نتایح جستجو

  1. لیلا مرادی

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    احساس خاصی به آن مرد نداشت؛ اما حسام جزو آن دسته از آدم‌هایی بود که نبودنشان به چشم می‌آمد. دلش بی‌جهت بهانه‌جویی می‌کرد و مثل هوای گریان شهر، هوس بارانی شدن داشت. شب از نیمه گذشته‌ بود که آقا تشریفش را آورد. سریع تا بیاید خودش را در اتاق چپاند. دوست نداشت چشم در چشمش شود. حسام از دیدن سالن خالی...
  2. لیلا مرادی

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: Azaliya

    دو پارت https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-350908
  3. لیلا مرادی

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    *** با احساس سردرد شدیدی هوشیار شد. به پهلو چرخید‌. جای خالی‌اش خواب را کامل از سرش پراند. از روی تخت بلند شد و جلوی میز آرایش نشست. چشمان پف‌ کرده و سرخش برای خودش هم تعجب‌برانگیز بود. سرش را محکم تکان داد تا افکار مزاحم از ذهنش فراری شود. او فقط نگران بود. مرد هم این‌قدر بی‌خیال! روز جمعه هم...
  4. لیلا مرادی

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: Azaliya

    این چه حرفیه قشنگم من زود به زود می‌ذارم البته این‌ پارت‌ها زیر نظر ناظر چک شدن، باز خودم یه دور نگاه می‌کنم که یه وقت اذیت نشی
  5. لیلا مرادی

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    در زمانی که مشغول حرف زدن بود، متوجه رنگ عوض کردن صورت و خط اخم‌ غلیظ و باریک بین ابرویش شد. سکوت که کرد فرصت دفاعی به او نداد، یقه‌اش را بین یک دست گرفت و فشرد. - این‌قدر صغری و کبری نپیچ. کار من قانونیه، همه انجام میدن. آرامش خودش را حفظ کرد و یقه‌اش را از بین پنجه‌هایش نجات داد. - زبون...
  6. لیلا مرادی

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: Azaliya

    وقتت به‌خیر باشه💐 چهار پارت ارسال شد. جمعاً هشت قسمت چک نشده. https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-350525
  7. لیلا مرادی

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    برگشت برود که با صدایش از حرکت ایستاد. - مهم نبود نمی‌اومدم. در مورد کاره، باید گوش بدی. اگر باز هم مخالفت می‌کرد، امیرعلی سماجت به خرج می‌داد. امروز آمده‌ بود حرفش را بزند و برود، نباید بی‌نتیجه از بازار خارج میشد. حسام برای لحظاتی کلافه نگاهش کرد. انگار قرار نبود به این راحتی از دستش خلاص شود...
  8. لیلا مرادی

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    *** از میان شلوغی و همهمه گذشت تا به بازار پارچه‌ فروشان رسید. عرق پیشانی‌اش را با دست خشک کرد. نگاهش سمت میدان قدیمی بازار کشیده شد و ذهنش به گذشته‌ها پر کشید. آن زمان‌‌ها فواره درون آب‌نمای فیروزه‌ایش جریان نداشت. او و حسام چه کشتی‌هایی که کنارش نمی‌گرفتند! مردم هم حلقه‌‌زنان معرکه‌شان را...
  9. لیلا مرادی

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    حال غریبی داشت. بودن در کنار این مرد و دیدنش را نمی‌خواست، حتی از صدایش هم می‌گریخت. این ماه‌بانو برای خودش هم ناشناخته بود. رفت و بانو گفتن‌هایش بی‌جواب ماندند. از آن پارک فرار کرد و خودش را به جدول کنار خیابان رساند. بغضش ترکید و اشک‌هایش یکی پس از دیگری برای خود مسابقه دادند. مغزش گنجایش فکری...
  10. لیلا مرادی

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    ماه‌بانو با دو مرد بازاری زندگی کرده‌ بود؛ اما در این مدت به متفاوت بودن حسام پی‌ برده‌ بود. بازاری جماعت، خدای نکرده سیری‌ناپذیر و طمع‌کار باشد، چشمش تا آخر عمر به مال دنیا است. در این وضعیت تنها کاری که می‌توانست بکند این بود که آرامش کند. دستش را از روی میز گرفت. تکان خفیفی خورد و خواست چیزی...
  11. لیلا مرادی

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: Azaliya

    سلام عزیزم ۴ پارت ارسال شد😘 https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-349860
  12. لیلا مرادی

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    یک تای ابرویش بالا رفت. تا به خودش بیاید، درون سورتمه، کنار حنانه نشسته‌ بود. سیامک هم در واگن جلویی بود. آن ارتفاع و جاده‌های پر پیچ و خم، موهای تنش را سیخ می‌کرد. چشم بسته جیغ می‌کشید. حنانه برعکس او نمی‌ترسید و وقتی بد و بیراه می‌داد، به او خنده می‌کرد‌. دخترک بی‌شعور! چند تا عکس یادگاری هم...
  13. لیلا مرادی

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    مردمک چشمان قشنگش از نم اشک می‌درخشید. - ماه‌بانو، تو رو خدا به حسام نگو، بفهمه دیوونه میشه. اخم کرد و هر دو دستش را گرفت. - چند بار بگم حنا، بی‌خودی داری واسه خودت استرس می‌تراشی. بعدش هم، مگه مغز خر خوردم به حسام بگم؟! تازه از خداش هم باشه همچین کسی خواهرش رو دوست داره. آن‌قدر مصمم با او صحبت...
  14. لیلا مرادی

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    نکند حرف‌هایشان را شنیده باشد؟ قیافه‌اش جز این نشان نمی‌داد. ماه‌بانو دید که نگاهش، برای یک لحظه از اشک لغزید. به حنانه چشم دوخت که حرصش را سر بند چرمی کوله‌‌ی قهوه‌ایش خالی می‌کرد. باران، نم‌نم شروع به باریدن گرفت. از جا بلند شد و سرفه‌ی مصلحتی کرد تا آن دو را متوجه‌ی خود کند. هر دو مثل برق‌...
  15. لیلا مرادی

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    پشت چشم نازک کرد. - خب دارم میگم دیگه. توی سالن موسیقی پسر و دختر نشسته‌ بودیم، از قضا سیامک هم به دعوت دختر داییش اومده‌ بود‌. همه قرار بود آهنگی که یاد گرفته‌ بودن رو بزنن تا نوبت به من شد... . این‌ جای حرفش از خنده ریسه رفت؛ تمام اعضای بدنش موقع خنده تکان می‌خوردند. -منِ بی‌استعداد رو باید...
  16. لیلا مرادی

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: Azaliya

    خسته نباشی گلم ۴ پارت https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-348972
  17. لیلا مرادی

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    کمی جلو رفت، ناباور چشم در صورت ماستش گرداند. از چهره‌اش فهمید که او هم انتظار این دیدار ناگهانی و شوکه‌ کننده را نداشت. هر دو مثل مجسمه، با نگاهی حاکی از حیرت به هم خیره بودند. سیامک که از برخورد آن دو متعجب بود، شقیقه‌اش را کمی خاراند و کنجکاوانه پرسید: - شماها چتونه؟ دیر شد، بلیت به ما...
  18. لیلا مرادی

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    در حین صحبت، به سوی راهروی اتاق‌‌ها قدم برداشت. - یعنی‌ها، روت رو برم‌! نشسته من رو به حرف گرفته، بعد یه چیز هم طلب‌کاره. برو، برو که باید به کارهام برسم. با خنده از هم خداحافظی کردند. وارد اتاق شد و درب کمد را گشود. داخل یکی از رگال‌ها لباس مورد نظرش را بیرون کشید. کلی کار نکرده داشت که باید...
  19. لیلا مرادی

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    *** دو روزی از شب میهمانی گذشته‌ بود که مادرش بی‌خبر به خانه‌اش آمد. تا درب را به رویش باز کرد و خواست به داخل دعوتش کند، سریع مثل مرغ سر کنده کنارش زد و در مقابل چشمان متعجبش وارد سالن شد. از درب فاصله گرفت و به سمتش چرخید. - چه عجب از این طرف‌ها؟ رنگ‌پریده و مثل جزام دیده‌ها، روی مبل وا رفت و...
  20. لیلا مرادی

    پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان»

    *** تا نزدیک به نیمه‌ شب دورهمی ادامه پیدا کرد. حسام لیوان حاوی شربت آلبالو را از دستش گرفت. بین هم آتش‌بس کرده‌ بودند؛ اما ماه‌بانو چندان تحویلش نمی‌گرفت تا به اشتباهاتش پی ببرد. با صدای دست جمع، حواسش معطوف بقیه شد. نوبت به بریدن و خوردن کیک بود؛ یک کیک بزرگ ستاره‌ای شکل سفید، با رویه‌ی خامه‌...
عقب
بالا پایین