نتایح جستجو

  1. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 46 اون طرف اپن، به سمت منی که این سمت اپن بودم برگشت و دست‌هاش رو روی اپن چوبی کوبوند. - گاهی احساس می‌کنم زیاد از حد آروم بودنم اصلا خوب نیست. باید مثل همون اوایل می‌بودم. اون زمانی که داشتم ادای یه دختر فقیر و بی پروا رو درمی‌آودم. باید جوری رفتار می‌کردین که به اینجا نرسیم. من باید چی کار...
  2. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 47 صدای آناهیتا بود که من رو دعوت به شام می‌کرد. انقدر توی اعماق فکرم فرو رفته بودم که انگار توی بیداری دچار خواب شدم. تکونی به خودم دادم و از جام بلند شدم. گوشی رو توی جیبم گذاشتم. کنار میز ایستاده بود و دیدن شالی که روی سرش نیست، متعجبم کرد. ابروهام رو بالا پروندم و به پوسته همیشگیم، یعنی...
  3. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 48 تیشرتم رو توی چنگش گرفته بود و با تمام وجود اشک می‌ریخت. انتظار نداشتم انقدر سخت باشه. برای آسون شدنش، اشک‌هام رو رها کردم و اجازه دادم توی بغلم آروم بگیره و یقین داشتم که گاهی یه ب*غل ساده، از هزاران مورفین قوی‌تره. بعد از چند دقیقه، از بغلم بیرون اومد. با دست روی تشک تخت زدم. - بخواب. من...
  4. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 49 ماشین رو توی پارکینگ پارک کرده و به سرعت خودم رو با آسانسور به واحد شرکت رسونده بودم. جو شرکت آروم‌تر از همیشه بود. راه‌رو رو طی کردم و ندیدن شاهین توی جای منشی، کمی مشکوکم کرد. در اتاقم رو باز کردم و با دیدن صندلی که به سمت پنجره چرخیده بود، حس کردم کسی باید روش نشسته باشه. در رو پشتم...
  5. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 50 خودم رو به مبل تک نفره روبه‌روی میزم رسوندم و با نشستن روش، آه خفه‌ای از دهانم پرید. نوک انگشت‌هام سرد بود و از درون گُر گرفته بودم. با همون چشم‌های بسته، غریدم: - نمی‌اومدم و تو این شرکت رو به باد می‌دادی؟! این بود اعتماد من به تو؟ پر بودم. از حرف پر بودم و این تن خسته یاری نمی‌کرد. به...
  6. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 51 به سمت میز قدم بزرگی برداشتم. توی بد مخمسه‌ای گیر کرده بودیم. انقدر بد که ذهنم رو مچاله می‌کرد. دست راستم رو روی میز گذاشتم و به سمتش برگشتم. - باید هرچه زودتر بفهمیم اون کیه. شاهین سری تکون داد و دستی به ریش پرپشت قهوه‌ایش کشید. - اما کوروش... منتظر نگاهش کردم و با کمی مکث، ل*ب‌های کوچیکش...
  7. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 52 با دیدن هدی، شونه‌های پهنم وا رفت. این کابوس دوباره شروع به رشد ‌کرده بود. با غمی توی نگاهم، برای اولین بار از برگشتنش ترسیدم. ترسیدم که به بودنش محکوم بشم و دیدن آناهیتا رو به گور ببرم. انقدر که دست‌هام کنار پام دچار لرزش شدن. بی‌اینکه چیزی بگم، خودش به سمتم اومد. - پس منتظر اون بودی؟ از...
  8. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 53 دستی لای موهای طلاییِ حالت دارم کشیدم. - به کمک تو نیازی ندارم. دنبال آناهیتا می‌گردم. بهش بگو من پایین منتظرشم. با کج کردن سرش، رنگ نگاهش عوض شد. اخم ابرو‌های پرپشت و پهن مشکیش، از قبل هم طلبکارانه‌تر شد. - با آنا چی‌کار داری؟ آنا! بی‌شک حرارت تنم به هزار رسیده بود که اینطور داغ شد. با...
  9. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 54 و بدون هیچ حرفی داخل مغازه شد. من موندم و دستی که توی هوا معلق مونده بود. من موندم و قلبی که سنگینی وزنه‌ای رو روی خودش حس می‌کرد. من موندم و نیشخند صدادار ماکانی که انگار روی سکوی نفر اول ایستاده بود. اولین باری بود که شکست رو حس می‌کردم و توانی برای جدال با این حس باخت نداشتم. اولین بار...
  10. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 55 به اینجا که رسیدم، شروع به سؤال پرسیدن کرد: - برادرت چی؟ اون رو یادته؟ وقتی پدرت مادرت رو کتک می‌زد، کدومتون ازش دفاع می‌کردین؟ با پوزخند تلخی، نگاهم رو به میز مربعی دادم. دلم نمی‌خواست وقتی از ضعف‌هام تعریف می‌کردم، به آبیِ نگاهش خیره شم. اخم‌هام توی هم رفت و به آرومی، ل*ب زدم: - اون...
  11. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 56 به قدرت برگشتم و این بار من کسی بودم که پا روی پا می‌اندازه. - انگار کنجکاویت هنوز برطرف نشده دکتر. اما من تا ندونم تو کی هستی، دیگه ادامه نمی‌دم. شاهین گفت خودت همه چیز رو بهم می‌گی. بگو! دست‌هاش از هم باز شد ودوباره به پشتی مبل تکه داد. - برای اینکه بدونی من کی هستم باید آمادگی داشته...
  12. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 57 به حالتی خنثی رسیده بودم. حالتی که دیگه شرکتی که سال‌ها براش جون کنده بودم، مهم نبود. تنم خسته و فرسوده‌تر از چیزی بود که بخوام کاری کنم. هرازگاهی غذایی می‌خوردم و دوشی می‌گرفتم. شاهین مدام زنگ می‌زد و وقتی این بار جواب ندادم، پیام داد. مشغول خوندن پیامش بودم. - این مسخره بازی رو تمومش...
  13. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 58 وقتی جوابی نشنیدم، سرم رو بلند کردم و دست‌هام رو پایین آوردم. - نمی‌خوای چیزی بگی؟ تو اصلا چه جوری وارد خونه‌م شدی؟ عصبی، دستی لای موهای بور و صافش کشید. - این پنجره باز گویا نیست؟ ای خدا! بیماریت خیلی پیشرفت کرده. تو حتی کارایی که کردی رو یادت نمیاد. تنهایی اصلا برات خوب نبود. باید زودتر...
  14. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 59 این بار درحالی که دستم رو توی جیب شلوار فرو برده بودم، به سمتش برگشتم. - اما با تمام این تفاسیر، فوق‌العاده آدم حسودیه. اوایل انقدر حسود نبود. شایدهم بود و من نمی‌دیدم؛ ولی رفته رفته بدتر شد. تا جایی که با اومدن آناهیتا، دیگه روز خوش ندیدم. هراز گاهی میاد و می‌ره. اومدنش رو نمی‌بینم، حتی...
  15. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 60 با باز شدن در آسانسور، برعکس همیشه از من جلوتر راه افتاد و به سمت در پارکینگ رفت. - من با ماشین خودم میام. توی شرکت می‌بینمت. از در پارکینگ بیرون می‌رفت که صداش زدم: - شاهین! با مکث، به سمتم برگشت. - چیزی شده؟ با چند قدم خودم رو بهش رسوندم. - بالاخره می‌فهمم. این چندوقته هرچی ازت خواستم...
  16. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 61 بی‌حوصله میون سخرانرانی طولانیش پریدم: - تو چی می‌گی؟ بحران مالی؟ مگه می‌شه؟ از این شرکت دزدیدی و الان ادعا می‌کنی که تو سرپا نگهش داشتی؟ از خودمون به خودمون برمی‌گردونی؟ تا این حد رابین هود بودن ازت بعید بود. خانلو با چشم چرخوندن به اطراف، سعی به کنترل اعصابش داشت. - مدرکی داری که ثابت...
  17. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 62 دکتر با مرتب کردن کت فیروزه‌ایش که خوش دوختی و گرونیش رو به رخ می‎‌کشید، خمیازه بلند بالایی تحویلم داد. - درست می‌گی. من هیچ علاقه‌ای به این کار نداشتم؛ اما به پیشنهاد شاهین خواستم کمکی کرده باشم. واقعا روز خسته‌کننده‌ای بود. من دیگه می‌رم. با باز کردن قفل در، از اتاق بیرون رفت. به محض...
  18. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 63 صداش رو می‌شنیدم، حتی کلماتش انقدر برام واضح بود که انگار می‌بینمشون؛ اما درکی از حرف‌هاش نداشتم. کلید رو به سرعت از جیبم بیرون آوردم و توی قفل در انداختم که ادامه داد: - انگار حق داشت. اصلا خوب به نظر نمیای. کمکی از دست من برمیاد؟ بدون معطلی، در خونه رو باز کردم و همین که واردش شدم، در...
  19. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 64 شونه‌ای بالا انداخت. - نمی‌دونم. اگه براتون مهم بود خودتون برای پیدا کردنش تلاش می‌کردین. این بچه من رو دست انداخته بود؟! سرم رو به سمتش کج کردم. - تو چی می‌گی؟ اصلا چی می‌دونی که من رو مورد قضاوت قرار می‌دی؟ آناهیتا برای من مهم و باارزشه؛ اما شرایط مناسبی نداشتم که دنبالش بگردم. درثانی،...
  20. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 65 کاهوها رو توی کاسه شیشه‌ای ریخت و به سمت یخچال می‌رفت که از جام بلند شدم. به سمت اپن رفت و دید بهتری نسبت به قبل داشتم. - من آدمی نیستم که جا بزنم؛ اما شرایطم متفاوته. مثل قبل نیستم. یهو یه کارایی می‌کنم که یادم نمیاد. یهو ذهن و مغزم پر می‌شه از صداهایی که سرسام‌آورن. ارائه کنفرانس برام...
عقب
بالا پایین