نتایح جستجو

  1. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه پریماه | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    - نمی‌گه. می‌گه! غلط می‌کنه بگه. - می‌گه خوبم می‌گه! - اگرم بخواد بگه من اجازه‌اش و نمی‌دم. پری‌ماه لبش را لوچ کرد. - چرا؟ اگه نگی ناز شدم گریه می‌کنم ناراحت بشی. سیاوش هوفی گفت. - خیله خب، ناز شدی حالا خیالت راحت شد؟ -نه، با احساس نگفتی! اون پسر توی فیلم یه جوری گفت که واقعا ناز شده... ...
  2. ا

    در حال تایپ دلنوشته هم‌ پیمان| Negin

    به نام او به یاد او در پناه او دلنوشته: هم پیمان ژانر: عاشقانه، اجتماعی دلنویس: نگین بای مقدمه: شکوه چشمانت را از خدا عاریه گرفته‌ام، که زیبایی از رخسار پرمایه تو می‌تپد. دگر تا ابدیت، حمایل هدیه‌ای خواهم بود که برای این قلب، دلاویز و فرخنده است. با هم، پیمانی بسته‌ایم که در آستانه‌ی این...
  3. ا

    اتمام یافته نمایشنامه شب یلدا |Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    هوالحق نمایشنامه: شب یلدا ژانر: تراژدی، طنز نویسنده: نگین بای شخصیت‌ها: مهسا، آیناز، الینا امیر، ماهان، آرش نقش: دانشجو و دوست اجتماعی ویراستار: @Hanieh_M @Stone Heart خلاصه: دانشجو‌هایی که شب یلدا تصمیم می‌گیرند کنار‌هم باشند، امّا هیچ برنامه‌ای برای این شب طولانی ندارند! یکی از آن‌ها...
  4. ا

    اتمام یافته نمایشنامه شب یلدا |Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    به نام تک نوازنده‌ی هستی همگی در پذیرایی نشسته بودند و هرکسی به یک‌ جایی چشم دوخته بود. درست وسط حال، یک دست مبل قهوه‌ای با میز عسلی قرار داشت. خانه‌ای ساده؛ امّا در عین‌ حال شیک که نسبتاً مرتب بود. گه‌گاهی به یک‌دیگر خیره می‌شدند و از این سردرگمی خنده‌شان می‌گرفت. آیناز که کلافه شده بود گفت: -...
  5. ا

    اتمام یافته نمایشنامه شب یلدا |Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    امیر: به نظر من آیناز رو قرنطینه کنیم تا از دست نرفتیم. آیناز به سمت امیر دوید و در همان حال داد زد: - امیر می‌کشمت! امیر: نه نیا، من جانم رو دوست دارم. الینا خندید و گفت: - موش و گربه به جون هم افتادند. آرش: آقا می‌خوایید حداقل آن هندوانه رو بخوریم؟! مهسا: بله، بله؟ اون واسه یلدا است. اگر دست...
  6. ا

    اتمام یافته نمایشنامه شب یلدا |Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    امیر زد زیر خنده و گفت: - آفرین آرش، گل گفتی. الینا: هه هه، نمکدون! تو چند دقیقه پیش ضعف نکرده بودی؟ زبانت که خوب کار می‌کنه. مهسا از داخل آشپزخونه فریاد کشید: - من دست تنهایم، یکی برای کمک بیاد. آیناز: مهسا، اومدم. آیناز به کمک مهسا می‌رود و بعد همگی با هم نیمروی آماده را می‌خورند. امیر: ماهان...
  7. ا

    اتمام یافته نمایشنامه شب یلدا |Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    امیر: نه، می‌خوام کمی متفاوت خواستگاری کنم. ماهان: که این‌طور، متفاوت؟ با یه حلقه مثلاً چه‌طوری می‌خواهی متفاوت خواستگاری کنی؟! امیر: نمی‌دونم والا، نمی‌شه حلقه رو یک‌جا بزارم که سوپرایز بشود؟ آرش بشکنی زد و گفت: - باریکلا، من می‌دونم چه‌کار کنم! حلقه رو بده. امیر: باشه فقط نفهمد کار تو هست...
  8. ا

    اتمام یافته نمایشنامه شب یلدا |Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    الینا: نه عزیزم شما نقش نخودچی رو داری. مهسا: وای باز شما شروع کردید، به نظرم همه بریم توی حال بد نیست. همه وارد پذیرایی شدند. آرش دست به سینه ایستاد و گفت: - نه بابا، یک چیزایی هم سرتان می‌شود. ماهان: قشنگ شده‌ها. مهسا ذوق زده می‌گوید: - وای مرسی، خیلی روش کار کردیم. امیر کنار گوش آرش...
  9. ا

    اتمام یافته نمایشنامه شب یلدا |Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    امیر: چرا می‌زنی؟ آیناز: می‌خواستی من و بکشی، اون هم با حلقه! امیر: کی گفته من این‌کار رو کردم؟ الینا: آرش گفت. امیر به آرش نگاه می‌کند و می‌گوید: - من گفتم؟! آرش لبخند زد و گفت: - آره دیگه داداش، خودت گفتی نفهمه کار من هست. امیر: آخ! من، من گفتم. آیناز: جوابم مثبته. امیر شوک زده گفت: - ها! تو...
  10. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه پریماه | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    و به سیاوش اشاره کرد. سیاوش همان‌طور که به سمت پری‌ماه می‌رفت گفت: - آدم رو مجبور به چه کارهایی می‌کنید. از زیر گردن و پاهای پری‌ماه گرفت و تو یک حرکت بلندش کرد. - پاک کن اون اشک‌ها رو نیم وجبی. پری‌ماه سرش را بالا گرفت. چشم هایش برق خاصی داشت که سیاوش جذب می‌شد. -تو پاهات خسته نشدن؟! -نه! -اگه...
  11. ا

    تولدت مبارک مستر چشم تیله ای

    تبریک میگم :rose::rose:
  12. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه پریماه | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    پری‌ماه از روی صندلی بلند شد و به میزهای دیگر سرک کشید. هر کسی که آن‌جا بود خیلی متعجب میشد! به سمت میزی رفت و تا خواست چیزی بردارد، سیاوش به سمتش رفت و دستش را گرفت؛ با اخم به میز خودشان برگشت و پری‌ماه را روی صندلی نشاند. - تا بهت اجازه ندادم از جات تکون نمی‌خوری و گرنه من می‌دونم و تو...
  13. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه پریماه | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    - اگه دستم به تو برسه به‌خاطر همین خنگ بازی‌هات هم شده کتک می‌خوری. -منم بهت جادوگری رو نمی‌دم! -پری‌ماه من سگ بشم خودت می‌دونی‌ها. -یعنی چی؟ -وقتی بگیرمت می‌فهمی‌! -منم می‌تونم سگ بشم؟ -پری‌ماه چشم‌هام رو می‌بندم و تا سه می‌شمرم؛ اون سیگار توی دستم نباشه بدبختی. پری‌ماه فقط نگاهش کرد. سیاوش...
  14. ا

    اتمام یافته رمان کوتاه پریماه | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    سیاوش لبخند زد و گفت: -مگه خودت پا نداری؟ -دارم ولی خودت گفتی موقعی که نمی‌تونم راه برم باید این‌جوری من رو روی دست‌هات بگیری. -یعنی نمیای پایین؟ پری‌ماه ابرو‌هایش را به معنای نه بالا انداخت. - خیله خب؛ خودم می‌ندازمت! پری‌ماه با ترس محکم گردن سیاوش را چسبید و گفت: - این کار رو نکن! چشم‌هایش را...
  15. ا

    درخواست نقد اشعار | تالار شعر

    سلام و درود درخواست نقد...
  16. ا

    تاپیک درخواست تگ برای اشعار | تالار شعر

    سلام و درود درخواست تگ شعر نقد شده است
  17. ا

    اتمام یافته اشعار ماه مجنون | Negin کاربر انجمن کافه نویسندگان

    نفس‌هایم را لحظه لحظه بشمار این ثانیه‌های آخر در این تیک‌تاک‌های کُند جانم ربوده می‌شود دیگر نخواهد دید نه چشمِ تو مرا و نه چشمِ من تو را حداقل، بگذار این لحظه نگاهت بکنم نگاهم بکنی دیگر این روز‌ها برنمی‌گردد دیگر نمی‌بینمت دلم را شکستی اما، باز هم دوستت دارم دلم می‌خواهد که دوستم داشته...
عقب
بالا پایین