نتایح جستجو

  1. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 74 این روزها کنترل کردن خودم خیلی سخت شده بود. انقدر که دیگه از پسش برنمی‌اومدم. گاه و بی‌گاه، با دلیل و بی‌دلیل، انگار خودم رو زمان عصبانیت نمی‌شناختم. دوباره روی صندلی نشستم و با دست چپم، پیشونیم رو پوشوندم. - متاسفم! من فقط خیلی تحت فشارم. شاهین وضعیت من رو دیده بود. دیده بود که همش...
  2. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 75 اگه حرفی می‌زدم، یعنی بهش اعتماد نداشتم و اگه حرفی نمی‌زدم هم از فکر و خیال تا مرز جنون می‌رفتم. دوباره فاصله سنیمون رو به یاد آوردم. اون یه دختربچه نوزده ساله بود که با تمام پخته رفتار کردنش، بازهم انتظارم ازش زیاد از حد بود. به آرومی به سمتش برگشتم. - کی بود؟ سعی کردم سؤالم رو بدون هیچ...
  3. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 76 دستم رو پس کشیدم و قدمی عقب رفتم. - تو؟ دیدی؟ هیچ نسبتی نیست که داری خودت رو بخاطرش به این در و اون در می‌زنی. تو تا به حال طعم فقر و نداری رو چشیدی؟ تو می‌دونی بدون پول و قدرت چه طور می‌شه زندگی کرد؟ تا به حال جای یه بچه ده ساله که مادر و برادرش ترکش کردن، بودی؟ تو نمی‌تونی من رو درمان...
  4. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 77 با فرستادن موهاش پشت گوشش، به سمتم برگشت. - باشه. این همه تیشرت مشکی برای چیه؟ تیشرت رنگی فقط پنج تا داری؛ اما تیشرت مشکی ده تا؟ آخه چرا؟ چونه‌م رو یه ور کردم و سعی داشتم توی این بازجویی نبازم. - خب رنگ موردعلاقه‌م نیست؛ اما بیش‌تر می‌پوشمش. خودش رو سمت پایین خم کرد و جوری که انگار نفس...
  5. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 78 انگار شوق جوونی و تازگیِ رهایی زیر پوست روشنش آب انداخته بود که اینطور درمقابل آفتاب برق می‌زد. موهای نارنجیش رو به سمت بالا هدایت کرد و خیره‌ی چیزی که می‌دیدم، ل*ب زدم: - من یکم خسته‌م. رانندگی طولانی خسته‌م کرده. تو لذت ببر. با شونه‌هایی افتاده، دستم رو رها کرد. - قرار بود باهم و کنارهم...
  6. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 79 چشم‌هاش رو توی صورتم دقیق و چونه‌اش رو یه ور کرد. - من همین آناهیتایی که بودی رو دوست دارم. اینکه سعی داری کنارم با ملاحظه و با درک رفتار کنی، خیلی خوبه؛ اما نمی‌خوام به‌خاطر من خودِ واقعی‌ت رو گم کنی. آنا من از با تو بودن لذت می‌برم. ما با هم فرق داریم؛ اما بیا گاهی هم با هم دعوا کنیم...
  7. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 80 هنوز نگاهش معطوف به پنجره بود و انگار که کلماتم هیچ تاثیری روش نداشت. دوربرگردون رو دور می‌زدم که بالاخره به حرف اومد: - چرا مطمئنی که اگه با هم ازدواج کنیم بچه‌هامون مثل تو می‌شن؟ اصلا بیا فقط یه دونه بچه بیاریم. انگار از موضوع قبل خیالش راحت شده بود که این حرف رو پیش کشید. ل*ب‌هام رو زیر...
  8. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 81 صورتش خیس از عرق و آبیِ نگاهش چنان مغموم بود که باور نکردن حالش غیرممکن بود. دست‌هاش کنار پاش می‌لرزید و اشک، رطوبت چشم‌هاش رو هر لحظه بیشتر می‌کرد. من از مادر و مادری کردن چیزی نمی‌فهمیدم؛ یعنی اصلا نداشتم که بفهمم. اما انگار خیلی مادرش رو می‌پرستید که نبودنش اون رو به این‌حال انداخته...
  9. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 82 حتی فرصتی برای نفس کشیدن به خودم ندادم: - باشه! اصلاً گیریم که تو برادرمی. چطور انتظار داری ببخشمت؟ آره بذار راستش رو بگم. از همون روزی که فهمیدم اسمت کاوه‌ست و انقدر چسبیدی به من، اون نگاهِ مزخرفت، اون ناخن‌های جویده شده‌ات که سال‌ها کنار خودم توی خواب می‌جویدیشون، اون خالِ کنار لبت،...
  10. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 83 انگار تمام دریچه‌های قلبم از کار افتاده بودن. انگار کسی از درون به قفسه‌ی سینه‌م مشت می‌کوبید. انگار دنده‌هام توی قلبم فرو می‌رفتن که انقدر درد داشتم. بی‌هوا فریاد زدم: - آه! بسه! بسه! خیلی درد داره! شنیدنش درد داره. هضم کردن این همه داستان درد داره. قبل از اینکه دستم رو از روی سینه‌م...
  11. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 84 انگار که فشارم افتاده بود که سرگیجه و تاری چشم امونم نمی‌داد. - چطور می‌تونی توی این وضعیتم به فکر روانکاوی من باشی؟ واقعا که همون... من داشتم گذشته رو به یاد می‌آوردم. من داشتم قبول می‌کردم که کاوه برادرمه و اون مرد با چشم‌های سرد و یخ‌زده‌ش منتظر بود. سکوت کردم؛ اما ذهنم توی توهمات...
  12. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 85 نمی‌خواستم باور کنم؛ اما صدای هدی خیلی واقعی توی گوشم بود. مثل آدم‌های مجنون دور خودم چرخی زدم. تصویری از هدی دریافت نکردم؛ اما صداش انقدر بلند و واضح از دم گوشم بلند می‌شد که انگار روبه‌روم وایستاده. چندین بار توی محوطه، دنبال هدی گشتم؛ اما انگار فقط می‌خواست بگه که هنوز هست و من رو رها...
  13. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 86 از بغض صداش دلم گرفت. - کی گفته؟ عصبی بودم یه چیزی گفتم؛ اما این داستان هیچ ربطی به تو نداره. دیدی که، گذشته‌ی من رو دیدی. من اگه تو رو مقصر می‌دونستم، تمام حرصم رو سر تو خالی می‌کردم؛ اما من خیلی وقته یاد گرفتم که توی خودم حلش کنم. یعنی دیگه به انفجارم برسم، به خودم فشار میارم؛ اما به...
  14. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 87 نفسی گرفتم و با ته‌مایه خنده ادامه دادم: - به‌هرحال من زیاد حرفای عاشقونه بلد نیستم. تو اگه توی این رمانای عاشقونه چیزی خوندی یادم بده برای بعدیا. همین که نیشگون بزرگی از بازوم گرفت، خنده‌م رو رها کردم. از ته دل و مطمئن. - خوبه. دستِ بزنم که داری. خدا به دادم برسه. به سرعت از بغلم بیرون...
  15. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 88 دست‌هام رو توی جیب شلوار پارچه‌ای خوش‌دوختم انداختم. - منتظر ظهورات الهی. من و تو دست‌خالی بریم اونجا چی‌کار؟ دیوونه شدی؟ اگه تله باشه چی؟ صدای نفس‌هاش، از هر موقعی بلندتر به گوشم می‌رسید. - این تویی که دیوونه شدی. تو خودت آمار درآوردی که مادرم اینجاست و یک هفته‌ست که داری اطمینان حاصل...
  16. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 89 درحالی‌که مدام با خودم حرف می‌زدم، صدای دویدن چندین نفر که حدس می‌زدم امدادگر باشن، از کنار گوشم گذشت. توی آخرین جلسات درمانم، کاوه می‌گفت که بدنم دیگه توانایی قبل رو نداره و برای مبارزه با هدی، مغزم تمام انرژی بدنم رو می‌گیره تا واقعیت رو تشخیص بده. به نظرم هر کسی نمی‌تونست این کار سخت...
  17. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 90 با شنیدن این حرف، به سرعت سرم رو به سمتش برگردوندم؛ اما سوار تاکسی سر خیابون شد. وارد پارکینگ شدم و با بیرون آوردن گوشیم، سعی کردم شماره‌اش رو بگیرم. برنمی‌داشت. وارد آسانسور شدم و ل*ب‌هام رو زیر دندون کشیدم. همین که از آسانسور بیرون اومدم، دوباره شروع کردم به زنگ زدن. در کمال ناباوری، رد...
  18. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 91 خیره به ماگ مشکی توی سینی، کنج لبم بالا رفت. - برادر؟! درسته. شاید از دور این‌طور به نظر برسه؛ اما من هیچ نیازی به برادریش ندارم. تموم اون سال‌هایی که باعث شد این‌طور از همه دور بشم، مقصرش اون و مادرشن. نمی‌تونم درست با خودم کنار بیام. از طرفی دلم می‌خواد برگردن و خانواده‌ای که سال‌ها...
  19. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 92 برای پوشوندن صورتش، دست‌هاش رو از توی دستم بیرون آورد و من با جرأت تمام اعتراف کردم: - تو برای من خیلی باارزشی آنا. لطفاً این رو هیچ‌وقت‌ یادت نره! من تمام تلاشم رو می‌کنم که کنارم بمونی. می‌خوام خودخواه باشم؛ اما قول می‌دم همیشه از بین توهمم، تو رو توی واقعیت پیدا کنم؛ حتی اگه تمام تنم...
  20. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 93 همین که تماس رو قطع کرد، با فشار دادن گوشی موبایل توی دستش، من رو کنجکاوتر از قبل کرد. سعی کردم به غذا خوردنم ادامه بدم و عادی به نظر برسم. کنجکاوی توی رگ‌هام می‌دویید و مغزم داشت به حالت تعلیق درمی‌اومد. به سرعت خودش رو به در خونه رسوند و صدای باز کردنش رو شنیدم. من همون‌طور سرجام نشسته...
عقب
بالا پایین