نتایح جستجو

  1. ه

    اتمام یافته داستان کوتاه احلام دلستان| هانیه رمضانی

    قیافه‌اش درهم شد، انگار داستان از همان قراری بود که حواس دهگانه‌ی من بو برده بودند. خواست ل*ب بگشاید و چیزی بگوید که سد سخنش شدم. - متاسفم اما من حتی ذره‌ای هم میلی به دیدن دامادی ندارم که شب خواستگاری حتی بخاطر احترام به طرف مقابلش هم نمیاد. با سرعتی که تا به حال از خودم ندیده بودم به سمت پله‌ها...
عقب
بالا پایین