نتایح جستجو

  1. Nargess86

    تگ فرعی تگ فرعی | رمان تلازم

    الان درخواست تگ انحصاری بدم یا نه؟
  2. Nargess86

    پایه رمان تَلازُم | سیده نرگس مرادی خانقاه

    سیمین خانم رویش نمی‌شد که زبان باز کند تا بلکه ماجرای مهنا را بگوید؛ اما باید اکنون مهنا را نجات بدهد. لبخند تصنعی در لبانش زد و گفت: - الآن میام سهیلا جان. سهیلا خانم کمی به شک و دودلی ماند؛ ولی چشم‌هایش را کوچک کرد و نیز با شانه‌ای بالا داده، سرکی به غذاهای امشب کشید. فکر می‌کرد کارهای سیمین...
  3. Nargess86

    پایه رمان تَلازُم | سیده نرگس مرادی خانقاه

    عمویش از جای خود برخاست و به سوی حیاط به راه افتاد. مهسا و شوهرش آقا مهدی داشتند با یک‌دیگر صحبت می‌کردند و حواس‌شان از شهاب و مهنا پرت بود. مهنا دردش دیگر برای او طاقت‌فرسا بود و انگاری که مانند یک سنگ در بدن او باشد، این درد را نمی‌توانست تحمل نماید. به یک‌باره از روی مبل برخاست و به چهره‌ای...
  4. Nargess86

    عالی رمان در ریسمان اقیانوس | سیده نرگس مرادی خانقاه

    نام رمان: در ریسمان اقیانوس. ژانر: عاشقانه. نویسنده: سیده نرگس مرادی خانقاه. خلاصه: غرق شده‌ام در اقیانوسی که هرلحظه وجودش ننگین‌تر و منفورتر می‌شود. مرا در اقیانوسی غرق کرده‌اند که در دل آن‌ها، اقیانوسی عمیق و تنگنا دیده می‌شود. عاشق فردی بودم که روزی مرا خواهر خود خوانده بود؛ اما مرا با...
  5. Nargess86

    مسابقه ✍️مسـابقه قـ🖋️ـلم [دروغ سیزده]

    ببخشید دروغ سیزده یعنی چی؟
  6. Nargess86

    پایه رمان تَلازُم | سیده نرگس مرادی خانقاه

    بی‌خیال دلشوره‌اش شد و در حیاط را باز کرد و آن را بست. سوار ماشین‌اش شد و آهنگی از ضبط خود پلی کرد. - یه ساعتی که خوابه یه یادگاری که لابه‌لای برگای کتابه یه علامت سوْال هنوزم بی‌جوابه برمی‌گردی یا نه؟ نزدیک؛ اما دورم تو این شب سرد دنبال یه روزنه‌ی نورم برمی‌گردی یا نه؟ عشق تو با من رفیقه مرحم...
  7. Nargess86

    پایه رمان تَلازُم | سیده نرگس مرادی خانقاه

    مهنا با تعجب از آغو*ش شیما بیرون آمد و نیز به پشت‌سر خود بازگشت و به دکتری که در جلوی آن لبخند تصنعی در ل*ب‌هایش زده بود، خیره شد. شیما سلام داد؛ ولی مهنا با کمی مکث کردن سلامی به آن مرد داد. مرد هم در جواب‌شان فقط یک سلام و یک‌ سر تکان‌دادن اکتفا کرد و از کنار مهنا و شیما گذر کرد. شیما با تعجب...
  8. Nargess86

    ضعیف رمان ساکت نمی‌نشیند | سیده نرگس مرادی خانقاه

    دستانش گرم بود. تپش‌های قلبم تندتند می‌زد... رقص‌شان تازگی‌ها شروع شده بود. سعی کردم بیخیال باشم؛ اما لرزش‌های دستانم نمی‌گذاشتند و هی بر من استرس به پا می‌کردند. پنبه را برداشتم و روی سطح عمیق زخمش گذاشتم. باند را برداشتم و روی زخمش پیچاندم. چشمانم را عمیق بستم تا بلکه دستانم به دستانش برنخورد...
  9. Nargess86

    ضعیف رمان ساکت نمی‌نشیند | سیده نرگس مرادی خانقاه

    باز هم تعجب کردم. نمی‌دانستم این عشق بعد از ازدواج چه بود که سهیل آن‌گونه درباره‌اش برایم سخن می‌گفت. بلند می‌شوم تا به خواهم بروم که... . - قبل از این‌که تو از در این خونه بزنی بیرون به حرفم گوش کن. این کلمه دوستت دارم واسه گفتنش یه روزی سخته و نمی‌تونی جلوش فاش کنی. از حرفش شوکه شدم... من یک...
  10. Nargess86

    ضعیف رمان ساکت نمی‌نشیند | سیده نرگس مرادی خانقاه

    (محمد) چشمانش را که باز کرد، همه برایش دست و سوت کشیدند. چرا همه این دختر را دوست داشتند؟ دلیلش چه بود که آنقدر خواستنی بود؟ گیتار را خوب زده بود. این دختر استعداد بی‌نقصی داشت در گیتار زدن داشت. سر سفره کنارش نشستم. مادرش یک بشقاب برای من و آیلار کشید. یک بشقاب؟ من جداگانه می‌خواستم. دلم نیامد...
  11. Nargess86

    ضعیف رمان ساکت نمی‌نشیند | سیده نرگس مرادی خانقاه

    چندبار پلک زدم. یک‌هو نمی‌دانم چه شد که چشم‌هایم تار دید... وای! عینکم را فراموش کرده بودم. - جلو نیا! خواهش می‌کنم. با تعجب نگاهم کرد. - من کارت ندارم. بی‌اهمیت از حرفش مجدد کلمه‌ام را می‌گفتم. - خواهش می‌کنم... جلو نیا! او را تار می‌دیدم. - عینکم نیست... جلو نیا! خواستم بیفتم که مرا گرفت و از...
  12. Nargess86

    ضعیف رمان ساکت نمی‌نشیند | سیده نرگس مرادی خانقاه

    عمه سارا بود. عمو فرهاد و فرزاد هم‌زمان با تشر گفتند: - سارا! عمه با لبانی جمع شده و بغض آلود گفت: - چقدر عوض شدی چشم مشکی عمه... . لبخند مهربان و گرم برایش زدم. - همه یه روز عوض میشن عمه... اون موقع که همکلاسی همدیگه تو مدرسه بودیم عوض نمی‌شدیم الان که از اون گذشته‌ها گذشته عمه سارا. عمه انگار...
  13. Nargess86

    پایه رمان تَلازُم | سیده نرگس مرادی خانقاه

    مهنا از خوشحالی، در پوست خود نمی‌گنجید. خوشحالی که تا این‌گونه به بدن او سرازیر نشده بود. - باشه! شهاب لبخندی زد و نگاهی به چشم‌های میشی‌رنگ‌اش کرد. این دختر را بیشتر از جان‌اش دوست داشت. حتی دنیایش را با این دختر عوض نمی‌کرد؛ حتی یک دانه ارزن! از مهنا روی گرداند و خواست برود که صدایش را از...
  14. Nargess86

    پایه رمان تَلازُم | سیده نرگس مرادی خانقاه

    شهاب نمی‌خواست حرفی بزند تا بلکه حس و حال و هوای عاشقانه‌شان به‌هم بریزد. مینا از دور آن‌ها را می‌پایید تا بلکه بفهمد چه خبر شده است؟! مهنا ل*ب‌هایش را گزید تا بغضی که تازه به دل او تازیانه کرده بود، نشکند. این همه خوشبختی در وجود او محال بود و محال... . می‌گفتند: - عشق به دردنخور و حسی پوچ و...
  15. Nargess86

    پایه رمان تَلازُم | سیده نرگس مرادی خانقاه

    باید خودش این بازی را به اتمام می‌رساند. حتماً هم همین‌ کار را می‌کرد تا دیگر دعوایی بین سانیا و مهنا نیفتد. شیما در گوش مهنا چیزی گفت که مهنا با حالی سرگردان به شیما خیره شد و سپس به شهاب و سانیا چشم دوخت. به یک آن مهنا پوزخندی زد. - تهدیدم رو که یادت نرفته خانم دکتر قلابی؟ سانیا از چیزی که...
  16. Nargess86

    پایه رمان تَلازُم | سیده نرگس مرادی خانقاه

    مهنا از این رفتار سانیا، استیضاح می‌خواست. بیش‌تر می‌خواست از سانیا جواب این همه خوبی‌هایش را بدهد؛ اما بغض کرد. بغضی که نشان از بی‌انصافی سانیا را می‌داد. چرا نمی‌توانست اخلاق او را به طور طبیعی تغییر دهد؟ چرا اخلاق و رفتار سانیا برای او مجهول بود؟ این تعییر ناگهانی سانیا برای چه چیزی است؟ چرا...
  17. Nargess86

    پایه رمان تَلازُم | سیده نرگس مرادی خانقاه

    شهاب هرگز به او نگاه نمی‌کرد. خودش هم خوب می‌دانست؛ ولی انکار می‌کرد. او حتی به خودش هم دروغ می‌گفت. دروغ‌های نامحالی که هرکدام‌شان را به خودش انکار کرده بود. همین‌ که پاهایش به بیمارستان رسید، به یک‌ آن شوکه شد. دیدن آن صحنه برایش دردناک‌ترین صحنه‌ی عمرش بود. شهاب به مهنا نزدیک شده بود و با عشق...
عقب
بالا پایین