جعبهی دستمال کاغذی را جابه جا کرد. همه چیز مرتب و منظم سر جای خودش بود. خم شد تا سطل را بردارد، اما قبل از اینکه انگشتانش دور دستهی سطل حلقه شوند و آن را بگیرند، خانم گفت:
- چرا جعبهی دستمال کاغذی این شکلی است؟
مای کمرش را راست کرد و به جعبهی دستمال کاغذی نگاه کرد. سپس سرش را به سمت خانم...
کای نفسش را حبس کرد و سعی کرد نظر خانم را در این باره بفهمد. گاهی اوقات نظر افراد مثبت بود و خوششان میامد؛ اما گاهی اوقات نیز اینطور نبود.
خانم اخمی از روی تفکر کرد.
- چشمان شما شبیه به چشمان آمریکاییهاست در حالی که از زمان جنگ تا به الان هیچ سرباز آمریکایی در اینجا نبوده است!
کای شانهی...