیاوش تنها سرش را تکان داد. به خانه برگشتند که آوا احساس کرد پری‌ماه با موهای بلندش کمی مشکل دارد. ‌- پری‌ماه. - بله؟ ‌- یک لحظه بیا. پری‌ماه روی مبل نشست که آوا با لبخندی گفت: ‌-...
  15. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه پریماه | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    کم کم پری‌ماه به خواب رفت و مانند جنین در خودش جمع شد. سیاوش هم فقط به چهره‌ی بچگانه و زیبایش زل زده بود. صبح زود پری‌ماه بیدار شد و اول به اتاق سیاوش سرک کشید و بعد به اتاق آوا رفت. کمدش را بی‌اجازه باز کرد و تمام لباس‌های آوا را زیر و رو کرد. یک دامن کوتاه گلبه‌ای با لباس لیمویی درآورد و سریع...
  16. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه پریماه | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    - خیله خب، می‌گیم دوست توئه اومده یک مدت این‌جا بمونه. ‌- بعد نمی‌پرسن چرا اومده؟ مامان رو که می‌شناسی، بدون رودروایسی راجع به همه چی از پری‌ماه می‌‌پرسه. ثانیا، اصلا نمی‌خوره هم‌سن من باشه، پری‌ماه آخرش هفده سالشه‌. ‌- میگم گم شده. - اگه فکر می‌کنی می‌تونی مامان رو با این حرف‌ها قانع کنی بهش...
  17. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه پریماه | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    - نکنه می‌خوای من رو بیرون بندازی؟ ‌- اگه یکم دیگه حرف بزنی همین کار رو می‌کنم. پری‌ماه لبش را لوچ کرد، از ماشین پیاده شد و یکی یکی ماشین‌ها را دید میزد. یک فراری قرمز چشمش را گرفت و با لبخندی به سمتش رفت و در را باز کرد و بی‌اجازه نشست. آوا و سیاوش با چشم‌های گشاد نگاهش کردند. پری‌ماه زبانش را...
  18. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه پریماه | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    سیاوش سکوت کرد. به نظر می‌آمد از این‌که پری‌ماه او را به بداخلاقی شناخته ناراحت است؛ به پاساژی که رسیدند سیاوش نگه داشت و باهم به داخل پاساژ رفتند. پری‌ماه با دیدن لباس‌هایی که آن‌جا بود حسابی ذوق زده شده بود؛ دست آوا را گرفت و به سمتی کشید. -آوا، این لباس‌ها رو ببین! می‌ذاری من انتخاب کنم واست؟...
عقب
بالا پایین