نتایح جستجو

  1. pen lady

    در حال تایپ رمان پسران دانشگاه را رهبری می‌کنند|ماها کیازاده

    اون روز عجیب احساس خفن و باحال بودن، می‌کردم. حتی وقتی که تو خیابون قدم می‌زدیم و به‌سمت خونه می‌رفتیم، بقیه اول نگاهی ساده ‌و عاری از حس به من می‌نداختن اما دو قدم که جلو می‌رفتن، برمی‌گشتن و دوباره نگام می‌کردن. این‌بار با تعجب و حیرت! این برای دختری با ظاهری معمولی و در نگاه بقیه نامرئی مثل...
  2. pen lady

    اطلاعیه درخواست رنک نویسنده رمان~

    سلام درخواست رنک نویسنده رسمی دارم
  3. pen lady

    در حال تایپ رمان النا و سایه‌های بی‌پایان|pen lady(ماها کیازاده)

    قدمی به‌سمتش برداشت، اما پشیمان شد و برگشت و با خود زمزمه کرد: - نه‌نه، نه... . اما با فریاد آریا پشیمان شد و خود را به او رساند. مرد با صورتی درهم و اخمانی گره خورده، بازویش را گرفته و به‌سمت ماشینش رفت. النا همراهش رفت، در ماشین را باز کرده و روی صندلیِ شاگرد جا خوش کرد. آریا ماشین را روشن کرد...
  4. pen lady

    نقد کاربر داستان همسر من اثر یاسمن بهادری

    سلام یاسی گلی داستان کوتاهت خیلی قشنگه با این‌که یه موضوع کلیشه‌ای رو انتخاب کردی اما نگارش و شیوه‌ی بیانت اون رو متفاوت از بقیه رمان‌ها کرده(آخه مگه میشه پنج سال با هم زندگی کنند ولی بازم دوست باشن🤯 اصلا من دیگه حرفی ندارم). اشکالات تایپی خیلی کمی به چشم می‌خورد(فکر کنم یه جا به جای دست دین...
  5. pen lady

    در حال تایپ رمان پسران دانشگاه را رهبری می‌کنند|ماها کیازاده

    فاطمه تن بی‌جونش رو به من تکیه داد و ترسیده، چشمای گردش رو به تارا دوخت و گفت: - اگه من می‌دونستم دانشگاه همچین زهرماریِ اصلاً پام رو این‌جا نمی‌ذاشتم. گونه‌م می‌سوخت منم که لوس، فقط لازم بود یه خراش میلی‌متری روی دست و بالم ایجاد بشه تا با لبای آویزون همه رو مجبور نکنم بوسش کنن ول‌کن معامله...
  6. pen lady

    در حال تایپ رمان النا و سایه‌های بی‌پایان|pen lady(ماها کیازاده)

    آریا بازویش را محکم فشار داد، به‌سمت ماشینش رفت و این‌بار محکم و بی‌ملایمت با اخمی غلیظ گفت: - زود باش بیا سوار شو. تن صدایش، لحن جدی‌اش و اخم بزرگی که روی پیشانی‌اش نشسته‌بود، النا را به سال‌های دوری برد. سال‌هایی که خواهر مظلومش جیغ می‌کشید و گریه می‌کرد و او نیز همین‌گونه حرف زده‌بود: - هیس...
  7. pen lady

    در حال تایپ رمان النا و سایه‌های بی‌پایان|pen lady(ماها کیازاده)

    احمد، عموی آریا، پشت سیستم نشست و با اخم مشغول شد. آریا نیز به آن‌ها ملحق شد، فیلم‌ها را یکی‌یکی نگاه و سپس رد کردند تا این‌که مرد سریع گفت: - برگرد... برگرد فیلم قبلی. احمد ویدیوی قبلی را بخش کرد. آن‌ها با دقت نگاه کردند که دخترک را یافتند. آرام‌آرام قدم برمی‌داشت و‌ به‌طرف ورودی دانشگاه می‌رفت...
  8. pen lady

    در حال تایپ رمان پسران دانشگاه را رهبری می‌کنند|ماها کیازاده

    صدای خنده‌ی دخترا بلند شد، چندتا دختر دور تارا و فاطمه رو گرفتن و اجازه ندادن که نزدیک من بشن. دختری که قبل ورود استاد با من دعوای لفظی داشت با خنده بالای سرم ایستاد و نذاشت بلند شم و با پا دوباره هولم داد. عصبی خواستم پاشو بگیرم و یکی از فن‌های کشتی رو که شوهر پری یادم داده‌بود رو روش پیاده...
  9. pen lady

    در حال تایپ رمان پسران دانشگاه را رهبری می‌کنند|ماها کیازاده

    چشم‌ غره‌ای بهم رفت و خواست ادامه بده که استاد وارد کلاس شد. با لبخندی حرص‌دربیار بهش خیره شدم، اما اون به صندلیش تکیه داد و پوزخندی زد و تهدیدآمیز نگاهم کرد. در تمام این لحظه‌ها رهبر و دوستاش حتی نیم نگاهی هم به ما ننداختن چه برسه که چیزی بگن. زمان تدریس استاد که مردی میان‌سال اما بسیار محترم و...
  10. pen lady

    در حال تایپ رمان پسران دانشگاه را رهبری می‌کنند|ماها کیازاده

    دختری که به ما سلام داده‌بود، خودش رو جمع و جور کرد و با خنده‌ای مصنوعی گفت: - اوه! چه جالب بود... زنگ تماست... . دروغ می‌گفت تو چشاش یه (هشتگ دختر بودن نعمت است، نه به بدبختی بی‌کلاسی) خاصی موج می‌زد. فاطمه برای جمع کردن گندی که زده‌بود، با هیجان الکی چشماشو گرد کرد و یه پرش زد طرف دختره. دستش...
  11. pen lady

    در حال تایپ رمان النا و سایه‌های بی‌پایان|pen lady(ماها کیازاده)

    بعد از چند دقیقه دانشگاه در سکوت فرو رفت، بعضی‌ها به کلاس‌ها رفته و بعضی‌های دیگر از دانشگاه خارج شدند و او حیران از این طرف به آن طرف محوطه‌ی خالی از هر کسی می‌رفت تا پدرش را پیدا کند. *** روی صندلی چرم اتاق نشسته و منتظر به پدرش نگاه می‌کرد، اما پدرش با اخم سرش را در مانیتور کامپیوتر فرو برده...
  12. pen lady

    در حال تایپ رمان پسران دانشگاه را رهبری می‌کنند|ماها کیازاده

    *** از این‌که شب قبل کاری با ما نداشتن درحالی که راه براشون باز بود تا اذیت و تحقیرمون کنن، دلمون گرم شده‌بود و با آرامش راه دانشگاه رو پیش گرفته‌بودیم. فاطمه سرسختانه معتقد بود نباید کم بیاریم و می‌گفت: - باید تیپ بزنیم تا فکر نکنن حالا که کار می‌کنیم بدبخت بیچاره‌ایم. ما هم که حرف گوش کن،...
  13. pen lady

    در حال تایپ رمان النا و سایه‌های بی‌پایان|pen lady(ماها کیازاده)

    خاطره نیز برخلاف میلش سکوت کرد، دلش می‌خواست او را سوال‌پیچ کند و جواب انواع سوال‌هایی که در سرش می‌پیچید را بگیرد، اما النا از ابتدا سکوت کرده‌ و راه را برایش بسته‌بود. به صندلی تکیه داد و به او که مشغول نوشیدن آب‌میوه‌اش بود، خیره شد. چند دقیقه گذشت و النا در این فکر بود که او به پدرش قول...
  14. pen lady

    در حال تایپ رمان النا و سایه‌های بی‌پایان|pen lady(ماها کیازاده)

    خاطره با ناز خندید که چال گونه‌ی کوچکی یک طرف لپش ایجاد شد. - عزیزم... چه اسم قشنگی! منم خاطره‌م خوشبختم از آشنایی با تو. خاطره! این نام زیبا لرزی به تن نحیفش می‌انداخت، او این نام زیبا و دل‌نشین را دوست نداشت. خاطره! این کلمه ناراحتش می‌کرد و باعث می‌شد یاد خاطره‌هایش بیوفتد. سرش را به سمت چپ و...
  15. pen lady

    در حال تایپ رمان پسران دانشگاه را رهبری می‌کنند|ماها کیازاده

    خلاصه هر چی بود گذشت... به سختی هم گذشت. حدودای ساعت دو بود که رستوان رو جمع کردیم. جلالی وقتی خستگی و صد البته زحمتی که کشیدیم رو دید‌، بهمون پاداش داد. از هزینه‌ی خوبی که به عنوان پاداش بهمون داد، پخشی از خستگی‌مون رو درآورد. من و تارا هم به خودمون جایزه دادیم و با تاکسی به سمت خونه‌مون رفتیم،...
  16. pen lady

    در حال تایپ رمان النا و سایه‌های بی‌پایان|pen lady(ماها کیازاده)

    چشمان درشتش از هیجان گرد و لرزش تنش لحظه‌ای قطع نمی‌شد. استادشان با تعجب نگاهی به دخترک کرد و گفت: - اگه حالتون خوب نیست می‌تونید برید بیرون. نگاه مستقیم و خطاب شدنش توسط استاد بیشتر او را ترساند؛ به‌طوری که از صندلی، خود را به پایین سُر داد و پشت صندلی جلویی قایم شد. همه با حیرت به او خیره شده...
  17. pen lady

    نقدانه سری سی و دوم نقدانه|yasaman.bahadory

    خیر خیر خیر یاسمن جان جزوه بهترین و مسئولیت‌پذیرترین افراد انجمنه
  18. pen lady

    در حال تایپ رمان النا و سایه‌های بی‌پایان|pen lady(ماها کیازاده)

    همهمه‌ای کلاس را فرا گرفته‌بود و آن مرد به‌سختی نگاه از دخترش گرفت و قصد رفتن کرد. انگار که سوژه‌ی یک ماه خاله‌زنک‌های دانشگاه پیدا شده‌بود، چون هر کدام گوشه‌‌ای برای یک‌دیگر پچ‌پچ کرده و نظرات فیلسوفانه‌ای می‌دادند. استاد که انگار قصد آمدن نداشت و دانشجوها از فرصت استفاده کرده و کلاس‌ را روی سر...
  19. pen lady

    در حال تایپ رمان پسران دانشگاه را رهبری می‌کنند|ماها کیازاده

    با ضربه‌ی آرومی که تارا به پهلوم وارد کرد، از خیال زیبام خارج شدم و پوزخندِ روی لبامو محو کرده و به ساناز خیره شدم. اون هم با تعجب ابروهاشو بالا برده بود و با دو چشم سالمش نگام می‌کرد. کنارش هم رهبر دانشگاه‌مون نشسته بود که کلاً خنثی بود و هیچ علائم حیاتی از خودش نشون نمی‌داد، یه لحظه ترسیدم...
  20. pen lady

    در حال تایپ رمان پسران دانشگاه را رهبری می‌کنند|ماها کیازاده

    بی‌خیالی گفتم و گوشه لبامو کج کردم و ادامه دادم: - کار می‌کنیم... زحمت می‌کشیم... عمل زشتی انجام نمی‌دیم که خجالت بکشیم. در ضمن جرعت دارن یک کلمه بگن تا بزنم دندوناشونو خورد کنم. تارا سری تکون داد، هنوز هم تردید تو چشماش نقش داشت؛ اما با کمی اطمینان زمزمه کرد: - منطقیه؛ ولی اگه چیزی بگن...
عقب
بالا پایین