با خودم فکر میکنم: چند بار از این ارتفاع افتادهام؟ نمیدانم. گمانم هزارانبار و هر بار هم مردهام. هر بار بدنم مثل خنجری هوا را شکافته، میان زمین و آسمان معلق شده و سپس با سطحی سخت برخورد کرد. هر بار درحالی که دستهایم سعی میکردند چیزی را به چنگ بکشند و نجاتم دهند، به این فکر میکردم که زندگی...
حاضرم ببخشم و نمیدونم چرا قسمت دوم رو انتخاب نمیکنم!
حاضری ظرفهای یه مهمونیِ خیلی بزرگ رو تنهایی بشوری؟-4-+=_ (سوالاتم توی دیوارن، خودم میدونم :))) )
نه میتونم بنویسم
نه میتونم دست از نوشتن بردارم-2-28-{}"
تازه هرچقدر بیشتر مینویسم، احساس میکنم اوضاع نگارشم بدتر میشه-2-31-
واویلا به دادم برسیدe03627_25hh2y-154fs232528