نتایح جستجو

  1. ا

    روزنامـه روزنامه تابستان ۱۴۰۳ | شماره پنجم

    وای ذوقققققق قلبم اکلیلی شددددد مرسی ازتون♡♡♡♡♡♡
  2. ا

    صندلی داغ سری صد و هفتم صندلی داغ|افسونگر

    دروددد قشنگم عالی ام تو چطوری آه، رحم کن4t_:(10t_:(-4--- مصاحبه ها، صندلی داغ ها و مسابقه ها رو خیلی دوست دارم داداش دوستت دارم ولی رحم کنننن سوالات آتیشم زد:)))))9t_:( از ده سالگی شروع کردم اولیش استاد عشق بود چه شاهکاری بود... چه شاهکاری نویسندگی دلیل زندگی منه ولی دوبلری اعتماد به...
  3. ا

    صندلی داغ سری صد و هفتم صندلی داغ|افسونگر

    سلامممم زیباااا قربونت برم منم شخصیتت رو دوست دارمممم:love::aiwan_light_heart: شب چون میخوابم-4--- غذای خونگی قطعا چون سالمه عاشق رنگای روشنم مخصوصا صورتی و آبی زمستون پختیم:facepalm: نگرشش نسبت به همه چی منفی باشه بدگویی کنه پشت دیگران کثیف باشه و بهداشتو رعایت نکنه دانشگاه...
  4. ا

    اطلاعیه 🔻تاپیک جامع اعلام پایان تایپ رمان🔺

    درود اعلام پایان https://forum.cafewriters.xyz/threads/%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%AC%D9%88%D8%A7%D9%87%D8%B1-%D8%B3%D9%88%D9%85-%D9%86%D8%B1%DA%AF%D8%B3-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D9%88%D8%B4%D9%86%D9%81%DA%A9%D8%B1.35295/page-3#post-290775
  5. ا

    اطلاعیه درخواست [کاور تبلیغاتی]

    سلام درخواست کاور تبلیغاتی رمان جواهر سوم اگه میشه گرافیستش خودم باشم
  6. ا

    اتمام یافته رمان جواهر سوم | نرگس محمدیان روشنفکر

    -‌ کدام اتاق باید برویم؟ -‌ اتاق نوزدهم. با گشودن درب اتاق، مردی قدبلند حرفش را نصفه گذاشت و سلام کرد. او پدر آکانه بود و نمی‌دانست کیومی چه‌قدر از سوال‌های مظلومانه‌اش، همدلی‌اش و دسته‌گلی که آورده بود احساس بدی می‌گیرد. کیومی نفس عمیقی کشید، زیرا با آمدن خانم و آقای آیکاوا، رشته حرفی قطع شد که...
  7. ا

    اتمام یافته رمان جواهر سوم | نرگس محمدیان روشنفکر

    رن جیغی کشید و روی زمین افتاد. پاهایش دیگر توان ایستادن نداشتند. آن‌دو حاضر بودند برای پول دست به هر کاری بزنند، اما نتوانستند رفاقتشان با رن را تمام کنند و مانند یک قربانی رفتار کنند تا آزاد شوند. رن یکی از بدترین روزهای زندگی‌اش را سپری می‌کرد. کیومی بهت‌زده به پلیس‌ها خیره شده بود، با زبانی...
  8. ا

    اتمام یافته رمان جواهر سوم | نرگس محمدیان روشنفکر

    بیشترشان تلاش می‌کردند از دیوارها بالا بروند و شکست می‌خوردند. دست‌هایی آهنی از داخل دیوار بیرون می‌آمد و آن‌ها را هل می‌دادند. اوسامو دوان‌دوان جلو رفت. وقتی زیاد بالا می‌رفتند، برخورد محکمشان به زمین باعث آسیب دیدن استخوان‌ها می‌شد. اوسامو در حال بالا رفتن، یکی از دست‌های آهنی را با دست خود...
  9. ا

    اتمام یافته رمان جواهر سوم | نرگس محمدیان روشنفکر

    ایزانامی از شدت شوق اشک می‌ریخت؛ اما ل*ب‌های خندانش پدیدارکننده‌ی شادی‌اش بودند. رن شعله‌های آتش را با کپسول آتش‌نشانی خاموش کرد. می‌دانست آدم‌ها لحظه‌ی از دست‌دادن، تازه قدر همه چیز را می‌دانند و لحظه‌ی مرگ متوجه علاقه‌های پنهان‌شده در قلبشان می‌شوند. برای خودش متاسف بود که در سخت‌ترین شرایط،...
  10. ا

    اتمام یافته رمان جواهر سوم | نرگس محمدیان روشنفکر

    فشار ترس و افکار شلوغ اوسامو باعث شده بود اخم، چین و چروک‌های بزرگی به چشم و ابرویش بیندازد. لرزش پاهای ایزانامی مایع را به لرزه درمی‌آورد. غرش‌هایش به جیغ تبدیل شدند. -‌ دیوانه! دیوانه! دیوانه! تو یک روانی هستی! کدام مخترع عاقلی چنین کاری می‌کند؟ پشت شعله‌های آتش، رن ایستاده بود و با غم خاصی...
  11. ا

    [سریال صوتی پنج و پنج دقیقه | دوبله اختصاصی]

    https://uploadkon.ir/uploads/67c411_24[%D8%B3%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%84-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D9%BE%D9%86%D8%AC-%D9%88-%D9%BE%D9%86%D8%AC-%D8%AF%D9%82%DB%8C%D9%82%D9%87-%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA-%D8%A7%D9%88%D9%84-].mp3
  12. ا

    اتمام یافته رمان جواهر سوم | نرگس محمدیان روشنفکر

    برای ایزانامی و اوسامو چه اتفاقی افتاد؟ وقتی از تاریکی به سمت روشنایی آمدند، نگاهشان به ساکورا افتاد که روی پل افتاده بود. رنگشان پرید و مصمم شدند او را نجات دهند، قبل از این‌که به حال و روز سولینا و هارومی دچار شود. دوان‌دوان جلو رفتند و آماده‌ی حبس نفس و شیرجه‌زدن شدند. دیگر هیچ‌یک از آن‌دو...
  13. ا

    اطلاعیه ☜ درخواست تیزر تالار آثار تالار تایپ ر‌مان

    سلامممم رمان جواهر سوم ژانر: جنایی، معمایی، اجتماعی، عاشقانه نویسنده: نرگس محمدیان روشنفکر...
  14. ا

    گرافیست [افسونگر]

    بنر دومین دوره تیم کتابخوان
  15. ا

    گرافیست [افسونگر]

    بنر دفتر نقاشی
  16. ا

    اتمام یافته رمان جواهر سوم | نرگس محمدیان روشنفکر

    سرفه‌کنان از استخر بیرون آمدند و به سمت دیوار دویدند. روی زمین دریچه‌ای باز شد و آن‌ها پایین و پایین‌تر رفتند، تا به آن‌سوی دیوار بروند و دخترشان را نجات دهند. در همین هنگام، کیومی بیدار شد. همه جا تاریک بود؛ فقط صدای پای دو نفر را می‌شنید که نزدیک و نزدیک‌تر می‌شدند. قبل از این‌که فریاد بکشد،...
  17. ا

    اطلاعیه [ درخواست دفترچه خاطرات اختصاصی ]

    سلام درخواست دفتر خاطرات✨️ https://ts5.tarafdari.com/contents/user700681/content-sound/01_-_main_titles.mp3
عقب
بالا پایین