نتایح جستجو

  1. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 27 نه تنها من؛ بلکه آناهیتا هم از این حرف جا خوده، سرش رو بالا آورد. با چند قدم کوتاه، کنارم رسید و انگار که می‌خواست من رو از دست مانیا نجات بده که شروع به جواب دادن کرد: - ممونم ازتون؛ اما من دیرم شده. با اجازه. مانیا با خاکستری‌های براقش، تا آسانسور بدرقه‌اش کرد و من نگاهم به درهای بسته...
  2. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 28 وقتی تیر تعجب به چهره‌م ننشست، جا خورد. ای موش‌های کثیف! با جمع کردن کلی وام و گذاشتن این همه بدهی برای شرکت، چه طور توی روی من می‌گفتن که دارن می‌رن. همین که دست چپم رو روی میز قرار دادم، نگاه خانلو مضطرب به سمت دستم چرخید. از فرصت استفاده کردم و توی دام انداختمش. - می‌دونی وقتی یکی از...
  3. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 29 فکم منقبض شده و قلبم توی سینه در حال کنده شدن بود که صدای آروم هدی، رسا شد: - بازم همون کار رو کرد! می‌خواد گولت بزنه! می‌خواد این شرکت رو ازت بگیره. هرچی که داری رو می‌گیره، همون طور که من رو ازت گرفت. این بار گولش رو نخور کوروش! بیا با هم از اینجا بریم! با نادیده گرفتن من می‌خواد تو رو...
  4. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 30 درست همین اتفاق افتاده بود و داشتم به حالت عصیان می‌رسیدم که بالاخره به خودم اومدم و از جام بلند شدم. - چرا پرت و پلا می‌گی؟ شیزوفرنی کدومه؟ توهم چی؟ درست حرف بزن شاهین! من هیچی یادم نیست. خودم به اندازه کافی گیج هستم بعد تو به جای اینکه مثل آدم حرف بزنی، هی داری فلسفه می‌بافی. نفس عمیقی...
  5. HananehKH

    اطلاعیه [ تاپیک جامع درخواست جلد ]

    با سلام و وقت بخیر. درخواست جلد داشتم برای اثر : لینک رمان: رمان زغالِ سفید نویسنده: HananehKH
  6. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 31 هنوز شک داشتم؛ اما صدای مرتعشش، من رو به اطمینان رسوند که یه چیزی این پشت هست. با ریز کردن چشم‌هام جواب دادم: - اون روزی که گوشیت رو برداشتم، پیام دوستت رو خوندم. پدرت دنبالته و فکر کنم منظورش از پسرِ من بودم. گفت اینجا بمونی. تو چه داستانی داری؟ چه داستانی هست که برای پنهون کردنش اینطور...
  7. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 32 انگار تحملش طاق شد که دندون قروچه‌اش زیر گوشم به صدا دراومد. گوشی رو توی جیبش چپوند و دستی به صورت به عرق نشسته‌اش کشید. - فقط یه کلمه دیگه کافیه تا با دستای خودم خفه‌ات کنم کوروش! به مرگ خودم که دوستیمون رو کنار می‌ذارم و... صدای ملایم آناهیا بود که شاهین رو از ادامه جمله‌اش منع کرد: -...
  8. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 33 چشم‌های درشت و مشکیش، ترسناک‌تر از هر زمانی، بهم خیره بود. صورتش مثل گچی سفید و شال مشکیش رو چنان دور گردنش محکم کرده بود که چشم‌هاش مثل ماهی مرده، کدر شده بود. به سمت تابلوی محبوبم اشاره زد. - از این تابلو شروع کن! حتی توی همون لحظه هم می‌دونستم که اون تابلو، برام ارزشمنده؛ اما مثل مسخ...
  9. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 34 لبخند پهن صورت رنگ پریده‌اش، معنایی جز دیدن کوروش سابق نداشت. خودم هم متوجه تغییر ناگهانیم شده بودم. انگار که از یه سونامی جون سالم به در بردم. اما آناهیتا سرتق‌تر از چیزی بود که انتظارش رو داشتم. همون طور که به سمت در می‌رفت، جواب داد: - شاید یکی کار واجب داشته باشه. تعارف نمی‌کنم بیاد...
  10. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 35 با همون چشم‌های بسته، اخم‌هام توی هم کشیده شد؛ اما گذاشتم اعتراف کنه. - نمی‌دونم از کجا اسم و فامیلم رو می‌دونین؛ اما من فقط اسم و فامیلم درسته. پدرم رئیس اداره برقه و وضعیت مالیمون خیلی خوبه. حتی از شما بهتر. پدربزرگم یعنی پدرِ پدرم، یه سرمایه گذار بزرگه. پدرم به واسطه اون کلی آدم برای...
  11. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 36 صدای زنگ، من رو از ادامه حرفم وا داشت. سر آناهیتا که به سمت در چرخید، ل*ب زدم: - بمون این بار من باز می‌کنم. لابد بازم این همسایه‌ی روبه‌رویی برای کنجکاوی اومده. ازجام بلند شدم و به سمت در رفتم. با چرخوندن دستگیره طلایی در، انتظار مانیا رو می‌کشیدم؛ اما مرد چهارشونه و هیکلی روبه‌روم، هیچ...
  12. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 37 ل*ب‌های باریکم از خشم و عصیانی که سلول به سلول تنم رو دربر گرفته بود، می‌لرزید. غرورم مثل سنگ‌ریزه‌ی یه کوه بلند، درحال ریزش بود. من رو با کلمات نابود کرد و برای اولین بار، از اینکه کوروش ندامت بودم منزجر شدم. مشت دست چپم آماده‌ی نابود کردنش بود؛ اما صدای ریز آناهیتا مانعم شد: - بابا...
  13. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 38 گوشی رو به دست راستم دادم. - حتما باید چیزی بشه؟ قرار بود تا ظهر خبر بدی که کی جای اون سه کله‌ پوک اومده. الان سه‌ی بعدازظهره. سعیش برای صاف کردن صدای تودماغیش ستودنی بود. - خودمم هنوز خبری ندارم. منتظرم و خبری نیست. یکی رو برای بررسی شرکت فرستاد و همین که دید تو نیستی، زنگ زد به طرف و...
  14. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 39 همین امروز صبح بود که نون تازه خرید و با نیمروی کره‌ای به خوردم داد. چه طور می‌تونستم کسی رو که انقدر به من نزدیک بود از خودم دور کنم، یه وقت‌ها به سرم می‌زد که فراموشش کنم، اما فراموشی بهایی داشت و من برای پرداختش خساست به خرج می‌دادم. صدای شاهین، تنها صدای حاکم نبود که توی خونه...
  15. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 40 بدون تغییر حالتی، ادامه داد: - اما تو دختری رو که اصلا نمی‌شناختی و فقط توی رویاهات دیده بودی به این خونه راه دادی و الان داری باهاش زندگی می‌کنی، این چه توجیهی داره کوروش؟ از دست این شاهین دهن لق. تمام زندگیم رو براش سفره کرده بود. طرز حرف زدنش من رو یاد هدی می‌انداخت. یه جوری مورمورم...
  16. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 41 با لبخند رضایتبخشی، کتاب رو به سمت چپش گرفت. - هدی. ازت می‌خوام که این کتاب رو بگیری و اگه نتونستی این کار رو کنی، من و کوروش رو تنها بذاری! هدی بدون نگاه کردن به دکتر، توی سکوت به من نزدیک‌تر شد. قدمی عقب رفتم و قدمی جلوتر گذاشت. این من بودم که سکوت رو شکوندم: - هدی. بهشون بگو که واقعی...
  17. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 42 این بار، دستش رو از زیر چونه‌اش برداشت. - دو سال پیش که برای اولین بار اومده بود، چه مدت موند؟ چی شد که غیبش زد؟ می‌دونم نمی‌تونی درست فکر کنی؛ اما باید بدونم چه عاملی محرک اصلیه. کلافه از جام بلند شدم و با دست صورتم رو پوشوندم. - نمی‌دونم. نمی‌دونم. وقتی کنارم بود، نمی‌ذاشت به خونواده‌م...
  18. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 43 با تعویض لباس‌هام و پوشیدن تیشرت آبی کاربونی و شلوار زغالی، از اتاق بیرون اومدم. سوییچ رو توی دستم گرفته بودم و به سمت در ورودی می‌رفتم که صدای ملایمش، من رو به سمت آشپزخونه برگردوند. پشت اپن ایستاده بود و بدون اینکه بهم نگاه کنه، گفت: - درسته که ما زیر یه سقف بودیم و نسبتی نداشتیم. درسته...
  19. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 44 از آسانسور بیرون اومدم و پشت در خونه، حتی توانی برای کلید انداختن نداشتم. پشت هم زنگ خونه رو فشار دادم و توی دلم خدا رو شاکر بودم که آناهیتا خونه‌ست. در باز شد و با دیدن آناهیتا، خودم رو داخل خونه انداختم. حدس زدم با دیدن رنگ پریده‌مه که صورتش از تعجب براق شده. روی مبل همیشگیم نشستم و با...
  20. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 45 ابروهای باریکم رو توی هم کشوندم. قبلا هرگز جرأت نمی‌کرد اینطور با من بازی کنه. سکوت کردم و با وحاقت ادامه داد: - خوبه که منتظری. خوبه. اما بهت توصیه می‌کنم فردا صبح حتما یه سر به شرکت بزنی و اگه نتونستی کنجکاویت رو رفع کنی، من این زحمت رو قبول می‌کنم. شبخوش! و تماس رو قطع کرد. کاری که...
عقب
بالا پایین