نتایح جستجو

  1. زهرا مشرف

    دنباله دار ⇜✦ هستی یا نیستی؟! ✦⇝

    به شدت پیش هرکس یک شخصیت هستی؟(رفیق، خانواده، غریبه)
  2. زهرا مشرف

    دنباله دار ¤▪¤ داری یا نداری؟ ¤▪¤

    نه لباس یادگاری از بچگی؟
  3. زهرا مشرف

    همگانی [ همین الان داری به چی فکر میکنی؟ ]

    به اینکه برنامه بریزم، همه درسا رو یک دفعه‌ نزارم توشب امتحان و آروم آروم بخونم و مرور کنم. ولی می‌دونم این تصمیم و فکر به جایی نمیرسه. باز منم و شب امتحان و دروس محترمه🦥...
  4. زهرا مشرف

    اطلاعیه درخواست نقد اولیه شورا | قصه

    قصه ی دخترک و ماه ۹ قصه موضوع 'قصه ی دخترک و ماه|زهرا مشرف' https://forum.cafewriters.xyz/threads/41996/ درخواست نقد اولیه.
  5. زهرا مشرف

    اطلاعیه [ تاپیک جامع درخواست جلد ] ۱۴۰۴

    سلام و درود؛ درخواست جلد برای موضوع 'قصه ی دخترک و ماه|زهرا مشرف' https://forum.cafewriters.xyz/threads/41996/
  6. زهرا مشرف

    در حال تایپ قصه ی دخترک و ماه|زهرا مشرف

    از آن شب به بعد، هیچ چیز در روستا مانند قبل نبود. نور مهتاب، هنوز بر خانه‌ها و کوچه‌ها می‌تابید و سایه‌ها، نرم و شاعرانه، روی زمین می‌لغزیدند. اما مهم‌تر از همه، دل‌های مردم تغییر کرده بود؛ همه عاشق شده بودند، همه حس می‌کردند که قلبشان با نور و سکوت ماه پیوند خورده است. دخترک، با لبخندی آرام و...
  7. زهرا مشرف

    در حال تایپ قصه ی دخترک و ماه|زهرا مشرف

    و اما مردم... نشسته بر چمن‌ها و سنگ‌ها، با نگاه‌هایی پر از انتظار و کمی ترس، به آسمان خیره بودند. ناگهان، نور ماه درخشان‌تر شد. مانند دستی مهربان که پرده‌ای از سکوت را کنار می‌زند، ماه آرام و باشکوه بر آسمان ظاهر شد. نورش گسترده شد و همه چیز را با نوری نقره‌ای و جادویی پوشاند. دل‌های مردم پر از...
  8. زهرا مشرف

    در حال تایپ قصه ی دخترک و ماه|زهرا مشرف

    یک روز، دخترک تصمیم گرفت که دیگر راز عشقش را تنها نگه ندارد. او دلش می‌خواست مردم روستا، کسانی که سال‌ها او را دیوانه می‌خواندند، حضور و زیبایی ماه را ببینند و درک کنند. او به جمع مردم رفت، با صدایی آرام اما پر از اطمینان گفت: - یک شب با من بیایید به تپه بالای روستا. بنشینید و نگاه کنید تا ماه...
  9. زهرا مشرف

    در حال تایپ قصه ی دخترک و ماه|زهرا مشرف

    زمان، در آغو*ش نور ماه، آرام و نرم تند می‌گذشت. اما، همان‌طور که هر شب باید سپیده‌ی صبح می‌آمد، زمان بازگشت فرا رسید. ستاره، با نوری آرام و اطمینان‌بخش، دست دخترک را گرفت و به آرامی او را پایین آورد. به حیاط کوچک خانه‌اش، جایی که همه چیز همان‌جا بود اما دیگر هیچ چیز مانند قبل نبود. وقتی دخترک...
  10. زهرا مشرف

    در حال تایپ قصه ی دخترک و ماه|زهرا مشرف

    دخترک، با دلی پر از شوق و دست‌های لرزان، جلوتر رفت و نشست. نور ماه مانند فرشی نقره‌ای، اطرافش را روشن می‌کرد و ستاره‌ها با حرکات نرم خود، گویی حلقه‌ای از نور و موسیقی خاموش دور آن‌ها ساخته بودند. دخترک حس می‌کرد که جهان اطرافش تنها به خاطر او و ماه وجود دارد، و هر نفسش با بوی شب و نسیم آسمان پر...
  11. زهرا مشرف

    در حال تایپ قصه ی دخترک و ماه|زهرا مشرف

    دخترک احساس می‌کرد که زمین زیر پایش سبک و سبک‌تر می‌شود، و نسیم شب مانند دستی نرم و مهربان صورت و موهایش را نوازش می‌کرد. ستاره درخشان، مانند فانوسی طلایی، مسیر او را روشن می‌کرد و هر نگاهش به پایین، روستا را به شکل دریایی از چراغ‌های کوچک و سایه‌های آرام نشان می‌داد. ابرها مانند بال‌های نرم و...
  12. زهرا مشرف

    در حال تایپ قصه ی دخترک و ماه|زهرا مشرف

    یک شب، وقتی مهتاب روی سقف خانه‌ها می‌لغزید و سایه‌های بلند در کوچه‌ها کشیده می‌شد، دخترک مثل همیشه در حیاط ایستاده بود و به آسمان نگاه می‌کرد که ناگهان در سکوت عمیق شب صدایی آرام و لطیف از دل آسمان شنیده شد: - دخترک.. قلب دخترک تند زد و چشمانش از حیرت گرد شد. ماه، با آرامشی که هیچ انسانی...
  13. زهرا مشرف

    در حال تایپ قصه ی دخترک و ماه|زهرا مشرف

    شب‌ها آرام و طولانی بودند، و دخترک هر لحظه، با چشم‌هایی پر از شوق و کنجکاوی، به آسمان نگاه می‌کرد. ستاره‌ها، کوچک و درخشان، مثل فانوس‌هایی در دوردست، در سکوت به او نگاه می‌کردند و هر از گاهی نورشان لرزان می‌شد، گویی می‌خواستند با او حرف بزنند اما نمی‌دانستند چگونه. دخترک، با دستان کوچک و لرزانش،...
  14. زهرا مشرف

    در حال تایپ قصه ی دخترک و ماه|زهرا مشرف

    در گوشه‌ای از روستایی کوچک و آرام، جایی که خانه‌ها با سقف‌های شیروانی قدیمی کنار هم صف کشیده بودند و دود بخاری‌ها آرام در هوا پراکنده می‌شد، دختری زندگی می‌کرد که دلش پر از رؤیا و خیال بود. او، دختری بود با موهای بلند و مشکی که در نسیم شب نرم و روان می‌رقصید، هر شب وقتی آخرین پرتوهای خورشید پشت...
  15. زهرا مشرف

    همگانی [ همین الان داری به چی فکر میکنی؟ ]

    الان که همچین بی‌رویه هم نیست. الان دیگه کم‌رویه شده. خانواده ها یا ندارن یا اگه دارن یک یا دوتا دارن. اعتقادشونم همین گرونیه. ولی خب حقیقت اینه که خدا بهت یک بچه داده روزیشم خودش میده.
عقب
بالا پایین