با نزدیک شدنش به الی روبهروی او میایستد و با باز کردن دهان و پوزهاش که توسط لکههای کهنه خون تسخیر شدهاند کلید را زمین میگذارد.
الی روی زانوهایش مینشیند، دستی به سر سگ شکاریاش میکشد و با صدایی که به تشویق کردن شباهت دارد او را نوازش میکند:
- آفرین ربکای عزیزم...دختر خوب... آفرین... ...