ریوگا با رفتار کودکانه سرش را برگرداند و تخس گفت:
- دروغگو... میدونم میخوای برای همیشه پیش بابا و ریوما¹ بمونی.
چشمان رن برق ناراحتی گرفت.
«راست میگه... من هم نمیدونم چه مدت قراره ژاپن بمونم. شاید نانجیرو² اینبار من رو برای همیشه اونجا نگه داره. شاید...»
بلندگو آخرین اخطار را داد، هنگامی که...