نتایح جستجو

  1. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    تمام سرها به سمتش چرخید. برخاست و انگشت به طرف خودش گرفت. - منم، چیزی شده؟ زن، دماغه‌ی ظریف و مشکی عینکش را روی بینی‌ عملی‌اش تنظیم کرد و سری به تفهیم تکان داد. - بیمار می‌خواد شما رو ببینه. تعجب کرد، بقیه هم حالت او را داشتند؛ آخر مهسا دوست نداشت کسی را ملاقات کند، آن‌ وقت چرا می‌خواست با او که...
  2. لیلا مرادی

    اخبار نظر متفاوت علی دایی نسبت به خداداد عزیزی: اطلاعات اینفانتینو از تاریخ ایران از خیلی‌ها بیشتر است

    در یک کلمه شرم‌آور بود!😐 این آقا هم شخصیت خودش رو زیر سوال می‌بره و هم الگوی بدی توی جامعه‌ست. وسط آنتن زنده؟! 🤦‍♀️ گویا کاری جز تمسخر و حرف زشت بلد نیست! تلویزیون باید ایشون رو سانسور می‌کرد.
  3. لیلا مرادی

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: زهرا سلطانزاده

    سلام زهراجان، سه پارت ارسال شد😍💗 https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-393135 فقط اگه دیدی توی پارت‌ها اسامی و نسبت‌های پسوند و یا پیشوند‌دار رو با فاصله می‌نویسم جزو قوانین این انجمنه و روز اول بهم تذکر داده بودن که این‌طوری باید بنویسم🌷
  4. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    *** با صدای زنگ ملایم موبایلش از خواب پرید. حسام غرولندکنان پشت به او کرد و سرش را زیر پتو برد. - خفه کن این ماسماسک رو. با نگاه چپ‌چپی دل از تخت کند و هم‌زمان که گوشی را از روی پاتختی برمی‌داشت، به بیرون از اتاق رفت. - بله؟ خمیازه‌اش آمد. - سلام مادر! خواب بودی؟ با صدای ستاره‌ خانم، کامل...
  5. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    تشکری کرد و چترش را باز نمود. صدای جیغ لاستیک‌های اتومبیل بر روی آسفالت زبر و لغزنده‌ی کوچه، با تک‌ بوقی مزین شد و ساختمان‌های مدرن و شیشه‌های خیس مغازه‌های خاموش را از خفتگی نجات داد. تازه به این محله نقل‌ مکان کرده‌ بودند؛ همسایه‌ها سرشان در کار خودشان بود و اکثراً شناختی از هم نداشتند. نگاهش...
  6. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    قلبش ریخت. در مورد او داشتند صحبت می‌کردند؟ لحن خشن و عاصی مرد با قدم‌های تند و محکمش که از راهرو می‌گذشت یکی شد. - خود دانی! فقط بدون که مسئولیتش با توئه. صدای ضعیف عاطفه را شنید که نگران برای بدرقه شوهرش تا دم درب رفت. -حالا کجا میری؟ -قبرستون! بانگ فریادش، شانه‌های دخترک را پراند. در این مدت...
  7. لیلا مرادی

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: زهرا سلطانزاده

    سلام زهرا جان راوی رمان سوم شخص(دانای کل) نامحدوده و می‌تونه تموم حالات شخصیت‌ها و مکان رو توصیف کنه. در طول رمان سعی شده شرح حال هر کاراکتر رو جوری بنویسم که مخاطب بفهمه الان منظورم با کیه. قبلاً بود و ناظر قبلی تذکر نداده بود. فکر کنم به هر دو صورت درسته گلم عزیزم خط دیالوگ خط تیره کوچیکه -...
  8. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    آذر با چشمان گشاد شده سعی می‌کرد او را از خود جدا کند. تمام حاضرین انگشت به دهان مانده‌ بودند‌. - ولم کن دختره‌‌ی پاپتی! شوهرم رو اون برادر لقمه‌ به‌ حرومت کشت، حالا نوبت منه؟ ناسزا کنان به عقب هلش داد که اگر عزیز و عاطفه نبودند، به حتم از پشت می‌افتاد. آخ که زبان نیش‌دارش بدجور هدف را نشانه...
  9. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    اخم کرد، تیز به طرفش چرخید. - پس پلیس این وسط چی‌کاره بود؟ پوزخند زد. - دیگه باید فهمیده باشی که قدرت این آدم‌ها چقدر زیاده. توی این سال‌ها با فردی به نام مختار خاک‌باز کار می‌کرده، قاچاق سوخت و مواد و اسلحه. بعد نگاهی به دور و برش انداخت و محتاطانه عکس سه در چهاری از جیب سوئیشرتش خارج کرد. مردی...
  10. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    خوش‌باورانه می‌اندیشید که یک کلمه امیدوارکننده جلوی به وقوع پیوستن حوادث ناگوار را می‌گیرد. زن‌ جوان انگار در پاسخ دادن تردید داشت، رگه‌هایی از تأسف در میان دیدگان ریز بادامی‌اش می‌غلتید. - توکل به خدا! ما وسیله‌ایم، ولی تمام تلاشمون رو می‌کنیم. بهتره زودتر حرف‌هاتون رو بزنین، وقت تنگه. بعد از...
  11. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    *** نوک کفشش را با حرکت پرنوسانی روی خط عمودی کاشی می‌‌مالید. دلش داشت بالا می‌آمد و این پیرمرد خرفت هم یک‌ ذره به کارش شتاب نمی‌داد. در حالی که دکمه‌های روپوش سفیدش را، کند و با طمأنینه گزافی می‌بست، آهسته پشت میز بزرگ مستطیلی‌اش خم شد و درب یکی از کشوهایش را گشود. موهای جوگندمی و ژولیده‌اش که...
  12. لیلا مرادی

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: زهرا سلطانزاده

    سلام گلم دو پارت https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-383314
  13. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    بوق ممتد موبایل، همانند سوت بلند قطار تنش را به رعشه می‌انداخت. طوماری از خیالات منفی، کمر همت بسته‌ بود که مغزش را در خود قورت بدهد. یاسر با نگرانی از موتور فاصله گرفت و به سمتش آمد. - دِ میگی چی شده یا نه؟ وقتی جوابی از سویش نشنید، موبایل را از بین انگشتان شل شده‌اش قاپید، با دیدن صفحه‌ی...
  14. لیلا مرادی

    نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: زهرا سلطانزاده

    چهار پارت ارسال شد. هر زمان تونستین چک کنین، عجله‌ای نیست. https://forum.cafewriters.xyz/threads/39670/post-380135
  15. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    از این جواب کوبنده دندان به هم سابید و بی‌میل رو گرفت. اسد، افتان و خیزان کلمات را سر هم می‌کرد تا خود را از دردسر معاف کند. - به والله بی‌تقصیرم، تا رسیدم صدای فریاد آقا رو شنیدم؛ اون لحظه... اون لحظه دنیا روی سرم آوار شد. رفته‌رفته صورتش به کبودی میزد. - دیدم‌ خو... خونین و مالین افتاده...
  16. لیلا مرادی

    شاخص رمان زخمه‌ی خُلقان | لیلا مرادی

    امیرعلی که برای جلوگیری از تابش مستقیم آفتاب یک دستش را به شکل سایه‌بان روی پیشانی‌اش گذاشته‌ بود، با سقلمه‌ای که یاسر به او زد، چشم از کنکاش دور و اطرافش برداشت و به سمت صدا چرخید. مردی خوش‌قامت با هیکلی ورزشکاری که عضلات برجسته‌اش از روی لباس قیری‌ رنگش نمایان بود، با قدم‌هایی بلند و محکم طوری...
عقب
بالا پایین