جدایی ابدی ""
خبر آمد که مرگ دستانش را فشرده
تنش سرد و قامتش را درهم شکسته
خبر آمد
که باید به خاک بسپاریمش
تا شود روحش آزاد و آرام گیردش
این چه قاصد بد خبری بود
این چنین خوشی را زمن ربود
تنم لرزان ، نفسم حبس ..
اشک هایم جاری بر گونه هایم
نگاهم منتظربه صدای
خنده ای از تو
ای نازنین خفته ی من
دگر...