نتایح جستجو

  1. H

    اتمام یافته دلنوشته یاد و کاش | حنانه میرباقری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    دوستت دارم! با توام، خیلی دوستت دارم. عقده جان، حسرت جان، هر که هستی، هر چه هستی، دوستت دارم! آخر تنها کسی که مرا به قله‌ی قوی بودن رساند، تو بودی! اگر حسرتی نبود، هدفم نمی‌آمد! اگر عقده‌ای نبود، علاقه‌ای نمی‌آمد! و اگر امیدی نبود، زندگی هم نمی‌آمد! همین نشیب‌های زندگی، به فراز‌ها ارزش داده!
  2. H

    اتمام یافته دلنوشته یاد و کاش | حنانه میرباقری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    ای کاش می‌شد گاهی وقت‌ها مغز آدم را تنظیم کرد. کاش می‌شد فقط برخی اوقات، مغز بی‌ قلب، درک و فهم داشت. کمی فکر کن! گاه می‌شود در اوج خستگی‌ات، درماندگی‌ات و بی‌کسی‌ات، کسی می‌رسد که تمام وجودش را خرج کرده تا لبخند تو را ببیند، اما امان که این مغز بی‌درک خستگی‌اش را بر یوسفی غریب خالی می‌کند... .
  3. H

    اتمام یافته دلنوشته یاد و کاش | حنانه میرباقری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    خدا! دلم دنیای خودم را می‌خواهد؛ جایی که کسی تک و تنها علم‌دار نباشد، جایی که کسی غریب کنعان نباشد، جایی که دغدغه جای نداشته باشد، و جایی که فقط من باشم و دلم باشد که روزی در دنیایم زندگی کنم. در بی‌کسی و تنهایی دلم آرام گیرد. با قطره‌ای باران، با قلمی رنگی و با فنجانی چایی. همین‌قدر ساده... .
  4. H

    اتمام یافته دلنوشته یاد و کاش | حنانه میرباقری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    یادت بخیر شهر! شهره قلبم... . یاد شب گردی‌هایم در دل شب‌هایت بخیر. می‌دانی دلم برایت تنگ می‌شود؛ برای تو، برای هوایت، برای هوای شهرت. دلم برای خیابان‌ها و کوچه‌های شلوغ این شهر، و حتی ماشین‌های سفید و پر تردید شهرت تنگ می‌شود. این دل برای غربت روز اول من و میزبانی تو تنگ می‌شود؛ دل است دیگر! حتی...
  5. H

    اتمام یافته دلنوشته یاد و کاش | حنانه میرباقری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    کاش می‌شد گاهی آدم‌ها، ربات‌ وار زندگی کنند؛ از آن ربات‌هایی که نه قلب دارند و نه حسی را احساس می‌کنند. آخر آدم‌ها گاهی بین دردهایشان گیر می‌کنند؛ نمی‌دانند دل بسوزانند یا این‌که دلتنگ شوند. دلی که گاهی آن‌قدر گرفته و شبیه هوای پایتخت می‌شود که دیگر نای نفس کشیدن ندارد... . دل مگر چه قدر طاقت...
  6. H

    همگانی مسافرت با کی، کجا؟ تگش کن...

    ♡♡♡♡♡ یا حسین...
عقب
بالا پایین