نتایح جستجو

  1. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 66 من هنوز حواسم پی حرف‌‌های قبلیش بود و شاهین انتظار داشت که به این سرعت موضوع توی سرم رو عوض کنم؟! این اصلا عادلانه نبود. من نمی‌دونستم باید چی کار کنم. اگه کوروش سابق بودم و کسی از بیماریم باخبر نبود، حتما با فریدون روبه‌رو می‌شدم؛ اما من حرفی برای زدن نداشتم. حتی باهاش ازدواجم نکرده...
  2. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 67 به آرومی سری تکون دادم که با آرامش خاصی صدام کرد: - کوروش... یادم نیست، شاید این اولین باری بود که با این عجز صدام می‌کرد. با تر کردن ل*ب‌هام، جواب دادم: - بگو! از روی میز بلند شد و کنارم نشست. - ممنونم که بهم اعتماد کردی و از حالت بهم خبر دادی. بهت قول می‌دم همه چیز به قبل برمی‌گرده! خودم...
  3. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 68 ارشدی، ساکت‌ترین فردی بود که می‌شناختم. اهل داد و هوار نبود و با کمی حرص خوردن، بهونه فشار بالاش رو می‌گرفت. اصلا سال‌ها با همین بهونه از زیر خیلی از کارها در رفته بود. با اقدار چشم‌هام رو ریز کردم. - شاهین درست می‌گه. این موضوعی نیست که پشت در اتاق من مطرح کنی. درضمن، خانلو خودش دهن داره...
  4. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 69 چشم‌هام رو آروم بستم و تمام حواسم رو به صدای دختر پشت سرم دادم. دختر دوم که صدای آروم‌تری داشت، ادامه داد: - نه بابا. دیگه اینجوریم نیست. با موفقیتی که توی این سن به دست آورده داره جولان می‌ده. ولی چه جذابیتی. من که شیفته نگاه کاریزماتیکش شدم. این همه ابهت. به نظرتون برم جلو و سلام کنم...
  5. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 70 این بار صدای هدی تنها نبود و چند صدای نامفهوم دیگه به همراه خنده‌های ترسناکی توی گوشم شنیده می‌شد. انقدر واضح که انگار توی گوشم سوزن فرو کرده بودن و ازش خون می‌چکید. حتی یادم نمی‌اومد که داشتم چی می‌گفتم و با این حال برای قوی نشون دادن خودم، با صدای لرزونی ادامه دادم: - من آدم ضعیفی...
  6. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 71 چشم‌هام رو روی هم گذاشتم و دکتر که تا اون لحظه سکوت کرده بود جواب داد: - چرا از یه وکیل نمی‌خواین که براتون کاری کنه؟ من دوستای وکیل خوبی دارم که اگه بخواین... شاهین میون حرفش پرید: - ما خودمون توی شرکت یه وکیل داریم. صادقی. وکیل خوبیم هست. در این مورد باهاش صحبت می‌کنم. اما حالا که همه...
  7. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 72 انگار سال‌ها بود کسی این سؤال رو از من نپرسیده بود. مطمئن نبودم خوب بودم یا نه. مگه می‌شد آدم مابین خواب و بیداری، کابوس و رویا خوب باشه. دیدنش کنارم، درست مثل یه معجزه‌ی عظیم بود. معجزه‌ای که برای هضم عظمتش نیاز به چند دقیقه تفکر داشتم. چند دقیقه‌ای که با خودم خلوت کنم و توی فکر فرو برم...
  8. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 73 این بار با صدای بلندتری خندید. طوری که روح زندگی رو توی خونه‌ حس کردم. - عجب! پس کوروش ندامت بزرگ از این حرفام بلده. شونه‌های پهنم رو بالا انداختم. - معلومه که بلدم. فقط کسی رو پیدا نکرده بودم که خرجش کنم. گفتی کلی حرف داری. من می‌شنوم. اول از همه دوست دارم بدونم این تغییر شخصیت و صمیمتی...
عقب
بالا پایین