هربار که دخترک را میدید، انگار که در دلش قند و نبات آب میکردند. شیرین بود، مثل اسمش، مثل حس دوست داشتن.
هروقت که پسرها مسابقهی فوتبال کوچهای داشتند، شیرین و دخترهای محله تماشاچی بودند. آنها به جای همیشگی برگزاری فوتبال میآمدند و پشت سر پسرها پچپچ میکردند و میخندیدند.
امروز هم...
گوشهای از جنگل را برای ایستادن انتخاب کردم. در آن گوشه، زیر پایم سنگی است که درون رودخانه قرار دارد؛ و ماهیهای بزرگ و کوچک، با مسیر حرکت روخانه همراه میشوند و به سفر تابستانهی خود میپردازند.
به درختی خیره میشوم که شاخهاش کج شده و خود را در رودخانه مینگرد. با تماشای خود، شور و اشتیاق...