نتایح جستجو

  1. زهرا مشرف

    همگانی [ آخرین فیلمی که دیدی چی بود؟ ]

    با چند سال عقب افتادن؛ سریال یاغی ...
  2. زهرا مشرف

    نظارت همراه رمان واپسین لحظه‌ | ناظر: K.M.A

    سلام. سه پارت فرستاده شد.
  3. زهرا مشرف

    نظارت همراه رمان باد هم دختر بود | ناظر: Helen.m

    سلام. سه پارت فرستاده شد.
  4. زهرا مشرف

    در حال تایپ رمان واپسین لحظه|زهرا مشرف

    در را آرام باز کردم. صدای چرخ‌های کوچک اسباب‌بازی‌ای که روی تخت کشیده می‌شد، زودتر از خود آرتین حضورش را اعلام کرد. پسربچه‌ای ریزنقش، با صورتی رنگ‌پریده اما چشمانی شفاف و براق. انگار زندگی هنوز در نگاهش جریان داشت حتی اگر تنش تحلیل می‌رفت. نشستم کنار تخت و بی‌آن‌که چیزی بگویم، فقط نگاهش کردم. او...
  5. زهرا مشرف

    در حال تایپ رمان واپسین لحظه|زهرا مشرف

    وقتی وارد بخش شدم، زنی میانسال را دیدم که آرام کنار تخت نشسته بود. چشمانش پر از تجربه و مهربانی بود، اما رگه‌هایی از خستگی در نگاهش دیده می‌شد. لباس پرستاری‌اش مرتب بود، اما دست‌هایش حکایت از سال‌ها کار سخت داشت. سلام کردم و پرسیدم: - می‌تونم کنارت باشم؟ لبخندی زد و گفت: - البته، من مریم...
  6. زهرا مشرف

    در حال تایپ رمان واپسین لحظه|زهرا مشرف

    کنار اتاق نگار، چند نفر هم‌سن و سالش بودند. آ‌‌ن‌ها هر کدام دنیایی درون خود داشتند که شاید هیچ‌گاه کسی آن را نمی‌دید. یکی‌شان علی، پسری بود که با سر و صدای خنده‌هایش فضای بخش را پر می‌کرد اما پشت آن خنده‌ها، ترسی عمیق از آینده پنهان بود. یک روز علی با من حرف زد: - عمو هاتف، می‌دونی چیه؟ این‌جا...
  7. زهرا مشرف

    در حال تایپ رمان باد هم دختر بود|زهرا مشرف

    پاتوق، یک اتاق کوچک بود. با یک قالی نازک، چند صندلی لق، و یک دیوار که هنوز رد قاب عکس‌ها روی آن مانده بود. اما عطرش فرق داشت. عطر چای دارچینی، خاک سفال، و گاهی صدای نخ رد شدن از سوزن. گفتم: - قرار نیست این‌جا کسی جواب کسی رو بده. فقط قراره کنار هم ساکت باشیم و اگه کسی دلش خواست، حرف بزنه...
  8. زهرا مشرف

    در حال تایپ رمان باد هم دختر بود|زهرا مشرف

    هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم یک ظرف سفالی ما را به یک نخ نازک برساند. اما همان روز که تصمیم گرفتیم «رویداد کوچک فخری» را برگزار کنیم. در یک خانه‌ی خیریه، با زنی آشنا شدم که لباس می‌دوخت با حوصله‌ای شبیه دعا، اسمش را نگفت، فقط گفت: - بذار منم یه نقطه باشم مثل اون امضای فخری. ولی بقیه صدایش می‌کردند عمه...
  9. زهرا مشرف

    در حال تایپ رمان باد هم دختر بود|زهرا مشرف

    بعد از خواب آن شب، صبح‌ها دیگر مثل قبل نبود. هر آدمی، هر کوچه‌ای، شبیه سرنخی بود که باید کشفش کنم. کم‌کم اسم‌ها جمع شد. عکس‌هایی، قصه‌هایی، یادداشت‌هایی و در خانه‌مان، گوشه‌ی ایوان قدیمی، چند زن دور هم نشستیم. نه با سخنرانی، با چای، با بوی نان، با گفتن قصه‌هایی که معمولاً به درد نوشتن نمی‌خورند...
  10. زهرا مشرف

    همگانی [ همین الان داری به چی فکر میکنی؟ ]

    به اینکه بعد چند ماه مسافرت، برگشتیم خونمون و خونه زیر لایه ای از خاک فرو رفته. فردا یک خونه تکونی اساسی باید بکنیمTea . فکر فردا عذابم میده...
  11. زهرا مشرف

    دنباله دار ツ حاضری کاری که نفر قبل میگه رو انجام بدی؟ ツ

    بله حاضری مسئولیت یک خانواده رو به دوش بکشی؟
  12. زهرا مشرف

    نظارت همراه رمان باد هم دختر بود | ناظر: Helen.m

    چشمای شما قشنگ می‌بینه. ممنون از لطفتون✨️!
  13. زهرا مشرف

    اطلاعیه [ تاپیک جامع درخواست جلد ] ۱۴۰۴

    سلام ودرود؛ درخواست جلد برای موضوع 'دلنوشته ی آینه های خیس|زهرا مشرف' https://forum.cafewriters.xyz/threads/42004/
  14. زهرا مشرف

    همگانی [ همین الان داری به چی فکر میکنی؟ ]

    به اینکه اصلا پتانسيل عاشقانه نوشتن‌و ندارم.
  15. زهرا مشرف

    در حال تایپ دلنوشته ی آینه های خیس|زهرا مشرف

    و تو همان‌جایی، درست کنارم، و من… خوشحالم که می‌توانم هنوز بازیگوشانه دوستت داشته باشم، حتی وقتی دنیا خواب است! - پایان -
  16. زهرا مشرف

    در حال تایپ دلنوشته ی آینه های خیس|زهرا مشرف

    و بعد از همه‌ی این فکرها و خنده‌ها، می‌فهمم که تو نه فقط در خیال، که در همین لحظه‌های کوچک و ساده هم حضور داری. در فنجان چای که هنوز داغ است، در صدای باد که آرام از پنجره می‌گذرد و حتی در سکوتی که من را وادار می‌کند لبخند بزنم، بی آنکه کسی ببیند…
  17. زهرا مشرف

    در حال تایپ دلنوشته ی آینه های خیس|زهرا مشرف

    پس من ترجیح می‌دهم شب بمانم، با تو گپ بزنم، قهقهه بزنم، حتی گاهی با تو جر و بحث کنم که آخرش تو حق داری و من می‌بازم… و صبح؟ صبح می‌تواند برود پی کارش؛ من هنوز اینجا هستم، با لبخندی که تو رویش گذاشتی و یک فنجان چای که هنوز منتظر توست.
عقب
بالا پایین