پارت بیست و سوم: دو وجه و دو قوه
راچ از پلهها پایین رفت. سمت راست پلکان در طبقه اول، سه بار به درب کتابخانه کوبید. صدای عمویش را که شنید، درب را باز کرد و وارد شد.
- عموجان.
آقای جیرومن، برادر بزرگتر پدر راچ بود. اختلاف سنی زیادی با پدر او داشت. پیرمردی بود استخوانی اما قوی، که جمجمهاش در...
پارت بیست و دوم: زیر پوست، روی نگاه
رینا، دختر برده خانواده جیرومن، که حلقه طلایی بومیها در چشمان سیاهش میدرخشید، لای درب اتاق راچ را باز کرد.
- آقا... .
راچ سرش را از روی کاغذهایش بلند کرد:
- بله؟
- آقا؟ لباس تنتونه؟ بیام داخل؟
- بیا تو، رینا، من بیدارم. یادت رفت در بزنی. مهم نیست.
رینا...
پارت بیست و یکم: جمله کلید
شای مسیر کارگاه خودشان را میدانست، اما هرگز به آنجا نرفته بود. کارگاه با فاصلهای بیست متری خود پایگاه، زیر زمین بود و قلمرو شخصی دانی محسوب میشد. شای میدانست ممکن است دانی آزرده شود، اما در آن لحظه واقعا به کسی نیاز داشت که عقل و تجربه، و مهمتر از اینها حوصله...
پارت بیستم: بانوی معماها
فرمانده پس از آنکه با شای هم دست داد، پشت به آنها رو به میز کوچکی ایستاد و از درون یک بطری، پودر سبز رنگی درون دو لیوان ریخت و با آب سرد مخلوط کرد. با قدمهای آزاد ولی محکم، به طرف گرالز آمد که نزدیک شای نشسته بود. یکی از لیوانها را به طرف او دراز کرد. گرالز با زمزمه...