دروددد قشنگم
عالی ام
تو چطوری
آه، رحم کن4t_:(10t_:(-4---
مصاحبه ها، صندلی داغ ها و مسابقه ها رو خیلی دوست دارم
داداش دوستت دارم ولی رحم کنننن سوالات آتیشم زد:)))))9t_:(
از ده سالگی شروع کردم
اولیش استاد عشق بود
چه شاهکاری بود... چه شاهکاری
نویسندگی دلیل زندگی منه ولی دوبلری اعتماد به...
درود
اعلام پایان
https://forum.cafewriters.xyz/threads/%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%AC%D9%88%D8%A7%D9%87%D8%B1-%D8%B3%D9%88%D9%85-%D9%86%D8%B1%DA%AF%D8%B3-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D9%88%D8%B4%D9%86%D9%81%DA%A9%D8%B1.35295/page-3#post-290775
- کدام اتاق باید برویم؟
- اتاق نوزدهم.
با گشودن درب اتاق، مردی قدبلند حرفش را نصفه گذاشت و سلام کرد. او پدر آکانه بود و نمیدانست کیومی چهقدر از سوالهای مظلومانهاش، همدلیاش و دستهگلی که آورده بود احساس بدی میگیرد. کیومی نفس عمیقی کشید، زیرا با آمدن خانم و آقای آیکاوا، رشته حرفی قطع شد که...
رن جیغی کشید و روی زمین افتاد. پاهایش دیگر توان ایستادن نداشتند. آندو حاضر بودند برای پول دست به هر کاری بزنند، اما نتوانستند رفاقتشان با رن را تمام کنند و مانند یک قربانی رفتار کنند تا آزاد شوند.
رن یکی از بدترین روزهای زندگیاش را سپری میکرد. کیومی بهتزده به پلیسها خیره شده بود، با زبانی...
بیشترشان تلاش میکردند از دیوارها بالا بروند و شکست میخوردند. دستهایی آهنی از داخل دیوار بیرون میآمد و آنها را هل میدادند. اوسامو دواندوان جلو رفت. وقتی زیاد بالا میرفتند، برخورد محکمشان به زمین باعث آسیب دیدن استخوانها میشد.
اوسامو در حال بالا رفتن، یکی از دستهای آهنی را با دست خود...
ایزانامی از شدت شوق اشک میریخت؛ اما ل*بهای خندانش پدیدارکنندهی شادیاش بودند. رن شعلههای آتش را با کپسول آتشنشانی خاموش کرد. میدانست آدمها لحظهی از دستدادن، تازه قدر همه چیز را میدانند و لحظهی مرگ متوجه علاقههای پنهانشده در قلبشان میشوند. برای خودش متاسف بود که در سختترین شرایط،...
فشار ترس و افکار شلوغ اوسامو باعث شده بود اخم، چین و چروکهای بزرگی به چشم و ابرویش بیندازد. لرزش پاهای ایزانامی مایع را به لرزه درمیآورد. غرشهایش به جیغ تبدیل شدند.
- دیوانه! دیوانه! دیوانه! تو یک روانی هستی! کدام مخترع عاقلی چنین کاری میکند؟
پشت شعلههای آتش، رن ایستاده بود و با غم خاصی...
برای ایزانامی و اوسامو چه اتفاقی افتاد؟
وقتی از تاریکی به سمت روشنایی آمدند، نگاهشان به ساکورا افتاد که روی پل افتاده بود. رنگشان پرید و مصمم شدند او را نجات دهند، قبل از اینکه به حال و روز سولینا و هارومی دچار شود. دواندوان جلو رفتند و آمادهی حبس نفس و شیرجهزدن شدند. دیگر هیچیک از آندو...
سرفهکنان از استخر بیرون آمدند و به سمت دیوار دویدند. روی زمین دریچهای باز شد و آنها پایین و پایینتر رفتند، تا به آنسوی دیوار بروند و دخترشان را نجات دهند.
در همین هنگام، کیومی بیدار شد. همه جا تاریک بود؛ فقط صدای پای دو نفر را میشنید که نزدیک و نزدیکتر میشدند. قبل از اینکه فریاد بکشد،...