غبار تنهایی، بر بام قلبم نشستهاست؛ من ماندهام و غمی به پهنای دنیا که بر دفترم جاری میشوند. اما کلمات برای بیانش کافی نیستند. تو نیستی و داغ نبودت جان و روحم را چرا، اما برگه ها را نمیسوزاند؛ در آتشی از نبودت خاکستر شدهام و دلم تو را فریاد میزند.
صدایش را شنیدی به سراغم بیا! نگذار به جای...