نتایح جستجو

  1. ballerina

    در حال تایپ فن فیکیشن‌ راکوئیرن| فاطمه.ع‌

    ریوگا با رفتار کودکانه سرش را برگرداند و تخس گفت: - دروغگو... می‌دونم می‌خوای برای همیشه پیش بابا و ریوما¹ بمونی. چشمان رن برق ناراحتی گرفت. «راست میگه... من هم نمی‌دونم چه مدت قراره ژاپن بمونم. شاید نانجیرو² این‌بار من رو برای همیشه اونجا نگه داره. شاید...» بلندگو آخرین اخطار را داد، هنگامی که...
  2. ballerina

    همگانی ~آخرین کتابی که خواندی چی بود؟~

    آره، جلد یک و دوش بهتر از جلد سه هست.
  3. ballerina

    همگانی ~آخرین کتابی که خواندی چی بود؟~

    آخرین کتابی که خوندم داس مرگ، ابرتندر، پژواک اثر نیل شوسترمن معمولا من هر کتابی جلد‌های مختلف رو داشته پشت سر هم میخونم نمیدونم از کجا شروع کنم راجب آینده خیلی دور هست که انسان ها نامیرا میشن و علاوه بر اون آدم‌هایی وجود دارن طبق قانون جون آدم های تصادفی میگیرن داستان جالبیه
  4. ballerina

    همگانی پاتوق سریالی

    اعلام آمادگی
  5. ballerina

    در حال تایپ فن فیکیشن‌ راکوئیرن| فاطمه.ع‌

    ریوگا با حرکتی مانند گربه، روی مبل روبه‌روی رن نشست و پرتقالی را از جیبش در آورد و با آن بازی کرد. یک پایش را روی پای دیگری انداخت و گفت: - بابا می‌خواد توی ژاپن ببینتت. «حالا بابا می‌خواد برگردم ژاپن؟ پس شش ماه تمرین با یوما¹ و ریوگا قراره یهویی تموم بشه؟ بازم می‌خوان تصمیم‌ها رو بدون من...
  6. ballerina

    در حال تایپ فن فیکیشن‌ راکوئیرن| فاطمه.ع‌

    ناگهان، داور فریادش را در فضای خاموش استادیوم طنین‌انداز کرد: - به دلیل کناره‌گیری جسیکا وایت، رن اچیزن برنده است! «برنده شدم... باز هم. ولی چرا این طعم پیروزی مثل همیشه تلخه؟ انگار هر بار که توپ آخر رو میزنم، یه چیزی رو گم می‌کنم. جسیکا امروز حتی نگاهم نکرد... می‌دونم چی فکر می‌کنه: «رن اچیزن،...
  7. ballerina

    در حال تایپ رمان هیپنوگوجیا| ballerina

    محنا از جایش بلند شد و دروازه سفید حیاط را باز کرد. تاریکی هوا فضای اطراف را پر کرده بود و سایه‌ای در میان آن به نظر می‌رسید، که مشخص نبود چه کسی به در زده است. سجاد، سکوت را شکست و با لحنی جدی پرسید: - کیه پشت در؟ صدای تپش قلب بی‌قراری که هر لحظه نزدیک‌تر می‌شد، را می‌شنید. صدایی آرام و وحشت...
  8. ballerina

    چالش [تمرین نویسندگی]9️⃣

    میدونی غمگین‌تر از تنهایی چیه؟ اوهوم، از دست دادن کسیه که باهاش تنهایی رو دوست داشتی.
  9. ballerina

    همگانی [ همین الان داری به چی فکر میکنی؟ ]

    به رمانام:/ تقریبا هر روز دارم به شخصیت ها فکر میکنم
  10. ballerina

    در حال تایپ رمان هیپنوگوجیا| ballerina

    هوا سنگین و سرد بود. ماه، چون سکه‌ای گمشده، از لابه‌لای ابرهای خاکستری، نوری لرزان می‌پاشید، خبر هواشناسی، نوید بارانی سیل‌آسا برای فردا را می‌داد و حس می‌کرد هر لحظه ممکن است، آسمان بغضش را بشکند؛ درست مثل دل محنا، که در آستانه طوفانی سهمگین بود. روی پتوی نارنجی و کهنه‌ای که محنا با عجله از...
  11. ballerina

    در حال تایپ فن فیکیشن‌ راکوئیرن| فاطمه.ع‌

    فصل اول:ورود باشکوه صدای برخورد توپ به زمین، سکوتی سنگین را در استادیوم درهم شکست. رِن اچیزن ¹با حرکتی رقص‌وار توپ را به بالا پرتاب کرد، مچش چرخید، رگ‌هایش برجسته شد و در یک چشم برهم زدن، ضربه‌ای سریع و کشنده زد. توپ با چرخشی مارپیچی و سرعتی باورنکردنی، مستقیماً به سمت جسیکا وایت²، شلیک شد...
  12. ballerina

    در حال تایپ فن فیکیشن‌ راکوئیرن| فاطمه.ع‌

    مقدمه: خط قرمز بین برنده و بازنده، به باریکی تور تنیس بود... و رن اچیزن دقیقاً روی آن ایستاده بود. صدای توپ‌ها مثل نبض یک راز قدیمی می‌زد. هر ضربه، سوالی بی‌جواب را در ذهن رن زنده می‌کرد: چرا دستان نانجیرو هنگام گفتن «خوش آمدی» می‌لرزید؟ چرا آتوبه آن شب بارانی، گردنبند عجیبش را پنهان کرد؟ و...
  13. ballerina

    در حال تایپ فن فیکیشن‌ راکوئیرن| فاطمه.ع‌

    عنوان: راکوئیرن¹ برگرفته از شاهزاده تنیس ژانر: درام، معمایی،‌ عاشقانه، ورزشی نویسنده : فاطمه.ع خلاصه : رن اچیزن، نابغهٔ ۱۴سالهٔ تنیس، پس از قهرمانی در آمریکا به ژاپن بازمی‌گردد و در مدرسه‌ای جدید شروع به بازی می‌کند. اما زیر سطح موفقیت‌های ورزشی او، رازهای خانوادگی عمیقی نهفته است. 1...
  14. ballerina

    نظارت همراه رمان هیپنوگوجیا | ناظر : blue lady

    دو پارت جدید ارسال شد.
  15. ballerina

    در حال تایپ رمان هیپنوگوجیا| ballerina

    فصل چهارم : مهمان ناخوانده ساعت روی دیوار آشپزخانه، ساعت نه شب را نشان می‌داد. نور زرد لامپ‌های کم‌سویی که از سقف آویزان بود، بر روی کابینت‌های قدیمی و رنگ و رو رفته، سایه‌های عجیبی می‌انداخت. سینی بزرگ و مسی که هشت فنجان چای داغ قرمز رنگ در آن قرار داشت، روی کابینت جا خوش کرده بود. صدای تیک‌تیک...
  16. ballerina

    در حال تایپ رمان هیپنوگوجیا| ballerina

    جنایتی که او مرتکب شده بود، برای زوئی، هم‌بازی خواهران، وحشتناک بود. او این جنایت را از اولش دیده بود. با ترس عقب‌عقب رفت. اشکی‌ از گوشه چشمش روی گونه‌هایش افتاده بود و زمزمه کرد: - اون یه شیطانه. با به سمت جنگل دوید و تصمیم گرفت دیگر به این‌جا برنگردد.‌ صدای خش‌خش برگ‌هایی توجه لایلا را به خود...
عقب
بالا پایین