نتایح جستجو

  1. HananehKH

    اتمام یافته دلنوشته انسان به امید زنده است | نویسنده HananehKH

    یادت است؟ همان روزِ زمستانی که گفتم بهار می‌آید و تو خندیدی؟ حال که بهار در راه است، چرا غم زمستانِ بعد را ب*غل گرفته‌ای؟ عزیزجان، از من می‌شنوی زیادی این کودکِ غم را در آغو*ش ذهنت تاب نده؛ چون آنگاه که بزرگ شود، امید یک بهار شاد را از تو می‌گیرد. آن وقت تو می‌مانی و غمی که دیگر بالغ شده. غمی که...
  2. HananehKH

    اتمام یافته دلنوشته انسان به امید زنده است | نویسنده HananehKH

    اصلاً می‌دانی امید یعنی چه؟ تا به حال به معنیش فکر کرده‌ای؟ امید معانی زیادی دارد؛ اما من بیش‌تر این معنیش را دوست دارم (اشتیاق به انجام دادن امری، همراه با آرزوی تحقق آن) یعنی از قبل می‌دانی که احتمال وقوع وجود دارد و از این رو اشتیاقی تو را دربرد می‌گیرد. عالی نیست؟ چه چیزی از این بهتر که وقتی...
  3. HananehKH

    اتمام یافته دلنوشته انسان به امید زنده است | نویسنده HananehKH

    روی سن اجرا ایستاده‌ام و چشم انتظار، در میان جمعیت به دنبالش می‌گردم. تماشاچیان همچنان در همهمه اجرا هستن. پارتنرم از چند قدمی نزدیک می‌شود. زیر گوشم ل*ب می‎زند: - مردم منتظرند. زیر ل*ب غرولند می‌گویم: - تا نیاید هرگز! از من فاصله می‌گیرد و رو به جمعیت داد می‌زند: - صدای تشویق‌هایتان موجب...
  4. HananehKH

    اتمام یافته دلنوشته انسان به امید زنده است | نویسنده HananehKH

    اگر روزی کسی بیاد و بگوید برو، می‌روم. چرا بمانم. می‌روم و پی دلتنگی را به قلبم می‌مالم. حداقل تلکیفم با خودم روشن می‌شود که مرا نخواسته؛ اما اگر همان امید کوچکی که چپ و راست ورد زبانم شده در دلم جرقه بزند چه؟ امیدی که پاهایم را سست کند و مرا به این باور برساند که انسان به امید زنده است. آنگاه...
  5. HananehKH

    اتمام یافته دلنوشته انسان به امید زنده است | نویسنده HananehKH

    همیشه می‌گفت: -این چشم‌های تو بالاخره مرا وادار به یک خبط بزرگ در زندگی می‌کنند. از بزرگ علوی در کتاب چشم‌هایش یاد گرفته بود. اهل کتاب خواندن نبود، اصلاً! فقط جملات بزرگان یاد می‌گرفت و مواقع لزوم به رخ می‌کشید. آخر هم دچار خبط شد و از من گریخت. کمی بعد، چشمانم را باز می‌کنم و به یاد می‌آورم که...
  6. HananehKH

    اتمام یافته دلنوشته انسان به امید زنده است | نویسنده HananehKH

    پشت پنجره‌ای که باران در دلش قدم زده، می‌نشینم‌. می‌نشینم به امید آفتابی که نوری بی‌افکند و چاره‌ای برای تاریکی اتاق شود. اما یک باره تمام امیدم نیست می‌شود. ابرها لابه‌لای هم می‌لولند و خورشید را در دل خود پنهان می‌کنند. ناامید به سمت تاریکی اتاق برمی‌گردم و پرده حریر را محکم می‌کشم. ته مانده...
  7. HananehKH

    اتمام یافته دلنوشته انسان به امید زنده است | نویسنده HananehKH

    دو انگشت اشاره و شستم را مقابل خودم نگه می‌دارم و ل*ب می‌زنم: «دریا یا ساحل.» به آنی صدایی در مغزم می‌پرسد: - مگر دریای بدون ساحل هم می‌شود؟! ساحلِ بدون دریا که اصلاً امکان ندارد. انگار که تازه به خودم آمده باشم، انگشتانم را پایین می‌آورم و این بار می‌گویم: - هیچ کدام! ساکت می‌شوم و صدای مغزم...
  8. HananehKH

    اتمام یافته دلنوشته انسان به امید زنده است | نویسنده HananehKH

    به نام خدا نام اثر: انسان به امید زنده است. سرشناسه: HananehKH موضوع: دلنوشته ژانر: اجتماعی سطح: ویژه ویراستار: @pen lady سال نشر: یک هزار و چهارصد و سه _ 1403 دیباچه: زندگی همچون حبابی انسان را دربرگرفته و ترک‌های این حباب، تنها با معجزه‌ی امید پنهان خواهند شد. گر صبر کنی، از بذر پوسیده...
  9. HananehKH

    اطلاعیه [ تاپیک جامع درخواست جلد ]

    با سلام. درخواست جلد دارم برای رمان: رمان بایش
  10. HananehKH

    عالی رمان بایش | نویسنده HananehKH

    پست 10 انگار با گفتن این حرف و یادآوری اتفاقی که افتاده بود، توی برجکش زده بودم که کلا ساکت شد؛ اما من قصدم فقط هم صحبتی بود و موضوعی مشترک جز پسر کدخدا نداشتیم. با سکوتش مجبور شدم از خودم بگم. - باشه، فهمیدم زیادی راجع‌بهش حرف زدم؛ اما دیگه نمی‌تونم با این حجم از گنگی دووم بیارم. میگم نشد خودم...
  11. HananehKH

    عالی رمان بایش | نویسنده HananehKH

    پست 9 مشتی که هنوز هوش و حواسش به جا نیومده بود، سرش رو به چپ و راست چرخوند. - چه طور ساکت بشینم؟ چه طور درد کشیدن دخترم رو ببینم و حرفی نزنم؟ تو که دو روزه تازه زنده شدی، چه کمکی ازت برمیاد. حرفش مثل سیلی محکمی به ذهنم برخورد کرد. درست می‌گفت، چه کمکی از دستم برمی‌اومد. انگار بعضی از حرف‌هام به...
  12. HananehKH

    عالی رمان بایش | نویسنده HananehKH

    پست 8 از زیر ابرو نگاه کوتاهی انداخت. - بخاطر شما! اولش متوجه چیزی که گفت نشدم و با کمی گیجی پرسیدم: - من چرا؟ من که همش دو روزه اینجام. انگشت‌های کشیده‌اش رو توی هم قلاب کرد. - گفت با پسری که معلوم نیست از کجا اومده هم خونه شدی و معلوم نیست بینتون چه خبره. گفت همه ده درمورد شما حرف می‌زنن، گفت...
  13. HananehKH

    عالی رمان بایش | نویسنده HananehKH

    پست 7 تعجب مثل اسب تندپایی توی سرزمین افکارم یکه‌تازی می‌کرد و مدام به این فکر می‌کردم که چه چیزی تا این حد بهم ریخته و درگیرش کرده. - از رفتارت مشخصه حرف خوبی بینتون رد و بدل نشده. هرچقدر سکوت می‌کرد، من بیش‌تر از قبل پیگیر می‌شدم. اصلا دلم نمی‌خواست بیخیال از کنارش رد بشم. بازهم جوابم سکوت...
  14. HananehKH

    عالی رمان بایش | نویسنده HananehKH

    پست 6 مشتی حسین سری تکون داد. - باشه پسرم دیر وقته و تو هم یکم استراحت کن، تا فردا خدابزرگه. برای رفتن به اتاق با اکراه از جام بلند شدم و زیر ل*ب شب بخیری زمزمه کردم. در اتاق رو از پشت بستم و روی رخت‌خوابی که هنوز پهن بود دراز کشیدم. نگاهم معطوف به نور کمرنگ ماهی بود که دزدکی داخل اتاق سرک...
  15. HananehKH

    عالی رمان بایش | نویسنده HananehKH

    پست 5 توی سکوت به صحنه‌هایی که مثل یه فیلم از جلوی چشم‌هام رد شده بود فکر می‌کردم که صدای نبات به گوشم خورد: - شما چرا بی‌حال شدی؟ من و بابا ترسیدیم دوباره بلایی سرتان آمده. با گیجیِ مشهودی ل*ب‌هام به سختی از هم فاصله گرفت: - من... می‌خواستم براشون تعریف کنم و بگم تمام صحنه‌ای که اون‌ها توی...
  16. HananehKH

    عالی رمان بایش | نویسنده HananehKH

    پست 4 اصلا برام مهم نبود که مشتی حسین کنارم بود و سرخیِ گونه‌های گرد و گوشتیش معنی جز خجالت نداشت. - نمی‌دونم کجا من رو دیدین. با لبخند کمرنگی، فشاری به ل*ب‌هام آوردم. - منظورم این نیست که جایی دیدمت، انگار توی یه رویا یا خواب دیده باشمت. نگاهش از زمین به مشتی حسین رسید که انگار برای جواب دادن...
  17. HananehKH

    عالی رمان بایش | نویسنده HananehKH

    پست 3 از حالت گیجش قهقه‌ای زدم و نمی‌دونستم چرا؛ اما حس خوبی بهم می‌داد. حس آشنایی که انگار سال‌ها بود می‌شناختمش. اصلا حس غریبگی نداشتم و این برام به شدت جالب بود که وسط حرفش پریدم: - مشکلی نیست، من حتی اسمم یادم نیست وحالا دونستن اینکه چندسالمه چه فرقی به حالم می‌کنه. بابت لباس‌ها ممنون! از...
  18. HananehKH

    اطلاعیه درخواست رنک نویسنده رمان~

    رمان زغالِ سفید رمان بایش
  19. HananehKH

    اطلاعیه درخواست رنک نویسنده رمان~

    سلام. وقت بخیر. با داشتن یک رمان کامل شده و یک رمان درحال تایپ، درخواست تگ نویسنده رسمی رو دارم.
  20. HananehKH

    درخواست تبلیغ متن نوشته نویسندگان

    سیاه یا سفید؟! من می‌گویم هردو. اصلا تضاد باید باشد تا دیگری معنا پیدا کند. تا وقتی یکی نباشد دیگری بی‌معناست. انگار که تضاد منشاء تکامل است. از این واضح‌تر که هردو با یک حرف آغاز می‌شوند؟ مثلا اگر سیاهی نبود، از کجا می‌شد فهمید که سفید چقدر روشن است؟! همین روشن هم که از پس تیره معنا می‌گیرد. از...
عقب
بالا پایین