پاتوق حالا مثل گلدانی بود که تازه ریشه زده، اما هر بادِ کوچکی میتوانست آن را بلرزاند. روجا روزی نبود که نیاید. حتی اگر صدایش گرفته بود یا چشمهایش از شببیداری سنگین بود. زنها حالا اسم اتاق را گذاشته بودند "نقطه". نقطهای برای شروع، نه پایان. مادر روجا چند روزی فقط تماشا میکرد. از پشت پنجرهی...
دختربچهای با پیراهن سفید، با یک گوشواره در گوش راست و گوش چپی که خالی بود. خانم میم نفس عمیقی کشید. نه برای به یاد آوردن، برای تصمیمگرفتن. اینبار شاید باید برگردد به آنهایی که حرفشان ناتمام ماند. شاید خالهاش هنوز منتظر یک نامه است یا شاید فقط باید آن را بنویسد؛ اگرچه دیگر کسی آن را...
- اولین آینه -
خانم میم ایستاد روبهروی اولین آینه. تصویرش واضح نبود. مثل بخاری که آرامآرام میخواهد کنار برود. پشت آن بخار، تصویر زنی ایستاده بود. خودش نبود اما عجیب آشنا مینمود. زن بارانی بلند پوشیده بود؛ همان که در عکس بود. صورتش کامل نبود و فقط یک دستش را میشد دید که روی آن ساعتی بسته...
- زنِ پشت شیشه -
ساعت هنوز روی پیشخوان بود. خاموش اما بیصدا میتپید. انگار فقط کسی مثل خانم میم میتوانست صدای سکوتش را بشنود. او دست برد و آرام بند چرمی را باز کرد. پشت ساعت چیزی حک شده بود. نه اسم، نه تاریخ، فقط یک جمله:
- برای آن لحظهای که دیر نکردی...
خانم میم سرش را کمی کج کرد.
چیزی در...