نتایح جستجو

  1. لیبرتاس

    در حال تایپ دلنوشته آسمان | طوفان شب

    من روی صخره ی خیالات بودم خطرناک ولی خواستنی البته که من می دانستم،ولی خطرش را نادیده گرفتم . خطرش را بخاطر دنیای خیالاتش نادیده گرفتم ولی موج های واقعیت صخره ی زیر پایم را شکستند. افتادم وسط اقیانوس توی عمیق ترین قسمتش من شنا بلد نبودم ولی خودم را بالا کشیدم. در اسمان روی باد سواری می کردم به...
  2. لیبرتاس

    چالش [تمرین نویسندگی]9️⃣

    ــ می دونی غمگین تر از تنهایی چیه؟ ــ آره! وضعیتیه که الان باهاش دست و پنجه نرم می کنم. درحالی که کسی پیشم نیست ،نه خانواده ای! نه دوستی! ولی یه نفر توی مغزم هست که واقعیتی که توش هستم رو موذیانه و آروم به روم میاره. یه نفر که وقتی ظهرها در راه خانه درحالی که خورشید متقلب و خودخواه گرمایش را صرف...
  3. لیبرتاس

    در حال تایپ دلنوشته آسمان | طوفان شب

    جالب است! هرچه بزرگ تر شدم بیشتر کنجکاو شدم. شادی چیست؟ آزادی چیست؟ به دنبالش رفتم، دویدم ولی هرچه بیشتر جون کندم هرچه تندتر دویدم دورتر شدم، آنقدر دور که وقتی ایستادم جلویم آینه ای طویل و بزرگ بود چنان بزرگ که دروغ جلویم را واقعیتی بدست آوردنی جلوه داده بود که من کل زندگیم را روی این دروغ قم*ار...
  4. لیبرتاس

    چالش [تمرین نویسندگی]8️⃣

    وقتی که پژواک های امید در درونم به خاموشی گرایید چیزی نماند جز خستگی، خستگی سال ها شکست که تلاش را در درونم محو کرد ولی تو آمدی و نجواهایی تازه بلند شدن، روحم را وسوسه کرد ، آدم پستی مثل من جرئت مردن رو نداره پس فقط می تونم دوباره بلند شم و برای تو زندگی کنم و سرنوشتم رو تقدیمت کنم!
  5. لیبرتاس

    در حال تایپ دلنوشته آسمان | طوفان شب

    هوا گرم بود گرمایی سوزاننده همان گرمایی که ماه ها آرزویش را داشتم. موهام خیس عرق شده بود ولی آزار دهنده نبود، بدم نمی آمد بلکه دوستش هم داشتم. باد خنکی وزید و خنکم کرد و همزمان با برگ درختان رقصید ولی خاک حسادتش گل کرد، باد با مهربانی او را بالا آورد و در آسمان اوج گرفتند. چمن با رقص همانگش...
  6. لیبرتاس

    در حال تایپ دلنوشته آسمان | طوفان شب

    ــ تو چه چیزی را تحسین می کنی؟ ــ تحسین؟ فکر کنم آسمان را تحسین می کردم. ــ چرا؟ ــ نمی دونم! شاید..... شاید بخاطر اینکه روح آزادی داشت. پوزخندی زد و متکبرانه دهنش را از هم گشود ــ مگر آسمان هم روح دارد؟ با سردی به چشمانش خیره شدم. ــ شاید! آسمان پرده ای نداشت بخاطر همین هم هستش که گاهی آلوده می...
  7. لیبرتاس

    دلنوشته آسمان نوشته شده با خون انگشت های نویسنده در شبی طوفانی

    ــ تو چه چیزی را تحسین می کنی؟ ــ تحسین؟ فکر کنم آسمان را تحسین می کردم. ــ چرا؟ ــ نمی دونم! شاید..... شاید بخاطر اینکه روح آزادی داشت. پوزخندی زد و متکبرانه دهنش را از هم گشود ــ مگر آسمان هم روح دارد؟ با سردی به چشمانش خیره شدم. ــ شاید! آسمان پرده ای نداشت بخاطر همین هم هستش که گاهی آلوده می...
  8. لیبرتاس

    دلنوشته آسمان نوشته شده با خون انگشت های نویسنده در شبی طوفانی

    عنوان: آسمان نویسنده: طوفان شب ژانر: تراژدی
  9. لیبرتاس

    در حال تایپ دلنوشته آسمان | طوفان شب

    عنوان: آسمان نویسنده: شب طوفانی مقدمه: ــ تو چه چیزی را تحسین می کنی؟ ــ تحسین؟ فکر کنم آسمان را تحسین می کردم. ــ چرا؟ ــ نمی دونم! شاید..... شاید بخاطر اینکه روح آزادی داشت. پوزخندی زد و متکبرانه دهنش را از هم گشود ــ مگر آسمان هم روح دارد؟ با سردی به چشمانش خیره شدم. ــ شاید! آسمان پرده ای...
عقب
بالا پایین