نگاهم را بالاخره از پنجره گرفتم، لبهایم به لبخندی ناباور شکفتند.
- این رشوهس!
- نخیر! رشوه اون پولایی بود که رفتن توی جیب رئیس دانشکده پزشکی تا تو رو به عنوان اتند به رسمیت بشناسه! به خدا که منت نمیذارم، فقط دارم میگم که خب منم یه کارایی کردم واسه رسوندنت به این جایگاه. از بابتش هم بسیار...