نتایح جستجو

  1. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    درست می‌گفت؛ اما من اهل کوتاه اومدن نبودم. چشم‌هام رو توی حدقه چرخوندم و برگه رو روی میز گذاشتم. - از ثبت احوال کمک بگیر! یا پلیس و هرکسی. هر رابطی که داری. آناهیتا صدری رو پیدا می‌کنی! اگه من پیداش کنم بد میشه. درحالی که صدای جوشیدن خونش توی اتاق مملوء از سکوت قابل شنیدن بود، دوباره دست به کمر...
  2. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    با صدای تیز زنگ در، کف سرم رو با دست راست فشار دادم و همیشه از بیدار شدن با صدای چیزی متنفر بودم. اول می‌خواستم خودم رو به اون راه بزنم؛ اما چشم‌هام رو نیمه باز کردم و با دیدن ساعت گرد و سفید بالای تلوزیون که نه و بیست دقیقه شب رو توی تاریکی نشون می‌داد، نگاهی به اطراف انداختم. زنگ در دوباره به...
  3. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    صورت استخونی شاهین، تبدیل به رینگ مبارزه افکارش و تعجبی که ذهنش رو درگیر کرده، شده بود. نگاهم به پیش‌دستی‌ گلدار آبیه‌ای که توی دست راست دختر بود، موند. خشک و بدون کوچیک‎‌ترین صمیمیتی جواب دادم: - انگار هرشب شیرینی می‌پزین. ممنون؛ اما لازم نیست. شبتون خوش! ل*ب‌های رژ خورده‌ی بنفشش از هم باز...
  4. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 10 آه شاهین. چه طور تونستم انقدر ناراحتت کنم. شاهین اصلا بد نبود. آدم بده‌ی داستان من بودم. با همین افکار مسموم، بشقاب‌ها رو روی هم گذاشتم و به سمت آشپزخونه رفتم. همون‌طور که توی سینگ می‌ذاشتمشون، خطاب به هدی که در یخچال رو باز کرده بود، گفتم: - شام خوردی هدی؟ توی یخچال چیزی نیستا. و صدای...
  5. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 11 بدون هیچ حرکتی، نگاهش رو به میز داد. - بگم براتون صورت جلسه دیروز رو بیارن؟ چیزی میل دارین؟ با کلافگی که روی اعصابم چمبره زده بود، از روی صندلی بلند شدم و این بار با خاروندن پیشونیم گفتم: - می‌دونی که از این رفتار بچگونه‌ت اصلا خوشم نمیاد و هی تکرار می‌کنی. ببین بابت دیشب متاسف نیستم. تو...
  6. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 12 فاصله‌ی کم بین چشم و ابروش رو با درشت شدن چشم‌های گردش پر کرد. - نه. تو واقعا یه چیزیت هست. حتی هیئت مدیره حق نداره توی اتاق تو بیاد، بعد این دختر که چند روز پیش استخدام شده، حق داره بیاد؟ کمی خودم رو به سمت جلو خم کردم و با دست کشیدن به صورت زاویه‌دارم، نیشخندی نثارش کردم. - دشمنِ دشمن...
  7. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 13 آدم‌هایی که به موقعش، خونم رو جای آب قورت می‌دادن. پلک‌های سنگینم رو روی هم انداختم و با باز کردنشون، به مسیرم برای بیرون اومدن از شرکت ادامه دادم. طبق معمول با استفاده از آسانسور، به پارکینگ رسیدم و با زدن دزدگیر، به سمت ماشین رفتم. از پارکینگ بیرون اومدم و به سمت راست دور گرفتم...
  8. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 14 همین. همین یک جمله برای پیشروی اون احتمال کافی بود؛ اما اگه آناهیتا هم باشه، نمی‌تونستم بهش کمکی کنم. - ببین من تنها کمکی که می‌تونم بهت بکنم اینکه یا تحویل پلیس بدمت و یا خونواده‌ات. تو خودت کدوم رو انتخاب می‌کنی؟ عصبانتیش به آنی فروکش کرد و تبدیل به معصومیت قبل شد. - باشه. درکم نکنین...
  9. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 15 پشت آناهیتا از در بوتیک بیرون اومدم و به سمت ماشین پارک شده کنار جدول رفتم. همون‌طور که سوار می‌شدم، راهی برای آروم شدن خودم از دست این عصبانیتی که درونم رو تسخیر کرده بود، می‌گشتم. آناهیتا با سکوت، سوار ماشین شد و در رو که بست، به سمتش برگشتم. دست‌هاش رو جلوی ل*ب‌هاش گرفته بود و بی‌صدا...
  10. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 16 جری‌تر از قبل، چونه‌ی استخونیش رو به سمتم بالا گرفت. - من؟ من گفتم اون روز کمکش کن، نه هرروز. اینا با هم فرق داره. رفتی با لباس عروس آوردیش توی این خونه! نکنه عقدش کردی؟! عقدش کردی کوروش؟! حرف بزن کوروش! هر دو دستم رو برای توضیح دادن بهش، بالا گرفتم. - عقد چیه؟ دیوونه شدی؟! از مراسم...
  11. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 17 صبرم از کاسه‌اش لبریز شد و با باز کردن چشم‌هام، توی جام نشستم. - بهش چی بگی؟ بگی که چی بشه؟ تموم شد! دیگه نمی‌خوام راجع بهش حرف بزنی! چهارزانو روی مبل تک نفره نشسته بود و با لبخند کمرنگی، شونه بالا انداخت. - خب نمی‌دونم بهش چی می‌گفتم. اصلا می‌گفتم باور می‌کرد که من از عروسی فرار کردم و...
  12. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 18 شاهین جاخورده و با صورتی جمع شده از عصبانیت به سمتم اومد. - چی می‌گی کوروش؟! خل شدی؟ باز شروع کردی؟ شرکت بس نبود، الان توی خونه هم آناهیتایی هست که من نمی‌بینمش؟ تو داری با من شوخی می‌کنی؟ دستم می‌اندازی؟ که من نتونستم آناهیتا رو پیدا کنم؟ هوم؟ کوروش لطفا! لطفا! تمومش کن! دست خودم نبود،...
  13. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 19 مشت شدن دست راستم روی میز، از نگاه شاهینی که دست چپم روی صندلی جلوی اپن نشسته بود، دور نموند. آناهیتا انگار که هیچ چیزی از حرف‌های شاهین نفهمیده بود، با نگاه مشوشی سمتم خیره شد. منتظر بود تا از این مخمسه نجاتش بدم؛ چون هردومون می‌دونستیم که آناهیتا اون آناهیتا نیست و فقط یه تشابه اسمیه...
  14. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 20 تازه صدای قهقه‌اش اوج گرفته بود که با باز کردن چشم‌هام، نیم خیز روی مبل نشستم. - گفتم اگه کارت تموم شده، بخواب! یعنی خسته‌م و باید زود بیدار شم. حالا هم برو توی اون اتاق لعنتی بخواب! چشم‌هاش غرق پرسش بود و این من بودم که بی‌تعادل رفتار می‌کردم. افتادن شونه‌هاش، نیازی به توجه نداشت و به...
  15. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 21 قدم سستی به سمت مبل همیشگی برداشتم و با نشستن روش، دست‌هام رو از هم ول کردم. با لیوان آب جا مونده توی دستش، روی مبل تک نفره دست راستم نشست. - خب این مواقع من پر حرف‌تر از قبل می‌شم. همیشه وقتی با ارسلان دعوام می‌شد، می‌رفتم پشت مامانم قایم می‌شدم. ارسلانم که چاره‌ای جز تسلیم شدن نداشت، با...
  16. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 22 انگار تازه از بیرون اومده بود. با قدم برداشتن به سمت آسانسور، دنبالم اومد. - روزه سکوت گرفتین؟ در آسانسور باز شد و با هم وارد آسانسور شدیم. زودتر از من، طبقه پنجم رو زد و با بسته شدن درهای فلزی آسانسور، جواب دادم: - خسته بودم. نیومدم. اگه چیزی باشه، مدیر شخصا بهم می‌گه یا توی گروه اعلام...
  17. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 23 انگار که سرم از فریادی پر و خالی شد. ذهنم خالی‌‎تر از چیزی بود که بخوام کلمه‌ای پیدا کنم. مدام دوست داشتنش رو تکرار می‌کرد و انگار سرم از صداش اشباع شده بود. ایندفعه با همیشه فرق داشت. صداش بم‌تر و منعکس بود، جوری که دلم می‌خواست صداش رو نشونم. با دست راستم گوشم رو گرفتم تا بلکه صداش...
  18. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 24 پوستش اونقدر شفاف بود که جریان خون‌ توی مویرگ‌های گونه‌اش، شادی وجودش رو فریاد می‌زد. - تو بخواب. من دیگه جایی نمی‌رم. قول می‌دم! همون طور نشسته، چشم‌هام رو بستم. خستگی به آرومی از تنم عبور کرد و به مرحله‌ی بی‌حسی رسیدم. چشم‌هام رو با حس سبکی باز کردم. ندیدن هدی توی روشنایی لامپ بالای...
  19. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 25 مغزم جوری قفل شده بود که اگه صدتا آدم هم بهم اصرار می‌کردن، محال ممکن بود ل*ب باز کنم. به سمت میز مربعی جلوی مبل خم شد و کلید دایره‌ای رو روش کوبید. - این هم کلید خونه‌اتون. خونه بمونین که در رو برام باز کنین. من نگفتم اینجا خونه‌مه یا اینکه این جا زندگی می‌کنم؛ اما دلیل اینکه دیر میام،...
  20. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 26 دیگه به این رنگ علاقه‌ای نداشتم. سیاه نه! نمی‌تونستم دوباره به یاد بیارم! بدون اینکه بخوام فکری کنم، به لکنت ‌افتادم: - نه! سی... یاه نه! نه! نمی.... شه. نگاهم تونی کسری از ثانیه، به تیشرت مشکی که پوشیدم ‌رسید. لباس رو از تنم جدا کردم و فریاد زدم: - نه! سیاه نه! از تنم بیرونش بیار...
عقب
بالا پایین