نتایح جستجو

  1. شیلا

    چالش [تمرین نویسندگی]8️⃣

    همیشه به گلی که در باغ بود، خیره می‌شدم. میخواستم او را به دست بیاورم، بارها تلاش کردم، از نرده‌ها، حصار‌ها، از تبر‌های باغبان و هزاران چیز دگر عبور کردم‌. اما هنگامی که می‌خواستم به او برسم فهمیدم بدون من خوشحال‌تر است، آن‌قدر عاشق بودم که تصمیم گرفتم به‌جای چیدنش او را به حال خود رها کنم...
  2. شیلا

    چالش [تمرین نویسندگی]7️⃣

    پسر آهسته قدم برمی‌داشت. به نرده که رسید دستانش را روی نرده انداخت و به دریای روبه‌رویش خیره شد. سپس شروع کرد به حرف زدن: -دو سال پیش توی روز تولدت، اینجا آشنا شدیم. سال بعد همین‌جا بود که با یک حلقه نقره‌ای بهت گفتم ازدواج کنیم و تو هم، قبول کردی. دختری که بی‌حرکت کنارش ایستاده بود به حرف‌های...
عقب
بالا پایین