مثنوی: "ارزش روز میلادت"
وصف حال خوش نیابد خوش من را
نشود که کنم توصیف دل پر تپش خود را
دوریم ز هم و نبودیم کنار هم تمام لحظات را
ولی همی دوری، نتواند کند کمی ارزش روز میلادت را
تولدت مبارک مای سیسترم
مثنوی: "هیهات"
های و هیداد که نمیفهمی چه زیباست داشتنت
ای داد و بیداد که نفهمیدم چه در سکوت نداشتمت
آی درد و درمان، کاشکی میشد شوم شبیهت دو روزی
هیهات که سهم من ز میلادت، تبریکست اندر این دوری
تولدت مبارک عزیز دلم
قطعه: "سرور روز میلادت"
هر چه هست سبزه و سار آغشته به گُل
نرسد به دل شاد و شادمان سبز رویت
هر چه هست شعله های آتش پر سوز
نرسد به ل*بهای چو غنچه تازه روییدهات
هر چه هست دره و ژرفای عمیق
نرسد به طرهای از جنگل سیاه گیسوانت
هر چه هست وفا و مهر خورشید
نرسد به پای دلبری و دلرباییت
هر چه هست...
مثنوی: "زین برزن"
من که نبُدَم و نشد که بمانم کاین روز سعادت و میلادت
ولیکن بدان ار بودم چراغانی میکردم زین برزن را برایت
منتها حال هم رخصت دلتنگی به دل، دل سپردهات ندهم
گهی سخت و گاهی آسان، راه دارد خنداند آن صورت جان سپردهام
تولدت مبارک نفسم
مثنوی: "اِی داد و بیداد"
گر کسی که قدر تولدت ندانست
تو را نشناخت و ندیده بر باد رفت
ار کسی آمد و روز میلادت مسرور نشد
تو را درک نکرد و درک نشده ز دنیا میرود
اگر کسی ل*ب گشود و بیتبریک گذر کرد
دریغا که بیعشق بار ز دنیا ببسته و اِی داد و بیداد
تولدت مبارک بانو جان
مثنوی: "دلت لبالب ز عشق"
برایت چیزی دارم، برایت سبد سبد و دسته دسته
آرزو و دعاهایی دارم زین حال و دست بسته
برای تو از اعماق این دل خجسته دعا میکنم
میبندم خود را به یک ضریحِ زنجیر شده و دعا میکنم
که تا نشود برآورده، ز جایم قسم که تکان نمیخورم
زین روز مبارک، تنها حاجت دلم، که برای توست...
مثنوی: "تاب تاقت"
گاه دلم میگیرد برای حسرتهای بیگاهم
گاه دلم دیگر ندارد تاب تاقتِ دوری ما ز هم
چه عشقی بود، این عشق که زیباتر ز هر زیبایی بود
چه عشقی بود، این عشق که ممنوعتر از هر ممنوعی بود
سر بی درد را بعد تو سپردم به دست باد زمانه
مگر قلب بیتو سَرِ زندگی و سرزندگی دارد در این خانه؟...
مثنوی: "دلبریت ای دلبرده..."
دلتنگی تو زین دل نامبرده مباد همچو درگیری جمعه
دلتنگی تو برای این دل درمانده مباد همچو هوسی گم شده
دلبستن دل این چون، مانند آینهای است که یار میبیند
اما دلش نتواند باور کند وی برایش واقعی نخواهد شد
دل دادن این دیوانه بغضیست که نه میتواند پس دهدش
و نه میتواند...
مثنوی: "مبادا"
دگر هیچ کادو و پیشکشی ز آرزوهایم ندارد، ارزشی
دیگر هیچ تحفهای ز اذهانم، در برابرت ندارد، جلوهای
امانا خدایا که مبادا منِ عاشق پیشه، شوم راهی بیشه
فریاد خداوندا که نکند تقدیر مرا در نگاهش کند بهانه
ای آفریده عشق، روزی که افریدی عشق این معشقوق را
مبادا نباشد ز یادت، بگذاشته...
مثنوی: "همه وهم و وحی"
ای که تو همهی درد و درمان جان و جهان منی جانانم
نکند که تو باشی در جهانی بی من، که سر به بیابانم
ای که وجودت همه وهم و وحی منِ دیوانه شده
نکند که مبادا خندهات نیاید به ل*ب بی من، ز روزی که
جهان تو با تو پا نهاد به این تبعیدگاه هستیِ آدمیزادان
جان و جهان، صبری بیشه کن...
رباعی: "ندارد کسی جز من، تویی"
پنهان ندارد که همگان همهی دنیا دارند زیبایی
انکار ندارد که همگان همهی دنیا بلدند دلبری
ولی حاشا که لنگه ندارد کسی جز من، تویی
ز فریاد ابا ندارد دلی که ندارد جز میلادت دلِ خوشی
تولدت مبارک شهبانو
قطعه: "فرق دارد"
فرق دارد دوست داشتن کسی که نیازمندت است
فرق دارد دوست داشتن کسی که نیازش شدهای
دلدادهی سر به هوایت که یکباره کمکم دلبندت شده
فرق دارد با آن که در یک نگاه کیش و ماتش کردهای
تولدت مبارک خاص من
قطعه: "نمردهام"
گه گاهی حس میکنم آگاهانه یا ناآگاه
برایت ز عشق کم گذاشتهام
گفته بودم بیتو زنده نمیمانم
اما هنوز هم این منم که نمردهام
مگر روزی عاشقانهتر ز روز میلادت هست؟
که آمد و من نمردم؟!
تولدت مبارک عزیزم
مثنوی: "بهتر و مهتر"
امشب بدتر ز هر شب، شاهد خود دیوانهام شدهام
امشب چهرهات ز همیشه بهتر و مهتر آشکار شده مقابلم
کس نمیداند ولی خنده به ل*ب، من! امشب خواهم مرد
کس نفهمد ولی امشب هوای تو، چه هویدا دل را هوایی کرد!
ندارد عالم برایم امتحانی سختتر ز این روز میلاد
نَمیرد دیگر دل، گر رساند این...
مثنوی: "دلیل نَفَس"
کی منِ، آوارهِ و دیوانه اهل آواز و اسیری بودم، قبل تو؟
کی من، خریدار خریت دل و دیوانگی بودم، قبل تو؟
یک آن روح، و جان دل را به نام خود کردهای
و حال، ز حال زار خود قبل من، گویی؟
شاید آری، ز نبودنت هم، من اهل قافیه سرایی بودم
ولیکن تو شدی، آن الهام زیبای شروع شعر و اشعارم...
نامی که هر دَم و دَم به دَم میان زبانم جاریست
کنده میشود روی هر سنگی که شروع آغازیست
*
تو همه جان و جهان، این دیوانهی جانی شدهای
ای قاتل جانی که مرا با آمدنت اسیر دلت کردهای