نتایح جستجو

  1. H

    نقد کاربر دلنوشته رویای کال اثر هورزاد اسکندری

    آ... تسلیمم، بله بله.0c9027_25105
  2. H

    نقد کاربر دلنوشته رویای کال اثر هورزاد اسکندری

    سلام سلام نه یادم نرفته، و هنوز نظرات اون دلنوشته رو گاهی مطالعه می‌کنم. خوش قلم؟ کمی اغراق نمی‌کنی؟ نمی‌تونم بگم این توصیفت از قلمم برام خوشایند نیست و این مدل حرفا، اتفاقا خوشحالم ولی جای پیشرفت هست هنوز برام:)-118-"{} خودمم تحت تاثیرم که چطور این جمله رو نوشتم، شاید چون... هیچی. پیشنهاد...
  3. H

    شاخص مجموعه دلنوشته های رویای کال | هورزاد اسکندری

    دنیل! نمی‌خواهم بگویم که اگر بودی، چرخ دنیا به کامم می‌چرخید و خون به جگر نمی‌شدم. نه! مانند گذشته گاه حلقم را به شهد شکرین مزین می‌کرد و گاه، جام زهرش را روی فرشینه قلبم می‌لغزاند. ولی اگر تو بودی، اگر می‌ماندی و رفیق نیمه راه نمی‌شدی، تحمل سیاهی ها و دوام آوردن تا طلوع سپیده‌ دم زندگی، این قدر...
  4. H

    نقد کاربر دلنوشته رویای کال اثر هورزاد اسکندری

    سلام وقت بخیر واقعا باعث خوشحالیمه که از سبک انتخابی و طرز نگارش رویای کال خوشتون اومده:love: قطعا سعی می‌کنم، پارت های بعدی رو بهتر و زیبا تر بنویسم.:coffee:
  5. H

    نقد کاربر دلنوشته رویای کال اثر هورزاد اسکندری

    سلام و وقت بخیر خوشحالم که ایده دلنوشته براتون جذاب و دوست داشتنی بوده. و اما در مورد کلمات، هیچکس رو می‌شه به دو صورت نوشت، هم اون شکلی که در دلنوشته دیدید و هم شکل دیگه‌ش که مد نظر شماست. کلمه دروغگو هم اکثرا به همین شکل نوشته میشه و حتی گفته شده نگارشش به صورت جداگانه غلطه. و اما مورد سوم رو...
  6. H

    نقد کاربر دلنوشته رویای کال اثر هورزاد اسکندری

    سلام به شما خوشحالم که اثرم میزبان نگاهتون بوده و از خوندنش لذت بردید0c9027_25105 و اما تاریخ ها... نلی که در واقع نگارنده اون نامه هاست، نامه ها رو در اون تاریخ ها، خطاب به دنیل به نگارش درآورده. زنده و سلامت باشید، تشکر :love:
  7. H

    اطلاعیه [ تاپیک جامع درخواست جلد ]

    https://forum.cafewriters.xyz/threads/41042/ درخواست جلد
  8. H

    اطلاعیه | درخواست نقد دلنوشته |

    https://forum.cafewriters.xyz/threads/41042/
  9. H

    اتمام یافته مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    شاید وقتش رسیده تا تمام آن‌چه که در بیرون پایان پذیرفته را، در ذهن هم به پایان برسانم. گاهی بهتر است جمله را با یک نقطه تمام کنی، هر چند که احساس می‌کنی باید ادامه داشته باشد. گاهی ادامه، مساوی است با مرگ تدریجی در هر لحظه. پایان؛ یکم آبان ماه هزار و چهارصد و سه ساعت: 21:55
  10. H

    اتمام یافته مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    مطمئن نیستم که از دست دادن، همیشه ضامن بدست آوردن بهترین‌ها باشد؛ اما خوب می‌دانم که نمی‌توانم، آن‌چه را که نمی‌خواهد برای من باشد، برای خودم حفظ کنم.
  11. H

    اتمام یافته مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    نادیا! دوست دارم بار دیگر زیباترین اشتباهم را زندگی کنم؛ اما فقط دوست دارم و این امر هرگز محقق نخواهد شد. من هم دیگر کودک نیستم که به خیال زمان بی‌حد و حصرم سال‌ها به پای درخت خیالم منتظر بنشینم تا شاید ثمر بدهد. دیگر مجالی نمانده است.
  12. H

    اتمام یافته مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    کاش از دختر پانزده ساله‌ام بیشتر مراقبت می‌کردم. یک بار دیگر رویاهای دور و دراز و بعضاً خنده دارش را دوره می‌کردم. و ثانیه‌ای دیگر، با او فارغ از اتفاقاتی که انتظارش را می‌کشد، لبخند می‌زدم و می‌گفتم: - از ته دل بخند، چرا که بعد از این، باید برای لبخندی که حتی به قدر چند ثانیه می‌آید تا صورتت را...
  13. H

    اتمام یافته مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    جهان عادلانه نیست. این را زمانی متوجه می‌شوی، که دلت تا ابد برای یک نفر، تنگ بماند. و این بین، کسی را ببینی که قرار است تا ابد، با وجودی که تو تنها برای چند لحظه از حضورش، زجه می‌زدی؛ زندگی کند.
  14. H

    اتمام یافته مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    حالم چنگی به دل نمی‌‌زند؛ اما در برهه‌ای ایستاده‌ام که دیگر نمی‌توانم بخاطر رو به راه شدن احوالم، تعلل کنم. نادیا! هر چه بزرگ‌تر می‌شوی، می‌فهمی که باید در وخیم‌ترین شرایط هم، به پیکار در آوردگاه زندگی ادامه دهی، پیش از این که این گیتی امرد، تیغ سخت را بر گلویت بفشارد و محکوم شوی به جان کندن.
  15. H

    اتمام یافته مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    پیش‌تر ها به من گفتی برایم خوشحالی ولیکن، بهتر است به وجود ظاهراً ونگار او دلبسته نشوم، چرا که خواهد رفت. رفت و فهمیدم این داستان ملال‌آور، منحصراً برای من نیست و برای جملگی اعاده خواهد شد. و این دردآگین‌ ترین تسلی است که به وقت تکدر، زیر سایه‌اش متحصن می‌شوم.
  16. H

    اتمام یافته مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    گفتم دیگر یادت نباشد اما، به این معنی نیست که خودم هم از دوست داشتنت، دست شسته‌ام! فقط بیم آن دارم که دلبستگی و علاقه‌ات به من، تو را مورد تعذیب و گزند قرار دهد. برای همین از این حیث، بر تو انهماک نیست.
  17. H

    اتمام یافته مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    ضمیر تو حتی نسبت به لمی که میان ما بود، مقید ذهول شده است. ولیکن، اهمیتی ندارد. قرار نیست هرآن‌چه که در ضمیر محیل من منثور شده را، تو نیز در یادت محافظت کنی. قسری بر هیچ نیست. من و تو چونان نغز واقفیم که حکم محبت نیز، از این حیث است. پس اکراهی نمی‌ماند؛ اگر ساغر همراهیِ میانِ ما تهی، و به زیر...
  18. H

    اتمام یافته مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    می‌دانی! نفهمیدن یک درد است، و فهمیدن هزار و یک درد! اما، من حاضرم روحم از درد آگاهی متلاطم شود، نه این که تا همیشه زخم خورده بلاهت باشم. هر چند، گاهی آدمها در اوج ادراک، خودشان را به در کم خردی می‌کوبند و می‌خواهند در منجلاب سفاهت غرقه‌ شوند، چرا که پذیرش برایشان با مرگ برابری می‌کند. اما، من...
  19. H

    اتمام یافته مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    بنفش زیبای من! دیگر حس تعلقم را به همه چیز و همه کس از دست داده‌ام. نخ‌نخ وجودم آغشته به کرختی محض است و ریشه قلبم، سست شده. دیگر نمی‌خواهم هیچ دوست داشتنی، به هستی مغموم مانده و تیره روزم، رنگ پاشیده و روشنی هدیه کند. من دیگر نازک دل آشنای روزهای دور نیستم، و این اوج خوشبختی است...! حالا حتی...
  20. H

    اتمام یافته مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    دریای متلاطم احساسم آرام گرفته است. قلبم، همچو نوزادی که ساعتهای متمادی از درد در خود می‌لولید، اکنون در بستر گهواره آرمیده است. دیگر گذشته بدجور، روی ترازوی وجودم سنگینی می‌کند، می‌روم تا بدون بیم و تشویش چمدانش را حاضر کنم؛ چند ساعت دیگر، با همان پاییزی که یک روز، او را به من سپرد برای همیشه،...
عقب
بالا پایین