مثنوی: "شرط و شروط"
قبول دارم که وفایت شرط و عهدت به شروط است
قبول دارم که زیباییت بینظیر و دلرباییت زیباست
ولیکن تو هم قبول کن که داشتنت نَبُود کمتر ز توهمی
منتها، تنها داشتنت که میشود رنگی بر روی قاب پر نقشی
من عاصی، راضی شدهام به رضایی که ز خدا بوده
و قلبت را ز روز نوروزت از آن من دانسته...
مثنوی: "مسکن"
نمیدانم چرا من دیوانه ز گفتن از تو سیر نمیشوم.
نمیدانم چرا پیچ و تاب زلف هایت نمیرود ز خوابم،
نمیدانم چرا عطر تنت حتی لحظهای تنهایم نمیگذارد.
نمیدانم چرا جانا، جان من جز تو مسکنی نمیپذیرد.
جان من، جانان من، جانا جان من، دانم که این لحنها را پسند نکنی، ولیکن من، تمام...
1. چه عنوانی می تونه گویای چیزی باشه که هستی؟
پیچیده و مصر
2. ژانرت چیه؟
درام، اجتماعی، عاشقانه، شایدم در آینده پلیسی
3. عنوان فصل های زندگيت چیه؟
فصل یک: در کنج درون
فصل دوم: دختر دیگری شدم
فصل سوم: ورق روزگار برگشت
فصل چهارم: اینبار ورق در دست من است!
4. عکس روی جلد و پیش گفتارت چطور؟
دور...
عنوان: تقاص
ژانر: تراژدی، عاشقانه، فانتزی
نویسنده: Hannaneh mirbagheri
برگرفته از: رمان راز آنتروپوئیدیس
خلاصه: صحنهای از آرامش قبل طوفان یک ماجرای طولانی و هیجان انگیز روایت میشود که گویا دخترک قصه از تمام نبردها و خوشیهای زندگی بریده است. دخترکی که تنها به خاطر یک لذت زودگذر و بی احتیاطی،...
-هیراد قضیه اون گردنبند چی بود؟
هیراد دردش رو در خودش خفه کرد و لبخند بیجونی زد. حرفش رو چند بار در ذهنش تکرار کرد.
مثل غذایی که باید حضم بشه، چندین و چند بار کلمات رو مزه مزه کرد. اما بازهم سکوت اختیار کرد! دلش نمیآمد، دل دخترک روبرویش بلرزد و بشکند.
ونیز بیاختیار بازوی هیراد رو گرفت و با...
-میخوام!
هیراد با جواب قاطع ونیز بر خلاف دردی که داشت، خندید و ل*ب باز کرد:
-وقتی توی خونهی اون بچهها بودیم... رادا رو دیدم.
تعریف براش سخت بود. هیراد یه عمر با رادا کل کل کرده بود. هیچوقت قصد بدی نداشت اما ناراحت بود که اینجوری برای همیشه از دستش داده. یجوری پشیمون بود. فکر نمیکرد از دستش...
نام دلنوشته: یاد و کاش
نام نگارشگر: حنانه میرباقری
ژانر: عاشقانه، اجتماعی، تراژدی
ناظر: @Z.marashi
ویراستار: @Zizi
تگ: فاقد تگ
مقدمه:
نیمی از عمرمان را در یاد، یادآوری و یادگاریها بودیم؛ نیم دیگرش را با ای کاش گفتن به فنا بردیم.
کمی درنگ میان این همه یاد کردنها و کاش گفتنها نیاز است؛
کمی...
یاد آن روزها بخیر؛
روزهایی که بخشنده و آمرزنده شدند را میگویم!
دقیقا همان روزهایی که ساده و بیدغدغه زندگی کردیم؛ همان دورانی که بدون فکر به زمانی مثل حال، میخندیدیم؛ یادت میآید؟
تو را نمیدانم، ولی دل من تنگ است! برای روزهایی که رفتهاند و برنمیگردند... .
اما میدانی، جای یاد آن روزها،...
کاش میشد هیچوقت بزرگ نمیشدیم!
نه تنها من، بلکه این آرزوی خیلی از آرزوداران است.
حداقل همه یکبار، یکجا و در یک مکان، این جمله را گفتهاند و طلب کردهاند.
میدانی، کودکی زمان نابیست!
راست میگفتند که فراموش میکنی، راست میگفتند چیزی نمیفهمی و راست میگفتند که قدر کودکی را نمیدانید؛ دلم...
یادت هست، زمانی را که دروغ گناه کبیره بود؟
یادت هست زمانی حرفها بوی نا نمیداد؟
آن زمانها حرف راست فقط مختص کودکان نبود؛ آن زمان دروغ بود که فقط مختص مفسد بود.
هعی... یادش بخیر!
زمانی آدمها شبیه ظاهرشان بودند!
اما یادت بماند که الان، مردم قدر آدمهای خوب را بیشتر میدانند.
کاش میشد هر چه را که دیدیم و نپسندیدیم فراموش کنیم.
کاش میشد دلتنگیها، دوریها، خستگیها، نامردیها و تمام بدیها را فراموش کنیم.
اصلا ای کاش میشد هیچکدام را نمیدیدیم.
کاش میشد گشنگی درویش و آوارگی بیکس را اصلا نمیدیدیم.
کاش... .
هیس!
ای داد و ای کاش ما، هیچ درد بینوایی را درمان...
اولین قدم کودکیات را یادت میآید؟
یادت میآید چند بار با خنده از روی زمین برخواستی؟
یادت نیست؟
اشکالی ندارد!
تنها شور و شوقت را یادآوری کن؛ همان برای بلند شدنت کافیست؛ همان شوقی که روی دو پا ایستادن را یادت داد، تنها ایستادن را هم یادت میدهد.
اولین روز مدرسهات را یادت میآید؟
از این پس همیشه،...
ای کاش مرز بین خریدنیها و فروختنیها مشخص میشد؛
کاش همه میدانستند احترام و مهربانی نه خریدنی است و نه با زور میشود.
کاش میدانستند همه چیز با پول جور نمیشود.
کاش یادشان باشد، شخصیت یک آدم فروختنی نیست و نمیتوانند همه را بخرند.
ولی ای کاش امکان خرید بعضی چیزها بود!
دلم سبد خریدی میخواهد که...
دنیا، مرا یادت باشد؛
تو گریههایم را دیدی!
بینواییَم را دیدی!
خستگیم، ناامیدیم، بیکسیم؛ همه و همه را دیدی!
اما زین پس مرا خوب به خاطرت بسپار!
روزی کاری خواهم کرد که یاد بردن من که هیچ،
مرا از جلوی نگاهت هم کنار نبری!
"ماییم و نوای بینوایی؛
بسمالله، اگر حریف مایی!"
کاش میشد در لحظات خوشی، به دنیا سرعت گیر ببندیم، کاش میشد جلوی شتاب زدگی عقربههای ساعت را، به وقت شادی بگیریم.
کاش میشد، دکمهی مکث دنیا را پیدا میکردیم و مثل یک بچه، آرام و بیدغدغه، چندی بدون دلهره، گذر زمان را زندگی میکردیم؛
ولی خوب میدانم، کاشهایم جوابی ندارد، الا یک راه؛
لازم است...
یادمان باشد، اگر یادمان، یاد کسی را مدام و مداوم یادآور میکند، این هنر اوست!
به یاد سپردن سخت نیست، ولی به یاد داشتن سخت است!
سخت نیست یادت بماند او سختی کشیده، ولی سخت است یادت بماند در سختیهایش بمانی.
کمی یادت بماند، که در یاد ماندن سخت نیست!
ای یاد وفادار من، توهم وفاداری کن به یاد، یار...