شب که همه در خواب عمیق فرو رفته بودند، آریل از خانه بیرون رفت و در ساحل، کنار امواج وحشی ایستاد. او یک زندگی جدید را آغاز کرده بود، کنار انسانهایی که او را شیطان نمیدانستند؛ با اینحال نمیتوانست تمام گذشته را بین موجها دفن کند. از خودش میپرسید: "اگر من خانوادهام را آزاد کنم، میتوانند...
کاملیا هنوز به خانه بازنگشته بود. مادر و پدرش، ناتالی و الکس براون به آریل خوشآمدگویی کردند. خانم ناتالی براون با مهربانی ظرفی از شیرینیهایی که پخته بود آورد و به آریل تعارف کرد. لباسهای خیس آریل توجهش را جلب کرد.
- الان سرما میخوری عزیزم! بعد از اینکه شیرینیات را خوردی همراهم بیا.
آریل...
باد ملایمی میوزید. با اینکه هوا گرم بود آریل احساس سرما میکرد. قطرههای آب از روی موهایش سر میخوردند. در حالی که از خیسبودن کلافه بود، صدای تکانخوردن برگ درختان برایش جالب بود.
لباسهای اریک را از روی بند برداشت و پوشید تا سرما نخورد. لباسها خیس بودند؛ آریل ابروهایش را به نشانه ناراحتی خم...
آریل خوشحال بود که میتواند صدای ویلیام یا همانفلوندر را بشنود، آنقدر که دیگر به صحبتهای اریک توجه نمیکرد. اریک لباسهای ویلیام را پوشیده بود و لباسهای خیسش را روی بند پهن کرده بود. دهکده پر از درخت میوه بود و هوای نسبتا گرمی داشت. کاملیا برای کمک به زنی که وقت زایمانش رسیده بود خانه را ترک...
نوری طلایی با تاریکیِ پشت چشمان بسته اریک مخلوط شده بود. آهسته چشمانش را باز کرد و دستش را روی پیشانیاش گذاشت تا به نور خورشید عادت کند. اریک سرفههای شدیدی کرد و از دهانش مقداری آب روی شنها ریخت.
- من... زندهام؟
دختری که موهای قهوهای روشن خود را بافته بود و چشمانی عسلی و گونههایی سرخ...
- پ... پر... پری دریایی وجود دارد؟!
صحبتکردن با آریل، آخرین استفادههای بیثمر اریک از هوای باقیمانده در ریههایش بود. دست و پایش را تکان میداد تا کسی به کمکش بیاید، اما هیچانسانی آنجا نبود.
- من پری دریایی نیستم، شیطان دریایی هستم!
چشمان نیمهباز اریک میتوانستند بفهمند آریل ترسیده است،...
با لبخندی جنونآمیز و چشمانی درشت، کتاب و معجون جاودانگی را مینگریست. خاطرهای از مقابل چشمانش گذشت. آنزمان که خردسال بود، یک بار از پدر پرسید:" سوختن یعنی چه؟" برای پدر سخت بود برای دختری که حتی یک بار هم دنیای بالای آب سرد اقیانوس را ندیده است، آتش را توضیح بدهد. پدر سکوت کرده بود و چیزی...
فضای قصر ساکت بود؛ انگار نه انگار چند دقیقه قبل فریاد آریل در تمام اتاقها شنیده میشد. مقابل آینه نشسته بود و با چشمانی پر از کینه با خودش آهسته حرف میزد. آریستا خودش را غرق در کار کرده بود اما هرازگاهی بالا را نگاه میکرد. به کجا خیره شده بود؟ دنیای جدیدِ بالای آب؟ سرش را با تاسف تکان داد و...
ناظر رمان خودم یه کلمه حرف نزد درباره رمانم😂💀 قربونت عزیزم💕
نکته ای که میخوام بگم اینه که اگه خواستی رمان چاپ کنی یه دور کامل بنویس بعد برو از اول با شاخ و برگ بیشتر بازنویسی کن. اسکلت نوشته هات خوبه ولی نیاز داره بیشتر کار کنی
انجام وظیفه بود💗
یکم بخش های شماره گذاری شده رمانت رو بیشتر مقدمه چینی و جمع بندی کن
ایرادات نگارشی رو ویرایش کن
درباره ی شخصیت ها بیشتر توضیح بده
اگه میخوای صبر کن یکم بری جلوتر پیرنگت بهتر مشخص باشه
بقیش اوکیه برای درخواست تگ
نقد اولیه شورا | رمان زنی که هرگز ندیده باشی
عنوان:
نام رمان بیشتر از سه کلمه دارد. اسامیِ متشکل از کلمات کمتر، در صورت انتخاب درست جذابیت بیشتری دارند، اما اسم نسبتا طولانی ایراد محسوب نمیشود چرا که بسیاری از رمانهای خوب نامی طولانی دارند، از جمله رمان "دختری که رهایش کردی" که تقریباً به این...
اوسامو تأسف و همدردیاش را ابراز کرد، اما باز هم علامت سوال بزرگی در مغزش، باعث میشد چهرهاش همچنان علاوه بر حمل بار غم و خستگی، کنجکاوی را به دوش بکشد.
- ببخشید، ولی من باز هم نفهمیدم... ارتباط این اتفاق با ایزانامی چیست؟
تصویر ناواضح ایزانامی از دور، پشت شیشهها در نگاه اول شبیه رن به نظر...