نتایح جستجو

  1. ballerina

    در حال تایپ فن فیکیشن‌ راکوئیرن| فاطمه.ع‌

    ریوما اخمش عمیق‌تر شد، اما چیزی نگفت. دکتر روی کاغذی چیزی می‌نوشت، نفسش را بیرون داد و گفت: - یک هفته، استراحت، بدون تمرین و مراقبت ویژه و اینکه استرس مضره براشون. دکتر نگاهش را به نانجیرو داد و گفت: - قبلا سابقه داشته اینطوری بشه؟ نانجیرو عمیق فکر کرد و پس چند دقیقه به حرف آمد: - نمی‌دونم. دکتر...
  2. ballerina

    در حال تایپ فن فیکیشن‌ راکوئیرن| فاطمه.ع‌

    ریوما دیگر آن پسر بی‌خیال همیشه نبود. غرورش امشب، جلوی چشم همه، خرد شده بود. - بابا، یادته هر بار براش عروسک می‌خریدی، ناراحت می‌شد؟ فکر کردی خوشحال می‌شد؟ نانجیرو با تعجب نگاهش کرد: - پسر… چی میگی؟! ریوما پوزخندی تلخ زد، سرش را کمی برگرداند: - هنوزم مثل قدیم، گذشته رو داری خاک می‌کنی. چند قدم...
  3. ballerina

    در حال تایپ فن فیکیشن‌ راکوئیرن| فاطمه.ع‌

    رن با لباس‌های خاکی دوباره بلند شد، گرد و خاک از دامن لباسش برخاست، و با شیطنت گفت: - ریوما، تو به بابا نگو رفتم سراغ راکتش، باشه؟ صدای نانجیرو از پشت سرش آمد، آرام و پرمحبت. راکت را به نرمی از دست دخترک گرفت و گفت: - دختر بابا، برات یه چی خریدم. رن، با چشم‌هایی که برق می‌زد، نگاهش را به او...
  4. ballerina

    در حال تایپ فن فیکیشن‌ راکوئیرن| فاطمه.ع‌

    باران با شتابی بی‌امان روی سقف فلزی آمبولانس می‌کوبید؛ صدای کوبش قطره‌ها با لرزش یکنواخت ماشین درهم می‌آمیخت. نور قرمز و آبی چراغ‌ها مثل نبضی تند، در تاریکی شب می‌تپید و روی دیوارهای سفید و سرد داخل ماشین می‌دوید، لحظه‌ای همه‌چیز را خونین می‌کرد و لحظه‌ای دیگر در آبی غرق می‌ساخت. تزوکا با احتیاط...
  5. ballerina

    در حال تایپ فن فیکیشن‌ راکوئیرن| فاطمه.ع‌

    لحظهٔ سقوط رن، گویی زمان از حرکت بازایستاد. پاهای ریوما به زمین چسبیده‌بود، اما پیش از آنکه بتواند نفس بگیرد، اوئیشی از سکوی داوری به پایین جهید و خود را به رن رساند. شرشر باران حالا تنها صدای شنیدنی زمین بود، اما نالهٔ لرزان رن از میان آن به گوش ریوما رسید. در آن لحظه، پاهایش جان گرفتند. نه از...
  6. ballerina

    در حال تایپ فن فیکیشن‌ راکوئیرن| فاطمه.ع‌

    رن بی‌هیچ کلامی به جایگاه سرویس قدم نهاد. گویی روحش جایی دورتر از جسمش درگیر بود؛ پیکری تهی که تنها به فرمان عادت پیش می‌رفت. توپ را از جیب بیرون کشید، به آسمانِ اشک‌بار پرتاب کرد... و با ضربه‌ای چون برق، آن را به قلب زمین تنیس کوبید. صدای برخورد توپ با راکت تزوکا در میان غرش باران پیچید. عینکش...
  7. ballerina

    در حال تایپ فن فیکیشن‌ راکوئیرن| فاطمه.ع‌

    *** چند دقیقه، به آغاز مسابقه نمانده‌بود. هوا دمِ سنگین‌تری گرفته‌بود؛ بادی که در لابه‌لای شاخسار انبوه می‌پیچید، چون هشداری خاموش در سکوت می‌لرزید. رن هنوز بر نیمکت نشسته‌بود. این‌بار چشمانش گشوده‌بودند، اما نگاهش تهی؛ بی‌تمرکز، بی‌واکنش، بی‌حضور. به روبه‌رو خیره بود، جایی که جز خلأ نبود؛ گویی...
  8. ballerina

    در حال تایپ فن فیکیشن‌ راکوئیرن| فاطمه.ع‌

    باد با خش‌خش خفه‌ای میان برگ‌های نیم‌خزان می‌پیچید؛ نجوایی خاکستری که در سنگینی عصر می‌لغزید. آسمان رنگی کدر و تیره گرفته‌بود و ابرها چنان به‌هم فشرده بودند که گویی می‌خواستند سنگینی‌شان را بر زمین فرو ریزند. زمان به کُندی می‌گذشت؛ کمتر از نیم‌ساعت تا مسابقه‌ی آخر مانده‌بود. ریوما بی‌صدا به...
  9. ballerina

    در حال تایپ فن فیکیشن‌ راکوئیرن| فاطمه.ع‌

    فوجی آرام به او نگریست. لبخندش کم‌رنگ و خسته بود. «همه فکر می‌کنن بردم... ولی چیزی که دیدم، اون نگاه سرد و آروم، داشت هیولای درونم رو بیدار می‌کرد. اگر ادامه می‌دادم، اون نابود میشد، نه من.» ل*ب‌هایش به زحمت جنبید: - اوئیشی... من خسته‌م. صدایش نازک و شکننده‌بود. اوئیشی نگاهی معنادار به تزوکا...
  10. ballerina

    در حال تایپ فن فیکیشن‌ راکوئیرن| فاطمه.ع‌

    سکوت، چون پرده‌ای گران، بر سکوها فرود آمده‌بود. تماشاگران چنان به خموشی فرو رفته‌بودند که گویی نفس کشیدن را از یاد برده‌اند. تنها صدای پایدار، هم‌آوایی نسیم با شاخسار درختان و برخورد بندهای راکت‌ها بود. همه نگاه‌ها، سنگین و لرزان، به سوی آن دختر در میانهٔ زمین چرخید. بی‌جنبش ایستاده‌بود؛ راکت...
  11. ballerina

    در حال تایپ فن فیکیشن‌ راکوئیرن| فاطمه.ع‌

    صدای اوئیشی، مثل طناب نجاتی از بالا، او را به لحظه‌ی حال پرتاب کرد: - چهار – صفر، فوجی! فوجی، با همان لبخند همیشگی، توپ را برای سرویس بعدی به بالا پرتاب کرد که ناگهان، صدای رسمی و قطعی اوئیشی، فضای زمین را شکست: - توقف بازی! بازی به مدت پانزده دقیقه متوقف خواهد شد! رن، نفس‌نفس‌زنان، مثل مرغی...
  12. ballerina

    در حال تایپ فن فیکیشن‌ راکوئیرن| فاطمه.ع‌

    موموشیرو، با تعجب سرش را کج کرد: - چه اتفاقی داره می‌افته؟! یه لحظه پیش خوب بود! ریوما فقط به بطری مچاله شده در دستش خیره شد. آلومینیوم زیر فشار انگشتانش ناله می‌کرد. - دو – صفر، فوجی! کاوموورا، که تا آن لحظه ساکت بود، با چهره‌ای جدی گفت: - فوجی... داره روانش رو خرد می‌کنه. ذهنش رو نشونه گرفته...
  13. ballerina

    در حال تایپ فن فیکیشن‌ راکوئیرن| فاطمه.ع‌

    موموشیرو، با تعجب سرش را کج کرد: - چه اتفاقی داره می‌افته؟! یه لحظه پیش خوب بود! ریوما فقط به بطری مچاله شده در دستش خیره شد. آلومینیوم زیر فشار انگشتانش ناله می‌کرد. - دو – صفر، فوجی! کاوموورا، که تا آن لحظه ساکت بود، با چهره‌ای جدی گفت: - فوجی... داره روانش رو خرد می‌کنه. ذهنش رو نشونه گرفته...
  14. ballerina

    در حال تایپ فن فیکیشن‌ راکوئیرن| فاطمه.ع‌

    هوا سکوت سنگینی را بلعیده بود. توپ، سفید و بی‌وزن، به قله آسمان آبی پرتاب شد. در همان لحظه، چشم‌های فوجی شوسوکه، آبی‌تر از دریای خزر، ناگهان گشوده شدند؛ مانند دو تیغه یخ که زیر نور خورشید ذوب می‌شوند. راکت را با حرکتی سریع و مرگبار، مثل یک قاتل که خنجرش را برای ضربه نهایی می‌چرخاند، به دست گرفت...
  15. ballerina

    در حال تایپ فن فیکیشن‌ راکوئیرن| فاطمه.ع‌

    *** (زمین A، ساعت دو بعد از ظهر ) باد‌ها تندتر شده‌بود، برگ‌های خشک مانند پرنده‌ی زخمی میان زمین می‌چرخیدند. رن روی نیمکت نشسته بود، به یاد سوال ریوما افتاد: «چه بلایی سرت اومده؟!» «می‌خوای بدونی ریوما... راستش تو این شش ماه هر روز تو جهنم بودم. فکر نکنم تو بتونی درکش کنی... ریوگا با بی‌رحمی...
  16. ballerina

    در حال تایپ فن فیکیشن‌ راکوئیرن| فاطمه.ع‌

    برگی طلایی به موهای فوجی چسبیده‌بود، حالتی غریب به او می‌داد، سایه‌هایشان روی چمن درهم می‌پیچیدند، گویی پیش از صاحبانشان نبردی آغاز کرده‌اند، صدای تیک‌تاک ساعت اوئیشی ناگهان در سکوت زمین پررنگ‌تر به گوش می‌رسید. موموشیرو با خنده‌ای عصبی فریاد زد: - هی... فوجی سنپای... می‌خوای واقعاً با این هیولا...
  17. ballerina

    نظارت همراه رمان هیپنوگوجیا | ناظر : blue lady

    خیر، کجا درخواست بدم؟
  18. ballerina

    نظارت همراه رمان هیپنوگوجیا | ناظر : blue lady

    بله دارم ولی در حاضر شرایط ادامه دادن ندارم ممنون میشم تاپیک رو قفل کنید.
  19. ballerina

    اختصاصی دفتر تمرین نویسندگی| ballerina

    جولیا ویکر(شخصیت منفی): تضاد درونی: جولیا به دلیل رد شدن از مدرسه جادوگری و محرومیت از آموزش رسمی، به دنبال قدرت‌های ممنوعه و تاریک می‌رود. میل او به اثبات خود و جبران حس ناتوانی، باعث می‌شود تصمیماتی خطرناک بگیرد که حتی می‌تواند دیگران را به خطر بیندازد. تضاد اصلی او بین میل به قدرت و کنترل و...
  20. ballerina

    اختصاصی دفتر تمرین نویسندگی| ballerina

    تمرین این جلسه: دو شخصیت یکی مثبت و یکی منفی انتخاب کنید و با تحلیل رفتارشون تضادهای درونیشون رو شرح بدید مثل تحلیلی که برای شخصیت لوکی انجام دادم کوئنتین کلدواتر (شخصیت مثبت): تضاد درونی: کوئنتین همیشه به دنبال فرار از یکنواختی و واقعیت است خیال می‌کند ورود به دنیای جادویی فیلوری، پاسخ تمام...
عقب
بالا پایین